۱۱ آذر ۱۳۸۸

مقالات ادبی

مقدمه در ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می شود که اشتباهات یا جنبه های نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوه ای خنده دار به چالش می کشد. در تعریف طنز آمده است: «اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونه سازی، خشم و نقیضه، ضعف ها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد می کشد.» دكتر جانسون طنز را اين گونه معنی می کند: «شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد. استعمال كلمه طنز برای انتقادی که به صورت خنده آور و مضحک بیان شود در فارسی معاصر سابقه زیاد طولانی ندارد. هرچند که طنز در تاریخ بیهقی و دیگر دیگر آثار قدیم زبان فارسی به کار رفته، ولی استعمال وسیعی به معنای satire اروپایی نداشته است. در فارسی، عربی و ترکی کلمه واحدی که دقیقا این معنی را در هر سه زبان برساند وجود نداشته است. سابقا در فارسی هجو به کار می رفت که بیشتر جنبه انتقاد مستقیم و شخصی دارد و جنبه غیر مستقیم ساتیر را ندارد و اغلب آموزنده و اجتماعی هم نیست. در فارسی هزل را نیز به کار برده اند که ضد جد است و بیشتر جنبه مزاح و مطایبه دارد ریشهٔ واژه طنز واژه ای عربی است و در واژه به معنای مسخره کردن، طعنه زدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن است. معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده که از ریشه satyros یونانی است. satira نام ظرفی پر از میوه های متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود و به معنای واژگانی «غذای کامل» یا «آمیخته ای از هرچیز» بود. ماهیت طنز طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیله ای می انگارد برای نتیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالت ها. گرچه در ظاهر می خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می خشکاند و انسان را به تفکر وا می دارد. به همین خاطر در باره طنز گفته اند: «طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه.» طنز در ذات خود انسان را برمی آشوبد، بر تردیدهایش می افزاید و با آشکار ساختن جهان همچون پدیده ای دوگانه، چندگانه یا متناقض، انسان ها را از یقین محروم می کند. جان درایدن در مقاله «هنر طنز» ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیر تشبیه می کند، طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد. طنز در ادبیات کلاسیک و مدرن جهان در میان شاعران یونان و روم، شعرهای طنز آرخیلوخوس، هیپوناکس، آریستوفان، لوسیلیوس، هوراس و جوونال قدیمی ترین نمونه هاست. در ادبیات قرون وسطای انگلیس 1 از قصه های کنتربری اثر جفری چاسر و منظومه رویای پیرس شخم کار اثر ویلیام لاگلند می توان نام برد. در دوران رنسانس رابله، سروانتس و لوییجی پولچی مشهور طنزپردازان هستند. آثار طنز ابتدا به صورت شعر بود و بعدها شیوه های روایی را هم در بر گرفت.امروزه در ادبیات جهان، مشهورترین طنزنویسان، نثرنویسانی چون سروانتس، رابله، ولتر، جوناتان سویفت، هنری فیلدینگ، جوزف آدیسون، ویلیام تکری، مارک تواین، جرج اورول، جوزف هلر، سینکلر لوئیس، جان چیور و آلدوس هاکسلی هستند. طنز در ادبیات فارسی در ادبیات کلاسیک فارسی، طنز در میان آثار نویسندگان دوره های مختلف به اشکال گوناگون وجود داشت. در صدر این افراد، عبید زاکانی پدر هنر طنز در ادبیات فارسی است. عطار نیشابوری نیز در الهی نامه جنبه هایی از طنز دارد. با ظهور مشروطیت و ایجاد فضای نسبتاً باز مطبوعاتی، طنز بندهای تفریح های افراطی و سطحی را گسست و به عنوان نوع ادبی بسیار جدی، توجه بسیاری از نویسندگان و شعرای بزرگ را به خود جلب کرد. از جمله میرزاآقا خان کرمانی، از طنزپردازانی که در راه هدفش جان باخت. علی اکبر دهخدا، سید اشرف الدین قزوینی (نسیم شمال)، میرزاده عشقی و زین العابدین مراغه ای از پیشگامان طنز در ادبیات فارسی در دوران انقلاب مشروطه بودند. در نسل های بعدی محمدعلی جمالزاده، صادق هدایت، بهرام صادقی، منوچهر صفا، ایرج پزشکزاد نویسندگانی بودند که طنز را در برنامه کارشان داشتند. از طنزپردازان بنام معاصر ایران می توان به این افراد اشاره کرد: هادی خرسندی، عمران صلاحی، منوچهر احترامی، سید ابراهیم نبوی،کیومرث صابری فومنی(گل آقا)، ابوالفضل زرویی نصرآباد(ملانصرالدین) و ابوالقاسم حالت. 2 شیوه های طنز انواع آثار ادبی که طنز نویس می تواند به کار ببرد فوق العاده زیاد است، رمان، نمایش نامه، شعر و... اما شیوه ها یا تکنیک هایی که در آن به کار می رود محدود است. ۱. کوچک کردن ۲. بزرگ کردن ۳. تقلید مضحک از یک اثر ادبی شناخته شده ۴. ایجاد موقعیتی در داستان یا نمایش که به خودی خود طنزآمیز است. ۵. به کار بردن عین کلمات کسی که مورد طنز قرار می گیرد و ایجاد چهارچوبی مضحک برای آن. طنز و لطیفه‌های مکتوب طنز یعنی بیان هنرمندانه و نقادانهٔ کژی‌ها و نادرستی‌ها به قصد اصلاح و نه تخریب. طنز فاخرترین گونهٔ شوخ‌طبعی‌ست، که گونه‌های دیگرش هزل و هجو و فکاهه‌اند. لطیفه‌ها عمدتاً از نوع فکاهه‌اند؛ اما آن‌جا که رنگ و بوی تمسخر قومی یا شخصی خاص می‌گیرند، به هجو متمایل می‌شوند. جوک و لطیفه (طنز شفاهی) این حقیقت که طنز در میان عامه است، ادعای گزافی نیست. طنزی که در ادبیات عامه ماندگار شود، قطعا قدرت بالایی دارد. طنزهای شفاهی بخش مهمی از ادبیات عامه‌اند. طنز طنز ، معمولا به صورت یک نامه ، خاطره یا داستان گفته می شود ، این 3 گونه داستان ها ، خاطره ها یا نامه ها معمولا وا قعیت ندارد و متناسب با موضوع مورد نظر نویسنده طرّاحی می شود ، اما ممکن است که رویداد ی واقعاً رخ داده باشد و نویسنده با ایجاد تعبیر ها و افزودن شاخ و برگ های لازم آن را به صورت قالبی مناسب برای موضوع مورد نظر خویش در آورد ، اگر طنز به صورت نقل خاطره باشد ، راوی اصلی داستان ، گاهی خود نویسنده است وگاهی هم شخصیت خیالی ، که نویسنده اورا به عنوان یک شخص واقعی معرفی می کند ، در طنز های که به صورت داستان بیان می شود دو یا چند شخصیت خیالی با نامهای مخصوص نقشهای اصلی را بازی می کنند ، خود نویسنده نیز نامهای طنز گونه برای خود انتخاب می کند ، ممکن است نامی که برای یک شخص در طنز انتخاب می شود از جهاتی با نام شخصی که مورد نظر نویسند ه است شباهت داشته باشد تا خواننده بی درنگ آن شخص را بخاطر بیاورد ، نظیر « چرند و پرند » علامه دهخدا » بنا براین « طنز نوعی نوشته ای است که مانند آیینه هر نکته ای را بزرگتر از اندازه نشان می دهد ، اما با خنده آمیخته است ، خنده ی که برای مسخرگی باشاد مانی نیست بلکه خنده ای است تلخ وجدّی ودرد ناک همراه با سرزنش و سرکوفت » در کتاب « زبان و نگارش فارسی » در باره ی طنز آ مده است : « در نوشته های طنز ، هدف اصلی ، انتقاد است ،ولی این انتقاد آمیخته با شوخی و ریشخند و مسخره است و لحن گفتار ، صورت فکاهی و دلپذیر وخوشایندی دارد وگاهی مسا ئل بطور معکوس طرح و بیان می شود ، مثلا رذایل اخلاقی ، نیکو و قابل تقلید و شایان تحسین شمرده می شود و بر 4 عکس ، فضائل اخلاقی ، مذموم ونکوهیده قلمداد می گردد . در نگاه نخست چنین می نماید که طنز ، برای شوخی و خنده است ، ولی بعد روشن می شود که طنز نویس از نا رسایی ها و ناروایی ها ی جامعه رنج می برد وبه جای آنکه رنج خویش را به زبان شکوه یا پند و اندرز ظاهر سازد ، در قالب مزاح و تمسخر می ریزد و عرضه می کند وبد کاران و خیره سران را با تازیانه ی ریشخند می نوازد ، و نیش می زند و بدین سان ، طنز را گیرا ترین و کوبنده ترین اثر انتقادی می توان شمرد . از قد ماء در آثار عبید زا کانی و سعدی واز متأخر ین در قطعات علامه دهخدا نمونه های دل انگیزی از نثرو نظم طنز تواند خواند » ممکن است طنز با هجو و هزل ، اشتباه شود ، برای رفع اشتباه لازم است تعریفهای هجو و هزل را بیا وریم : « هجو ( برعکس طنز ) برای اصلاح زشتیها نیست و تنها برای تباه کردن شخصیت کسی نوشته می شود ، در هجو عیب ها با کلام های نیش دار و همراه با ناسزا گفته می شود و هدف خورد کردن و لجن مال کردن شخصیت موردنظر است نه اصلاح » در قالب هجو دشمنی و کینه توزی و غرض و مرض نهفته است به خلاف طنز که در آن محبت و دوستی و دلسوزی و اصلاح هدف اصلی است . « هزل ، بی ارزش ترین نوع نوشته یا شعر است که فقط برای خوش مزگی وخندانیدن دیگران بیان می شود و هیچ گونه سازندگی و جنبه ی مثبت در آن نیست ودر آن از کلمه های بسیار رکیک استفاده می شود تا خوانند ه را بیشتر به خنده آ ورد .» 5 منابع ومآخذ محمد رضا اصلاني __ فرهﻧﮒ واﮋﮔان و اصطلاحات طنز __ انتشارات كاروان __ سال 1385 حسن جوادي __ تاريخ طنز در ادبيات فارسي __ انتشارات كاروان __ سال 1384 سايت : www. Google. Ir فهرست مقدمه ريشه ي واﮋه .............................................. 1 ماهيت طنز ................................................. 1 طنز در ادبيات كلاسيك و مدرن جهان .................2 طنز در ادبيات فارسي ................................... 3-2 شيوه هاي طنز ............................................ 3 طنز و لطيفه هاي مكتوب ............................... 3 جوك و لطيفه( طنز شفاهي ) ........................... 4 طنز ......................................................... 6-4 تقدير و تشكر خداي را ﺴﭘاس مي ﮔو يم كه به من توفيقي عنايت فرمود تا اين تحقيق را نوشته و تقديم نمايم ودر اينجا لازم مي دانم ﺴﭘاس خاص خود را تقديم معلم عزيزم سر كار خانم رنجي بنمايم . و از خالق توانا سلامت و توفيقات روز افزون ايشان را مسالت مي دارم . موضوع : طنز ﭼﮐﯿده: طَنز، هنری است که عدم تناسبات در عرصه‌هاي مختلف اجتماعی را که در ظاهر متناسب به‌ ﻧﻆر مي رسند نشان مي دهد و اين خود مايه خنده می‌شود. هنر طنزپرداز، کشف و بیان هنرمندانه و زیبایی‌شناختی عدم تناسب در این "متناسبات" است . كليد واﮋه : اجتماعي – طنز ﭘرداز- هنرمندانه – زيبايي شناختي ______________________________________________ تهيه كنند ه : مريم قديمي كلاس2/ 302 سوم تجربي *به نام محبوب قلب ها* عنوان تحقيق: استاد شهريار استاد راهنما: سركار خانم حكيمه رنجى آدرس:خيرآباد-خيابان معلم-ك.شهيدذبيح ا...جعفرى-پ.94 فهرست مطالب عنوان صفحه چكيده .........................................................................................1 مقدمه..............................................................................2 فصل اول:نگاهى برزندگى شهريار.........................................3 فصل دوم:پيام به انشتين......................................................4 فصل سوم:سفرهااستاد.........................................................7 فصل چهارم: آيت ا...خامنه اى وشهريار...................................8 فصل پنجم: روياى آيت ا... مرعشى .........................................9 فصل ششم:دو بيتى هاى زيبا ى استاد.........................................10. پروين حيدرى استادشهريار شهرتبريزكانون اصلى آذربايجان،مهدعلم وانديشه وپرورنده مردان بزرگ است.دكترمحمد حسين شهريار يكى ازشعراوعرفاى پرورش يافته دراين مرزوبوم بود. وى داراى دلى لبريزازعشق وروحى سرشارازاحساس بود وبه گفته خودش هرقطعه جانسوزى رابه قيمت داغ عزيزى به دست آورده بودوچون ازدل سرچشمه مى گرفت لاجرم بردل مى نشست. استاد«بهار»هم شعرجالبى دراين باره سروده است: شعرآن باشدكه خيزدازدل وجوشدزلب بازدردل هانشيندهركجا گوشى شنفت به نظرمن كتابى كه بتوانداطلاعات زيادى درباره هدف اين شاعر در اختيارماقراردهد«درخلوت شهريار»است كه بنده در تحقيق بسيار از آن بهره بردم. مى توان گفت علت جاودانگى وجذابيت حرف هاى استادشهرياروهرشاعرى اين است كه درقالب هنرگفته شده اندوهرچيزى كه باعشق وهنرهمراه شودازبين نمى رود.شعرهم نوع والاترى ازهنرانسا نيست باهيچ زبانى به غيراززبان شعرنمى توان پيغامى را به ديگران رساندكه درآن هم اختصاروظرافت وهم عاطفه وتخيل باشد. البته اين هنرهم همانندسايرهنرها روحيه حساس وظريفى مى خواهد همچنين شاعربايد پيغامى درذهنش باشدكه هدف ازگفتن شعر رساندن آن پيغام باشد به اين معنى كه شعر به سراغ شاعرآيدنه اينكه شاعربه سراغ شعربرود. هدف ازاين تحقيق يادى ازآن مقام والاى شعرو احساس فارسى استاد محمدحسين شهريار است.اميداست بايارى خداتوانسته باشيم موجبات شادى روح بلنداستادباشيم .هرچنداين تحقيق نمى تواندزندگى استادرابه طوركامل ومنظم شرح دهدهمانطورى كه علامه جعفرى هم گفته ان:«ايشان(شهريار)اگرچه دراوايل عمرش اشتباهى كرده باشندپيداست كه مسائل زودگذربوده شهريارراه راست را مى رفته واو هميشه دردل مشتاقان خواهدماند»* *مجله طايرگلشن قدس- نهادنمايندگى ولى فقيه درتبريز فصل اول:نگاهى به زندگى استادشهريار شهرياردرتاريخ 1285هجرى شمسى درتبريز،چشم بردنياى هستى گشود.پدرش حاج سيد ميرآقاخشكنابى وازوكلاى درجه يك تبريزبو.استاددرتوصيف پدرش چنين مى فرمايبد:«پدرم سيدى بودخوش سيماكه دربرخورداول اصالت ونجابتش نمايان بود. بسياركريم بودسفره ماهميشه براى شهرى ودهاتى گسترده بود.شعرنمى ساخت ولى بسيار دوستدارشعروموسيقى ومشوق هرنوع هنرى بود...» مادرش كوكب خانم ازخويشاوندان ميرآقابود.تولدشهريارمصادف باحوادث انقلاب مشروطه بودبراى همين پدرش اوراازتبريز به روستاى خشكناب ازتوابع «قره چمن»منتقل كرد. زيبايى هاى طبيعى اين روستابه ويژه وجود تپه اى به نام حيدربابادرايجادروحيه شاعرانه دروجود شهريارنقش مؤثرى داشت.پس ازمدتى دوباره به تبريزآمدوتحصيلات متوسطه رادر مدرسه «فيوضات»و «متحده»پى گيرى كرد.پس ازمدتى پدرش تصميم گرفت اين نوجوان خوش سيماوچهارده ساله رابراى ادامه تحصيل به تهران بفرستد. اودر29اسفند1299واردتهران شدوتحت مراقبت كمال السلطنه دوست پدرش زندگى كرد.دنباله تحصيلاتش رادرمدرسه دارالفنون پى گيرى كرد.پس ازمدتى شهريارعاشق دخترى به نام ثرياشداماديرى نگذشت براى ثرياخواستگارپولداروبانفوذى ازاطرافيان رضاشاه پيداشدوپدرثريا اورابه عنوان داماد انتخاب نمودآن مردچون ازعلاقه بين شهرياروثرياخبرداشت شهريارراتهديد كردكه اگرتهران راترك نكنداورا خواهد كشت . شهريارنيزپس ازپانزده روز بازداشت ديارمعشوقش راترك كردولى تاآخرعمر نتوانست بى ياداوزندگى كند.شهرياردراواخرعمرش عارفى بزرگ وخداشناس بودپس ازمدتى شهرياربه نيشابور تبعيدشدوشش ماه درآنجابوددراين مدت شش ماه چه براوگذشت كه به اندازه بيست سال پير وفرسوده گشت.بعدازمدتى اورابه تهران بازگرداندندوبه علت بيمارى بسترى كردند. ثرياوقتى ازبازگشت شهرياربه تهران مطلع شدبه ديداراورفت وگفت كه حاضراست بااوازدواج كنم.شهريار باديدن ثرياجان دوباره مى گيرداماديگرحاضرنشدبااوازدواج كندنقل است كه همان جاغزل معروف«آمدى جانم به قربانت ولى حالاچرا...»رامى سرايد. شهرياردرسال1313پدرش راازدست مى دهدخودش دراين باره مى گويد:«شب رمضان در خواب ديدم پدرم روى كره ماه ايستاده درحال حركت است نورماه تاسينه اوراپوشانده بودبا قهقهه مى خندينوازخواب بيدارشدم ديدم اذان صبح است چراغ بادى راروشن كردم ازديوان حافظ فالى زدم عجباكه تاآن روز اين غزل به چشمم نخورده بود: روزهجران وشب فرقت يارآخرشد زدم اين فال وگذشت اختروكارآخرشد بعدازاين نوربه آفاق دهم ازدل خويش كه به خورشيدرسيدم وغبارآخرشد دوروز بعدتلگراف فوت پدرم رسيد»سرانجام مادرهم درسال1330بيمارمى شودودربيمارستان بسترى بيمارى فوت مى كند.پس ازمرگ مادر شهريارغريب وبى كس مى شودبه تبريز باز مى گردد درآنجا بادخترى ازدواج مى كند.وسرانجام آن بزرگ مردشعروادبيات ايران درسال 1367بعداز8 ماه بيمارى ريوى درساعت 6:45 دقيقه دربيمارستان مهردرتهران جان به جان آفرين تسليم شدوبه ديارباقى شتافت. ازايشان يه پسربه نام هادى ودودختربه نام هاى شهرزادومريم به يادگارماند.درساعت 2بعداز ظهر28/6/67 جنازه اش باحضوررهبرمعظم ازفرودگاه تهران به تبريزمنتقل مى شودوبه سردخانه امام منتقل مى شودوصبح روز بعدقبل ازطلوع آفتاب درمقبره الشعرا آرام مى گيرد. فصل دوم:پيام به انشتين انشتن يك سلام ناشناس البته مى بخشى دوان درسايه روشن هاى يك مهتاب خليايى نسيم شرق مى آيدشكنج طرّه هاافشان فشرده زيربازوشاخه هاى نرگس ومريم ازآن هايى كه درسعديه شيراز مى رويد زچين وموج درياهاوپيج وتاب ،جنگل ها دوان مى آيدوصبح سحرخواهدبه سركوبيد درخلوت سراى قصرسلطان رياضى را درون كاخ استغنا،فرازتخت انديشه سراززانوى استغراق خودبردار به اين مهمانى كه بى هنگام وناخوانده است دربگشا اجازت ده كه بادست لطيف خويش بنوازد به نرمى چنين پيشانى افكاربلندت را ..................................................... نبوغ شعرمشرق نيزباآيين درويشى به كف جام شرابى ازسبوى حافظ وخيام به دنبال نسيم از دررسيده مى زندزانو كه بوسد دست پيرحكمت داناى مغرب را خلاءراباسرعت نورى كه دارى ‌درنورديدى زمان درجاودان پى شد،مكان درلامكان طى‌شد حيات جاودان كزدرك بيرون بودپيداشد بهشت روح علوى هم كه دين مى گفت جزاين نيست توباهم آشتى دادى جهان دين ودانش را انشتن..........ناز......... شصت.......... تو ! نشان دادى كه جرم وجسم جزانرژى نيست اتم تامى شكافدجزجمع عالم بالاست به چشم موشكاف اهل عرفان وتصوف نيز جهان ما،حباب روى چين آب رامى‌ماند من ناخوانده دفترهم كه طفل مكتب عشقم جهان جسم موجى ازجهان روح مى دارد اصالت نيست درماده انشتن صدهزاراحسنت وليكن صدهزارافسوس حريف ازكشف والهام تودارد بمب مى سازد انشتن..............اژدهاى............جنگ... جهنم كام وحشتناك خودرابازخواهدكرد دگرپيمانه عمرجهان لبريزخواهدشد دگرعشق ومحبت ازطبيعت قهرخواهدكرد چه مى گويم؟! مگرمهرووفا محكوم اضمحلال خواهدبود؟ مگرآه سحرخيزان سوى گردون نخواهدشد؟ مگريك مادرازدل«واى فرزندم»نخواهدگفت انشتن بغض دارم درگلودستم به دامانت نبوغ خودبه كام التيام زخم انسان كن سراين ناجوانمردان سنگين دل به راه آور نژادوكيش يكى كن اى بزرگ استاد زمين يك پايتخت امپراطورى وجدان كن تفوق درجهان قائل مشوجزعلم وتقوارا انشتن نامى‌ازايران ويران هم شنيدستى؟ حكيما محترم مى دار مهدابن سينا را به اين وحشى تمدن گوش زدكن حرمت مارا انشتن پافراتر نه جهان عقل هم طى كن كنارهم ببين موسا وعيسى ومحمدرا........ كليدعشق رابرداروحل اين معماكن انشتن بازهم بالا خدارا نيزپيدا كن.... اين شعرنشانگراين است كه استادبه مسائل سياسى نيزاهميت بسيارى قائل بودندواوضاع نابسامان آن زمان وآتش بازى‌هاى كشورهاى‌ شيطانى‌رابه زيبايى درشعرخودگنجانده است. اوانشتين نابغه غرب رابه زيبايى‌ستوده وازاو به خاطركشف انرژى درون اتم سپاسگذارى‌ كرده اما ازنبوغ او مدد خواسته براى‌جلوگيرى ازساختن بمب توسط آمريكا... فصل سوم:سفرهااستاد سفربه اروميه خردادسال 1349دعوت نامه اى ازطرف مردم اروميه به امضاى فرماندار خدمت استاد رسيدايشان ابتداعذرخواهى كرد اما مدتى بعدفرماندار خود به خدمت استادرسيد وايشان را با خود به اروميه برداستاد دراين شهردرسالن شيروخورشيد باوقاردرمجلس حضوريافت و درآن مجلس چندتن ازشعراى اروميه احساسشان رادرقالب شعربه استاد ابراز مى كنندودر نهايت استاد درپاسخ به پذيرايى باشكوه شعرى باعنوان «درودبررضائيه» تقديم به مردم اروميه مى كند. سفربه شيراز آقاى نيك انديش نقل مى كند يك روز تلفنى به اطلاع استاد رساندند به اطلاع استاد رساندند كه جشنى ازطرف اداره فرهنگ وهنر درشيراز برگزارمى شودهنرمندان وشعراى زيادى‌ در آن جا حضور دارند. استاد ابتدا امتناع كردند،اما دعوت كننده استاد سايه بودند كه استاد شهريار علاقه بسيارى‌ به ايشان داشتند وسرانجام دربرابر اصرار هاى ايشان تسليم شدند استاد خودشان چگونگى رفتن به شهر خواجه راچنين بيان مى‌كنند: «وقتى در هواپيما نشستم حالت عجيبى به من دست داد با خود مى گفتم:خدايا آيا واقعا من به شيراز مى روم ؟!من آرامگاه استادم را مى بينم تا هنگام فرو هواپيما درشهر،شصت و سه بيت مثنوى باعنوان :«درحافظيه شيراز» ساخته بودم. بعد ازرسيدن به شيراز، مردم وشخصيت هاى برجسته شيراز استقبال شايانى ازما به جاآوردند«سايه» دوستم خود را به موقع آنجا رسانده بدوخيلى اصرار كرد من به خانه آن ها بروم اما دوست داشتم شب را در گورستان خواجه تنها باشم. همان شب غزلى با عنوان «تويى حافظ»ساختم .فردا در اولين روز سفرمان برنامه شعرخوانى بود درآن مجلس شعرايى چون اميرى فيروزكوهى،فرخ خراسانى حضورداشتندهمان روز توفيق يافتم ازآرامگاه سعدى ديدن كنم. ودر آرامگاه حافظ شعرم را براى جمع كثيرى ازخبرنگاران خواندم وبسيار مورد تشويق قرار گرفت. فصل چهارم:آيت ا...خامنه اى وشهريار يكى ازنزديكان ودوستان استاد مى گويد:«استاد از اشخاصى كه قدرت تشخيص سخن داشتند وسخنور بودند تعريف وتمجيد مى كردند.ولى به عكس هركس در هرمقامى ودرهرلباسى سخن رانى ضعيف وغيرماهر بودباصراحت اعتراف مى كرد ومى فرمود:«علت بدبختى سران مملكتمان ودرپى آن ملتمان استقبال ازتعريف وتمجيد بى جاست»اما زمانى كه در خصوص آيت ا... خامنه اى حرفى به ميان مى آمدمى گفتند:«معظم له هم سخن شناس وهم سخنور مى ‌باشدوهم كاملا برزبان عربى احاطه دارد.آيت ا... خامنه اى هم درباره استاد مى‌فرمايد:«در مورد شهريار گفتنى زياد است يك مقدمه مقوله شاعرى اوست،اويكى از بزرگترين شاعران معاصر ماست هم در شعر فارسى وهم در شعر تركى.البته شعر فارسى او بيشتر از اشعار تركيست وبه نظر مى رسد اولين اشعارش هم فارسى بوده باشد.» ايشان هنگام تشريف فرما شدن به تبريز اولين ديدارشان با مرحوم شهريار بود و هر درخواستى كه شهريار مى خواست ايشان به جا مى آورد. هنگام بسترى شدن وى در بيمارستان ايشان امام ايشان سه بار تلفن مى كنند وجوياى حال استاد مى شوند.معلوم بود سخت نگران حال استاد بودند وحال استاد در بيمارستان تبريز وخيم مى شود ايشان دستور مى دهند استاد را با هواپيما به بيمارستان تهران منتقل كنند. نقل مى كنند در تهران دوبار به عيادت شهريار مى روندوبعد از وفات شهريار پيكر استاد را بااحترام خاصى همراهى مى كندو بدين ترتيب شهريار هرچه در عمرش بى مهرى و بى احترامى ديده بودازالطاف معظم له برخوردار مى شود. نزديكان استاد نقل مى كنند روزى استاد با خبر شدند در موقع سخنرانى آيت ا... خامنه اى بمبى منفجر كرده اند كه سبب آسيب ديدگى دست ايشان شده خيلى‌ ناراحت مى شوندوشعر «شهيد زنده» را به خاطر همين واقعه سروده اند. فصل پنجم: روياى آيت ا... مرعشى از جمله اشعارى كه استادا ز روى حس مافوق بشرى گفته اند واعجاز بزرگى‌كرده اند شعر معروفى است كه در وصف مولى المتقين على‌(ع) سروده شده است.گويند اين شعر با خطى زيبا داخل قابى زرين بالاى ضريح مطهر امير مومنان نصب شده است. در روزنامه اطلاعات شماره19886 به قلم آقاى اسماعيل رزم آرا در مورد خوابى كه آيت ا... نجفى رويت كرده بودند مى نويسد:«حجت الاسلام سيد قاسم شجاعى واعظ مشهور نقل مى كنند دو سال قبل از فوت آيت العظمى‌ مرعشى نجفى ‌به اتفاق چند تن درمحضرايشان بوديم مرحوم آيت ا... در خلال صحبت هايشان فرمودند:شبى متوسل شدم تا يكى از اولياى خدا را زيارت كنم در عالم خواب ديدم درزاويه مسجد كوفه نشسته ام و على (ع) با جمعى در آن مسجد حضور دارند حضرت فرمودند شعراى اهل بيتم را بياوريد. ديدم چند تن شعراى عرب را آوردند بعد فرمودند شعراى ‌فارسى زبان را بياوريد. آن گاه ديدم محتشم و چند تن از شعراى ‌فارسى را آوردند. بعد فرمودند شهريار را بياوريد،شهريار آمد وگفتند شعرت را بخوان او شروع به خواندن شعرش كرد(على‌ اى‌هماى رحمت توچه آيتى خدارا،كه به ما سوا فكندى همه سايه هما را،دل اگر خدا شناسى همه در رخ على ‌بين،به على‌شناختم من به خدا قسم خدا را...) وقتى‌شعر شهريار تمام شد از خواب بيدار شدم، اولين بار بود نام شهريار را مى شنيدم. از اطرافيان پرسيدم شهريار شاعر كجاست؟ گفتند شاعريست كه در تبريز زندگى مى كند، گفتم از جانب من او را دعوت كنيدبه قم نزد من بيايد. چند روز بعد شهريار آمد، وقتى ‌قيافه او را ديدم، ديدم همان كسى است كه من در خواب ديده بودم از او پرسيدم شعر(على اى هماى رحمت...) را كى سروده اى؟ باحالت تعجب گفت:آقا شما از كجا خبر داريد كه من اين شعر را ساخته ام چون هنوز كسى از متن اين شعر اطلاعى نداردجريان رويايم را به او گفتم او فوق العاده منقلب شد. وقتى شهريار تاريخ وساعت سرودن شعر را گفت معلوم شد مقارن ساعتى كه شهريار آخرين مصرع را تمام كرد من آن خواب را ديده بودم.» فصل ششم:دوبيتى هاى زيباى استاد دامن بكش به ناز كه هجران كشيده ام نازم بكش كه ناز رقيبان كشيده ام شايد چو يوسفم بنوازد عزيز مصر پاداش ذلتى كه به زندان كشيده ام * * * چون يوسفم به چاه بيابان غم اسير وز دور مژده جرس كاروانيم گوش زمين به ناله من نيست آشنا من طاير شكسته پر آسمانيم * * * سهل باشد همه بگذاشتن وبگذشتن كاين بود عاقبت كار جهان گذران شهريارا غم آوارگى ودربه درى شورها دردلم انگيخته چون نوسفران * * * گو مريم عذراى چمن لاله نرويد كز باغ ادب لاله عذران همه رفتند رفت آن كه بهار هنر وباغ ادب بود آرى چمن و باغ و بهاران همه رفتند * *‌ * نهنگان غرق شد يارب بنازم همت مورى كه برگى جست وبرجست ازدل درياى طوفانى بسا در كافرستان رفتم ودر كسوت كافر مسلمان ديدم وخود شرمم آمد از مسلمانى * *‌ * گلستان در بغل از بوستان بيرون زدم آرى به دانشگاه سعدى كودكى بودم دبستانى گداى خواجه بودم در ازل خود شهريارم خواند چه جاى آنچه شيرازم بخواند حافظ ثانى * * * وصل است رشته سخنم با جهان راز زان در سخن نصبيه ام از راز مى دهند ساز سماغ زهره در آغوش طبع توست خوش خاكيان كه گوش به اين ساز مى دهند 1)امينى،بابا،داستان زندگى وسير وسلوك شهريار،شرف،نسيم حيات،چهارم/1387 2)نيك انديش،بيوك،در خلوت شهريار ،آذران،1377 3) پيرمحمدى،ناصر،آخرين سلطان عشق،قم،دار النشر اسلام ،1378 4)مجله طاير گلشن قدسفنماينده ولايت فقيه در تبري 5)مبين،سيد محمد حسين،به ياد شهريار، تبريز، ارك ، 1368 گزیده ای بر داستان لیلی و مجنون : در روزگاراني دور در قبيله اي از ديار عرب به نام قبيله عامريان رييس قبيله كه مردي كريم و بخشنده و بزرگوار بود و به دستگيري بينوايان و مستمندان مشهور، به همراه همسر زيبا و مهربانش زندگي شاد و آرام و راحتي داشتند. اما چيزي مثل يك تندباد حادثه آرامش زندگي آنها را تهديد مي كرد. چيزي كه سبب طعنه حسودان و ريشخند نامردمان شده بود. رييس قبيله فرزندي نداشت. و براي عرب نداشتن فرزند پسر، حكم مرگ است و سرشكستگي... رييس قبيله هميشه دست طلب به درگاه خدا بر مي داشت و پس از حمد و سپاس نعمتهاي او، عاجزانه درخواست فرزندي مي كرد... دعاها و درخواستهاي اين زوج بدانجا رسيد كه خداوند آنها را صاحب فرزندي پسر كرديد. در سحرگاه يك روز زيباي بهاري صداي گريه نوزادي، اشك شوق را بر چشمان رييس قبيله – كه ديگر گرد ميانسالي بر چهره اش نشسته بود – جاري كرد: ايزد به تضرعي كه شايد *** دادش پسري چنانكه بايد سيد عامري – رييس قبيله – به ميمنت چنين ميلادي در خزانه بخشش را باز كرد و جشني مفصل ترتيب داد. نهايت دقت و وسواس در نگهداري كودك بعمل آمد، بهترين دايگان، مناسب ترين لباسها و خوراكها براي كودك دردانه فراهم گرديد. زيبايي صورت كودك هر بيننده اي را مسحور خويش مي كرد. نام كودك را؛ قيس؛ نهادند، قيس ابن عامري روزها و ماهها گذشت و قيس در پناه تعليمات و توجهات پدر بزرگتر و رشيدتر مي شد. در سن 10 سالگي به چنان كمال و جمالي رسيد كه يگانه قبايل اعراب لقب گرفت: هر كس كه رخش ز دور ديدي *** بادي ز دعا بر او دميدي شد چشم پدر به روي او شاد *** از خانه به مكتبش فرستاد در مكتبخانه گروهي از پسران و دختران، همدرس و همكلاس قيس بودند. در اين ميان دختري از قبيله مجاور هم در كلاس مشغول تحصيل بود. نورسيده دختري كه تا انتهاي داستان همراه او خواهيم بود: آفت نرسيده دختري خوب *** چون عقل به نام نيك منسوب محجوبه بيت زندگاني *** شه بيت قصيده جواني دختري كه هوش و حواس از سر هر پسري مي ربود. دختري كه؛ قيس؛ نيز گه گداري از زير چشمان پرنفوذش نگاهي از هواخواهي به او مي انداخت و در همان سن كم شيفته زيبايي و مهربانيش شده بود. دختري به نام؛ ليلي؛ در هر دلي از هواش ميلي *** گيسوش چو ليل و نام ليلي از دلداريي كه قيس ديدش *** دل داد و به مهر دل خريدش او نيز هواي قيس مي جست *** در سينه هر دو مهر مي رست زان پس درس و مكتب بهانه اي بود براي ديدار، براي حضور و براي همنفسي. نو باوگان ديگر به نام درس و مدرسه فرياد سر مي دادند و خروش قيس و ليلي براي همديگر بود. هر روز ليلي با چهره اي آميخته به رنگ عشق و طنازي و قيس با قدمهايي مردانه و نيازمندانه فقط به آرزوي ديدار هم قدم به راه مكتب مي گذاشتند. تا جايي كه عليرغم مراقبتهاي اين دو، احوالات آنها بگونه اي نبود كه مانع افشاي سر نهانيشان شود: عشق آمد و كرد خانه خالي *** برداشته تيغ لاابالي غم داد و دل از كنارشان برد *** وز دلشدگي قرارشان برد اين پرده دريده شد ز هر سوي *** وان راز شنيده شد به هر كوي كردند شكيب تا بكوشند *** وان عشق برهنه را بپوشند در عشق شكيب كي كند سود *** خورشيد به گل نشايد اندود تصميم گرفتند زماني با عدم توجه ظاهري به هم آتش اين عشق را كه در زبان مردم افتاده بود خاموش كنند اما هر دو پس از مدتي كوتاه صبر و قرار از كف مي دادند، نگاههاي آندو كه به هم مي افتاد هر چه راز بود از پرده برون مي افتاد. بقول سعدي: سخن عشق تو بي آنكه بر آيد بزبانم رنگ رخساره خبر مي دهد از سر نهانم اين ابراز عشق و علاقه اگر چه از طرف ليلي به سبب دختر بودنش با وسواس و مراقبت بيشتري اعلام مي شد اما قيس كسي نبود كه قادر به پرده پوشي باشد، كار بدانجا رسيد كه قيس را؛ مجنون؛ ناميدند: يكباره دلش ز پا در افتاد *** هم خيك دريد و هم خر افتاد و آنان كه نيوفتاده بودند *** مجنون لقبش نهاده بودند اين آواي عاشقي چنان گسترده شد كه تصميم گرفتند اين دو را – كه جواناني بالغ شده بودند – از هم جدا كنند.افتراقي كه آتش عشق را در دل آنان شعله ورتر ساخت. ليلي در گوشه تنهايي خود اشك مي ريخت و مجنون آواره كوچه ها شده بود و اشكريزان سرود عاشقي مي خواند. كودكان به دنبال او راه مي افتادند؛ مجنون مجنون؛ مي كردند و گروهي سنگش مي زدند: او مي شد و مي زدند هر كس *** مجنون مجنون ز پيش و از پس ليلي و مجنون قسمت دوم داستان تا بدانجا پيش رفتيم که دلدلدگي قيس و ليلي به هم چنان آشکار گشت که مجبور شدند دو دلداده را از هم جدا کنند. و اينک ادامه ماجرا: در اين مدت مجنون به همراه چند تن از دوستانش که آنها هم غم عشق کشيده بودند هر شب به اطراف منزل ليلي مي رفت و در وصف او ناله ها مي کرد. روزها هم با اين دوستان در اطراف کوه نجد که نزديک شهر ليلي بود رفت و آمد مي کرد و از اينکه نزديک دلبند خويش است آرامش مي گرفت. در يکي از اين رفت و آمدها، دو دلداده پس از مدتي طولاني همديگر را ديدند ديداري که آتش عشق را در جان هر دو شعله ورتر ساخت، اشاره هاي چشم و ابروي ليلي، شانه کشيدنش به زلفان سياه و بيقراري و بي تابي مجنون و در رقص و سجود آمدنش زيباترين صحنه هاي عاشقانه را رقم زد: ليلي سر زلف شانه مي کرد *** مجنون در اشک دانه مي کرد ليلي مي مشکبوي در دست *** ليلي نه ز مي ز بوي مي مست قانع شده اين از آن به بويي *** وآن راضي از اين به جستجويي شرح اين عاشقي و دلدادگي براي هر دو دردسر آفرين شد. ليلي را به کنج خانه نشاندند و جان مجنون را به تيغ نصيحت آزردند. پدر قيس در پي چاره کار, بزرگان و ريش سپيدان قبيله را جمع کرد و به آنها گفت: "در چاره کار فرزند بيچاره گشته ام. مرا ياري رسانيد که دردانه فرزندم آواره کوه و بيابان گشته بحدي که مي ترسم هديه نفيس خداوندي در بلاي عشق دختري عرب از کفم برود." پس از بحث و بررسي همه متفق القول اعلام کردند که تاخير بيش از اين فقط سبب بدنامي است بهتر است به خواستگاري ليلي برويم آنچه مي تواند آتش اين دلدادگي را فرو نهد يا مرگ است يا وصال. سيد عامري – پدر قيس – شهد نصيحت نوشيد, ساز و برگ سفر فراهم کرد و با گروهي از بزرگان به ديدار پدر ليلي شتافت. پدر ليلي که خود از بزرگان شهر مجاور بود هنگامي که خبر ورود سيد عامري را شنيد با رويي گشاده به استقبال آنان رفت: رفتند برون به ميزباني *** از راه وفا و مهرباني با سيد عامري به يکبار ***گفتند "چه حاجت است، پيش آر" پدر قيس گفت: "از بهر امر خيري مزاحم شده ايم. فرزند دلبندت را براي تنها پسرم – نور چشمم – خواستارم. نوباوگان ما دلباخته همند. شرم و آزرم و خجالت محلي ندارد. من به اميدي به خانه ات آمدم باشد که نا اميد برنگردم" خواهم به طريق مهر و پيوند *** فرزند تو را براي فرزند کاين تشنه جگر که ريگ زاده است *** بر چشمه تو نظر نهاده است من دُر خرم و تو دُر فروشي *** بفروش متاع اگر بهوشي پدر ليلي تاملي کرد. افسانه جنون "قيس" در تمامي قبايل اطراف پيچيده بود. براي پدر ليلي بعنوان يکي از بزرگان شهر, سپردن دختر به پسري مجنون و ديوانه, هر چند پسر رييس قبيله عامري, خفت و خواري و سرشکستگي بحساب مي آمد. آنچه او را بر اين عقيده استوارتر مي کرد خلق و خوي عيبجوي اعراب بود که زبان تند و تيز و کنايه آميزشان شهره تاريخ است. به آرامي جواب داد: "فرزند تو گرچه هست پدرام *** فرخ نبود چو هست خودکام ديوانگيي همي نمايد *** ديوانه, حريف ما نشايد داني که عرب چه عيبجويند *** اينکار کنم مرا چه گويند؟! با من بکن اين سخن فراموش *** ختم است برين و گشت خاموش پدر قيس از شدت خجالت سرخ شده بود. تمام خستگي راه با همين چند جمله به تنشان ماند. عليرغم درخواست پدر ليلي براي شب ماندن, دستور بازگشت داد. در طول راه همه ساکت بودند و پدر مجنون بي نهايت مغموم. وقتي رسيدند همه به نصيحت قيس در آمدند که "هر دختري از شهر ها و قبايل اطراف بخواهي به عقدت در مي آوريم, بسيار دختران سيمتن زيباروي همينجا هست که آرزويشان پيوستن با خاندان بزرگ عامري است. از اين قصه نام و ننگ بگذر و صلاح کار خويش و قبيله را گير ..." طعم تلخ اين نصيحت چنان در کام مجنون نشست که زانوانش را سست کرد. پيراهنش را دريد و از خانه بيرون رفت. چين و چروکي که به چهره پدرش افتاده بود اين روزها عميق تر و چهره خسته و درمانده مادرش تکيده تر از هميشه شده بود مجنون همچنان آواره کوه و دشت و بيابان بود و نجواي "ليلي ليل " ورد زبانش. آنچنان که گاه اين درد فراق بر جانش آتش مي افکند که تاب دوري نياورده و آرزوي مرگ کند و راستي! مگر مرگ چيست؟ دوري از محبوب بالاترين عذاب است و مرگ از اين زندگي شيرين تر! ليلي و مجنون قسمت سوم در قسمتهاي پيش خوانديم که پدر ليلي خواستگاري خانواده مجنون را نپذيرفت و اينک ادامه ماجرا: ... يک روز يکي از دوستان مجنون از سر دلسوزي و ترحم او را به کناري کشيد و گفت: اي قيس! آخر اين چه بلائيست که بر خود آورده اي؟ نه از حال و روز خودت خبرت هست نه از حال و روز دوستان و خانواده ات. تو در بند عاشقي هستي و ما در بند نام و ننگ تو. هميشه از اين مي ترسيم که به جرم ديوانگي از شهر برانندت. هرشب با اين اضطراب به خواب مي رويم که فردا جنازه ات را برايمان بياورندو اما مجنون انگار گوشي براي شنيدن اين سخنان نداشت: "آني را که شما به نام قيس مي شناختيد مدتهاست که مرده است. مدتهاست که شيشه عمر مرا به جور شکسته اند. نيازي به راندنم از شهر نيست که من خود رانده کوي يار هستم. شما هم مرا رها کنيد که نه من حرفهاي شما را مي فهمم نه شما سوز و آه من را" اي بيخبران ز درد و آهم **** خيزيد و رها کنيد راهم من گمشده ام مرا مجوئيد **** با گمشدگان سخن مگوئيد بيرون مکنيد از اين ديارم **** من خود به گريختن سوارم و شروع کرد به شرح دلدادگي. چنان گفت و چنان خواند که از هوش رفت. عده اي که نظاره گر اين ماجرا بودند، غمزده و افسرده او را به خانه اش رساندند. آري! عشق اگر عشق باشد هر روز بر آتشش افزوده مي شود و خلاص عاشق از عشق ناممکن! مجنون هر روز ضعيف تر و خميده تر مي گشت و در عشق استوارتر و بي تاب تر. تمامي مساجد و خانه ها و اماکن مقدس توسط پدر و خانواده اش زيارت شدند و همه جا دخيل بسته شد. بس نذرها که براي سلامتش ساختند و بس صدقه ها که پرداختند. اما داستان همان بود و حکايت همان. در نهايت يکي از نزديکان پيشنهاد داد که او را به سفر حج ببرند. تنها خانه مقدسي که باقي مانده است مقدس ترين آنها – کعبه – است .آنجا که حاجتگاه و محراب زمين و آسمان است و تمام جهانيان. پدر قيس کمي به فکر فرو رفت. چرا به فکر خودش نرسيده بود؟ "مي برمش مکه. شايد ديدار خالق، هوس مخلوق را از سرش بدر کند! . موسم حج هم نزديکه و اميد سلامت قيس رنج دوري و سختي سفر رو آسون مي کنه!" مجنون اما حاضر به دور شدن از کوي ليلي نبود. هر چند ديدار ليلي نصيبش نمي شد اما همين که مي توانست از دور خرگاه و خيمه او را تماشا کند، همين که هر چند روز يکبار مي توانست خبري از او بگيرد برايش دنيايي ارزش داشت. دوري از ليلي برايش حکم از دست دادن او را داشت. بعضي وقتها فکر مي کرد اصرار عجيب و غريب اين آدمها براي کشاندن او به سفري دور شايد نوعي فريب باشد براي جداي هميشگيش از ليلي. اما يک چيز به او قوت قلب مي داد: اين که پدرش هم از جمله اصرار کنندگان است و او اعتمادي بي پايان به پدر داشت. با هزار زحمت و خواهش راضيش کردند براي سفر حج. کارواني عظيم راه انداختند به سوي کعبهرايت کعبه که از دور پديدار شد پدر دست فرزند را گرفت و از شتر پياده شد. آهسته در گوشش خواند:"پسرم قيس! اينجا کعبه است. خانه خدا. جايي که آرزوي همه آزادمردان چنگ زدن بر حلقه هاي خانه اش است. از خدا بخواه که اين هوي و هوس بچه گانه را از سرت بيرون کند و راه رستگاري را نشانت دهد. به هوش باش! جماعتي چشم انتظارند که من برگردم با همان قيس جوان، شاداب، پر انرژي و سر براه" گفت اي پسر اين نه جاي بازيست **** بشتاب که جاي چاره سازيست گو يارب از اين گزاف کاري **** توفيق دهم به رستگاري رحمت کن و در پناهم آور **** زين شيفتگي براهم آور مجنون ابتدا گريست. خيلي سخت و مردانه. پس از آن لبخندي زد و مثل مار از جاي برجست. دستان پدر را رها کرد و سوي کعبه شتافت دست در حلقه کعبه زد و گفت: "من امروز مثل مثل اين حلقه، حلقه بگوش عشقم. به من مي گن از عشق بپرهيز و دوري کن. ولي آخه تمام قوت و توان من از عشقه. اگه عشق تو وجود من بميره من هم مي ميرم. اي خدا! تو را به کمال پادشاهي و نهايت خدائيت قسم! مرا به آنچنان عشقي رسان که اگر من نماندم عشقم بماند. از سرچشمه عشق نوري برايم فرست تا سرمه چشمانم کنم. هر چند مست و ديوانه عشقم، ولي از اين هم آشفته ترم کن، سيرابم کن گرچه ز شراب عشق مستم **** عاشق تر از اين کنم که هستم خدايا! ميل ليلي را در دلم افزون کن! باقيمانده عمر مرا بگير و به عمر او اضافه کن، هر چند از تب و تاب عشقش مثل تار مويي شده ام ولي نمي خواهم سر مويي از وجودش کم بشه. خدايا! خودت محافظ و نگهدارش باش ..."مجنون مي گفت و مي خنديد و مي گريست. پدر گوشه اي ايستاده بود و با تعجب او را مي نگريست. کم کم براي او هم روشن شد که اين نه يک هوي و هوس زودگذر و از سر جواني و نابخردي است که عشقي است تمام و کمال. طلبي است مقدس و حيراني است عظيم. آهسته به سوي کاروان برگشت و ماجرا را براي همراهيان بازگو کرد: "خيال مي کردم به کعبه که برسد، لبيک اللهم لک لبيک که بگويد، قرآن که بخواند از رنج و محنت ليلي رهايي مي يابد، نمي دانستم دست در حلقه کعبه که مي زند حلقه بگوشيش بخاطرش مي آيد، نمي دانستم سياهي پرده کعبع او را به شبستان گيسوي ليلي رهنمون مي کند، نمي دانستم اينجا هم که بيايد نفرين خود مي گويد و حمد و ثناي او ..." ليلي و مجنون قسمت چهارم در قسمتهاي گذشته خوانديم كه پدر و بزرگان قبيله تصميم گرفتند مجنون را به سفر حج ببرند تا بلكه دست از عاشقي بردارد. سوز و گداز عاشقانه مجنون در كعبه همه را به راستي و صداقت عشقش واقف كرد و اينك ادامه ماجرا: ... برگشتند. سفر حج هم حاجتشان را برآورده نکرد. حتي باعث دردسر بيشتري هم شد. جماعتي منتظر نشسته بودند که صلاح کار قيس را پس از اين سفر ببينند. اما ماجرا که آشکار شد، حسودان و منکران، زبان به طعنه گشودند. عده اي از اوباش قبيله ليلي به شکايت پيش رييس شحنه ها رفتند و گفتند: "جواني ديوانه آبروي قبيله مان را برده است.جواني که هم خوب شعر مي گويد، هم صدا و آواز خوبي دارد. او شعر مي خواند و کودکان و نوجوانان هم ياد مي گيرند و تکرار مي کنند. هر شعر و غزلي که مي سرايد خنجري است که بر پرده حرمت شهر فرو مي آيد. بايد او را ادب کنيم کيد اين حسودان کارگر افتاد. شحنه اي که به قلدري و خونريزي شهره بود مامور مهار و دستگيري و گوشمالي قيس شد. يکي از عامريان که از ماجرا خبردار شد سريع خودش را به پدر قيس رساند و ماجرا را بازگو کرد. پدر يکباره از جاي برخاست و از هر طرف گروهي مامور براي پيدا کردن قيس و باز آوردنش روانه کرد. چند روز و چند شب بي وقفه دنبالش گشتند اما گويي قطره اي آب شده بودو به زمين فرو رفته بود. عده اي مي گفتند قيس با آن حال زار و نزارش يا در کوه خوراک درندگان وحشي شده است يا در بيابانها از فرط ضعف و تشنگي جان سپرده است. شايد هم آن شحنه سنگدل او را کشته است و جنازه اش را سر به نيست کرده باشد. آنقدر گفتند و گفتند تا خانه مجنون تبديل شد به ماتمکده. گروهي نشسته بودند به عزا و نوحه در مرگ او پس از گذشت هفته اي از اين ماجرا، مردي از قبيله بني سعد که از حوالي كوه نجد مي گذشت مردي ژوليده و ژنده پوش و رنجور را ديد که بيشتر به ارواح شباهت داشت تا انسان. اما در اعماق چشمهاي او بزرگي و نجابتش را توانست حدس بزند. کنارش نشست. خواست غذا و آبي به او بدهد. اما او امتناع مي كرد. هر چه کرد با او همسخن گردد و کلامي و نشاني از او بيابد افاقه اي نکرد. اين بود که او را به حال خود گذاشت و به راهش ادامه داد. پس از اينکه به قبيله عامريان رسيد همه را سياهپوش و عزادار ديد. ماجرا را پرسيد و ناگاه به ياد شبحي افتاد که چند روز پيش در گوشه خرابه ديده بود. نشاني او را که گرفت شباهتي بين آن شبح و جوان درگذشته احساس کرد. سريع پدر قيس را خبر کرد که در فلان خرابه، شبحي نيمه جان که نشاني هايش با نشاني هاي فرزندت همخواني دارد رنجور و ضعيف و دردمند، چنان که چشمان بي نورش گود رفته و مغز استخوانش پديدار شده، در چنگال ضعف و مرگ اسير است ... پدر قيس به محض شنيدن خبر، از جا جست و سوار اسب تيزرويي شد. اصرار نزديکان که چند نفري همراه او بيايند فايده اي نداشت. دلش نمي خواست کسي غير از خودش قيس را در حالتي ببيند که مرد غريبه وصف کرده بود. چند روزي در کوهها و خرابه هاي سرزمين نجد وجب به وجب کوه و بيابان را دنبالش گشت تا اينکه پسر را يافت. غريب و محزون و مجروح ... مجنون تا پدر را ديد به رعايت ادب بلند شد، زمين بوسيد و به پايش افتاد: "اي تاج سر و افتخار من! عذرم بپذير که مجروح و ناتوانم. اصلا دلم نمي خواست مرا به چنين روزي و در چنين شرايطي ببيني ... مرا ببخش اما بدان که سر رشته کار از دست من نيز بيرون است"پدر قيس که ابتدا براي دلداري فرزند صلابت خود را حفظ کرده بود ناگاه عنان صبر از کف داد و شروع به گريستن کرد و با مهرباني پدرانه شروع به صحبت کرد: "آخه اي پسر! تا کي مي خواي اين بيقراري و ناشکيبي رو ادامه بدي؟ نمي دونم کدوم چشم بد و نفرين کدوم رو سياه، تو رو به اين حال و روز انداخت! از اين همه غصه خوردن و طعنه اين و اون شنيدن خسته نشدي؟ هنوز نفهميدي که مشت کوبيدن به سندان آهني اثري نداره؟ از همه اينها گذشته، گيرم که عاشقي، گيرم که مجنوني، نبايد از پدر و مادر پير و رنجورت خبري بگيري؟ اصلا مي دوني يک هفته است مادرت در عزاي تو موهاي خودش را کنده و صورتش رو زخمي کرده؟ گيرم که نداري آن صبوري *** کز دوست کني به صبر دوري آخر کم از آنکه گاهگاهي *** آيي و به ما کني نگاهي؟ اينطور که تو خودت رو آواره کوه و بيابون کردي که کاري از پيش نمي ره. درسته که پدر ليلي به خفت و خواري جواب رد بهمون داد ولي هنوز روزنه اميدي باقيه: نوميد مشو ز چاره جستن *** کز دانه شگفت نيست رستن کاري که نه زو اميد داري *** باشد سبب اميدواري در نو ميدي بسي اميد است *** پايان شب سيه سپيد است اصلا خبر داري که شحنه ها قصد جونت رو کرده اند؟ چون ادعا مي کنند داستان سوز و عشق و عاشقيت آبروي خاندان ليلي را برده است" مجنون کمي مکث کرد. به احترام پدر سر به زير افکند و آرام و شمرده شروع به پاسخ کرد: "اي پدر! اي سرور و بزرگتر قبيله عامريان! اي قبله گاه حاجاتم پس از خداي! الهي هميشه زنده باشي که تو ملجأ و اميد و پناهگاه مني. ممنون که بديدارم آمدي و تشکر از پند و نصيحت هاي مشفقانه ات که که مرهم جانم شد. ولي پدر من سياه روي و شرمنده به اختيار خودم اينجا نيامده ام. حل اين مشکل بدست من نيست وگرنه بسيار زودتر از اينها چاره مي کردم و اما در مورد شحنه ها. مرا در اين عشق بيم تيغ و خون و خونريزي نيست چرا که اين بديهي ترين رسم عاشقي است. سر بي ارزشترين کالايي است که من مي توانم در راه محبوب فدا کنم مجنون اين گفت و سر در گريبان خويش فرو برد. ساعتي به سکوت گذشت. پدر، گوشه اي آرام اشک مي ريخت و در گوشه اي ديگر مجنون، لخت و عريان، با خودش زمزمه مي کرد. هنگام غروب پدر رداي خويش بر دوش او افکند و با اصرار و مهرباني او را بر ترک اسب خويش نهاد و با هم به خانه برگشتند موضوع تحقیق : زندگینامه نیما یوشیج تهیه کنندگان: فاطمه جعفری—الهام سلیمی استاد راهنما : خانم رنجی آدرس:سلطانیه مدرسه رسالت کلاس دوم ریاضی وفیزیک (201) سال تحصیلی 1388 مقدمه در میان معاصران وشاعران نو پرداز بی گمان نیما را همتایی نیست .این شاعر بلند آوازه ی ولایت یوش واین خاطر پر درد کوهستان در سرایش شعر امروز یگانه است ویکتا واشعارش جاودان خواهد بود. سروده هایش، چون چشمه سار زلان است وپاک وجوشیده است وتوفنده وخوشترین طنین را در گوش هوش علاقه اش می اندازد .نیمای نام آور را اگر یگانه شاعر روزگارخویش بنامیم ،گزاف نگفته ایم شعرهایش ارجمند است وورجاوند و ستبر است وسترگ، که در ذهن تمامی شاعران که پس وپشت این شاعر خوش آوازه قدم نهاده اند، تاثیر گذاشته است .پزواک بلند شعرهایش سراسر ایران زمین را گرفته است وکمتر کسی است که با اندیشه استوار این اثر شاعر یوش آشنا نباشد بسیاری از شعرهای این شاعر، ورد زبان زبان نوپردازان این کهن بوم وبر است وهر شاعرنو پردازی وام دار اندیشه بلند اوست. اگر اخوان ثالث ،سهراب سپهری ودیگرانی که بر ستیغ قله بلند ادبیات امروز خوش می درخشندهمه را مدیون خوان گسترده نیما یوشیج بدانیم .سخن به ناروا نرانده ایم .نیما چون رهبری توانا وچون طلیعه داری آگاه، همراهان خویش را به سر منزل مقصود رسانده است واین گونه است که در ذهن همگان جاری است «من از یادت نمی کاهم» شاعران جوان امروز وحتی نوجوانان شاعر وشعر دوست ،بیش از چند دهری پیش به نیما ارادت نشان می دهند هر گاه که در جوار این آینده سازان می نشینیم وگوش به سروده های زلال این شاعران می دهیم، ردپای نیما را در شعر هایش می یابیم . سال شمار زندگی 1276: 21 آبان تولد در یوش مازندران 1316 : دریافت تصدیق نامه از مدرسه فرانسوی سن لویی در تهران 1298 : استخدام در وزارت مالیه 1301:نگارش منظومه «افسانه» وانتشار قسمتی از آن در روزنامه ی «قرن بیستم» 1305: ازدواج با عالیه جهانگیر ی، مرگ پدر (ابراهیم نوری ) 1307:اقامت وتدریس در بار فروش (بابل) 1309: اقامت وتدریس در لاهیجان ورشت 1310:اقامت در آستارا وتدریس در مدارس این شهر 1312: مهاجرت به تهران واقامت در این شهر ،تدریس در مدارس این شهر 1316:تدریس در مدرسه صنعتی تهران ونگارش شعر «ققنوس» به عنوان اولین شعر در قالب نیمایی 1317: عضویت در هیات تحریه «مجله موسیقی» 1325: شرکت در نخستین کنگره نویسندگان ایرا ن (خانه وکس ) 1326: همکاری با ماهنامه مردم 1327: همکاری با مجله های«خروس جنگی »و«کویر» 1332: دستگیری به علت کودتای 28 مرداد 1338 :(13دی ماه) در گذشت و خاک سپاری موقت در تهران 34 سال بعد از خاکسپاری پیکر نیما به زادگاهش یوش منتقل ودر «خانه نیما» به خاک سپرده شد. ************ نام نیما در سال 1304، هنگام صدور شناسنامه ها، نیما یوشیج که تا آن روزگار همه اورابه نام علی اسفندیاری می شناختند، شناسنامه اش را با عنوان نیما خان یوشیج دریافت کرد نسب نیما که ظاهرا به سلسله قدیمی با دو سپانیان می رسد ونامش را از« نیماور»یکی از بادو سپانیان گرفته است (نیمادر یادداشتی ) وبرخی نیز معتقدند واژه نیما واژگونه ی آمین از مرغ آمین است که نام یکی از شعرهای مشهور وی می باشد .به هر روی واژه ی نیما واژه ای است مرکب از دو کلمه ی یوش +پسوند ایچ به معنی اهل یوش وپسوند "ایچ" در گویش مازندرانی به جای یائ نسبت به کار می رود. ولادت علی اسفندیاری (نیما یوشیج) از پدری خانزاده به نام ابراهیم ومادری از خاندان علم وهنر به نام" طوبی " ره گشاینده شعر جدید پارسی در سال 1276 هجری شمسی در یوش از دهات شهر ستان نور مازندران به دنیا آمد پدرش با کشاورزی و گله دار ی گذران عمر می کرد وخود او از همان آغاز کودکی تا سن دوازده سالگی با چراگاهها ،کوهستانها و خلاصه با طبیعت زنده آشنایی نزدیکی داشت ومیان چادر نشینان وقبایل کوهستان به سر می بر د چنان که خودش می گوید: «زندگی بدوی من در بین شبانان وایلچی بانان گذشت که به هوای چراگاه به نفاط دور ییلاق وقشلاق می کنند وشب بالای کوه ها ساعات طولانی با هم به دور آتش جمع می شوند از تمام دور ه ی بچگی خود من به جز زد وخورد های وحشیانه و چیزهای مربوط به زندگی کوچ نشینی وتفریحات ساده ی آنها ذر آراستن یکنواخت و کور و بی خبر از همه جا چیزی به خاطر ندارم» آخوند یوش به نیما خواندن ونوشتن آموخت خود او در یکی از سخنرانیهایش به نحوه تحصیل ابتداییش نزد آخوند یوش اشاره کرد ه می گوید«در همان دهکده که من متولد شدم خواندن ونوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم او مرا در کوچه باغ ها دنبال می کرد وبه باد شکنجه و کتک می گرفت پاههای نازک مرا به درختهای گز نه دار می بست و با کتک زدن مرا مجبور می کرد به ازبر کردن نامه هایی که معمولا اهل خانواده ی دهاتی به هم می نویسند وخودش آنها را به هم می چسباند وبرای من طومار درست کرده بود......» همچنین در جایی دیگر درباره سرگذشت خود و حسرت گذشت روزگاران بچگی خود همیشه می گفت . نیما یوشیج در سال 1288 در سن 12 سالگی، به همراه خانواده اش به تهران عزیمت کرد ودر این شهر ایتدا به دبستان «حیات جاوید»وسپس به مدرسه متوسطه کاتولیک «سن لویی»رفت ودر همین مدرسه بود که نیما ادبیات زبان فرانسه ونقاشی را آموخت .دربیست سالگی در سال 1296وی موفق به دریافت تصدیق نامه از مدرسه عالی سن لویی می شود واین پایان تحصیلات رسمی اوست . در سال 1298 در وزارت مالیه (دارایی) شروع به کار می کند وظاهرا استخدام در وزارت مالیه نخستین کار اداری اش به شمار می آید .نیما پس از هشت سال کار مداوم در وزارت مالیه می نویسد :«کار مالیه هم خسته کننده بود . بستگان پدرم پدرم را همین طور مثل من به امیدی بیخودی گول زده بودند که مرا در آن اتا قهای مخفی که هوا را در آن حبس می کنند» به کار وا می دارند . در صورتی که من به هیچ وجه رام وموافق میل آنها نمی شدم .در مالیه از زیر دامن کارو بسته عبا به دوش انداخته چکمه می پوشیدم با کلاه پوستی................ چیزی که مرا رام می کرد واز خیلی کارا که آدم را به خدا می اندازد، بازمی داشت این بود که طبیعت من ،کاملا شاعر شده بود وخوشی من این بود که شکیبا باشم تا این که تابستان شود ومن باز به یوش وجنگلهای ییلاقی کلاه زری والیو بروم.هردم یک آب از چشمه در کنار کوه ودر زیر درخت تنها روییده ،بنویسم در حالی که گوسفندها را که برای دوشیده شدن به گوسفند بند می برند، در دامنه کوه های سرد وسبز تماشا کنم . نیما یوشیج در اسفند سال 1299 نخستین شعر بلند خود مثنوی «قصه رنگ پریده خون سرد » را می سراید و بلافاصله آن را با هزینه خود در مطبعه سعادت در سی دو صفحه وبه قیمت یک قران به چاپ می رساند روی جلد این کتاب نام سراینده فقط نیما با حروف فارسی ولاتین آمده است ودر پایان شعر نوشته شده است : نیما نوری «یوشی» وهمچنین نیما در دی ماه سال 1301 منظومه ی بلند «افسانه»را یکی از مشهورترین وماندگارترین شعر وی است سروده وتقدیم استاد ادبیاتش «نظام وفا» می کند نظام وفا از شاعران کهن گرایی بود که اورا به خط شعر وشاعری انداخته ودر حاشیه ی یکی از شعرهای نیما نوشته : «........روح ادبی شما قابل تعالی وتکامل است ومن مدرسه را به داشتن چون شما فرزندانی تبریک می گویم.» در آن روزگاران که نیما نام آور بیشتر در حجره چای فروشی «حیدر علی کمالی شاع» به سخنان شاعران بلند آوازه ای همچون ملک الشعرای بهار وعلی اصغر حکمت گوش فرا می داد واز تجربه ها و اندوخته ها ی ارزشمند آنان استفاده میکرد بنابراین شعرش بیشتر به سبک شاعران سنت گرا وبه ویژه به سبک خراسانی مانند بود . خودش درباره این سالها می گوید: «این تاریخ مقارن بود با سالهایی که جنگ بین الملل اول ادامه داشت .من در آن وقت شعرهایم به سبک خراسانی بود که همه چیز در آن یک جور وبه طور کلی دور از طبیعت واقع وکمتر مربوط به خصایص شخص گوینده وصف می شود آشنایی با زبان خارجی راه تازه ای را در پیش چشم من گذاشت گستره ی کاوش من در این راه بعد از جدایی از مدرسه وگذرانیدن دوران دلدادگی به آن جا می انجامد که ممکن است در منظومه من دیده شود...........» البته در همین روزگار بود که به خاطر ملامتها وناسزاگفتنها ی اطرافیان وی، نیما از سرایش خسته شده وفکر گرویدن به نیروهای" میرزا کوچک خان" در سرش افتاد چنان که خودش در این باره می گوید: «چه می کنی صبر کن وکار دیگری را اقدام کن که اگر در گشایش آن هم زنده نماندی به مقصود اولیه ات رسیده ای اگر پیشرفت کردی بازهم به مقصود خود رسیده ای .اگر غیر از دو شکل نشد صاحب یک زندگی تازه خواهی بود غیر از این زندگانی ناگوار ی که حالا در آن هستی بالاخره رای من بر این شد که با خیال جدید خودم اقدام کنم .از جان گذشته به مقصود می رسد.......» بعد از این ،نظریه ای که یافتم یک زندگی تازه را می خواهم برای خودم بسازم :به زندگانی در جنگل وجنگها .... ولی کم کم این اندیشه نیز از سرش بیرون رفت و آن هم به خاطر مرگ میرزا کوچک خان در سال 1300 بوده واو دوباره به هنر سرایش شعر روی آورد چنان که خودش می گوید: «انقلاب حوالی سالهای 1299-300 1 در حدود شمال ایران مرا از هنر خود دور کرده بود ولی من دوباره به طرف هنر خود روی آوردم». نیما یوشیج پس از چاپ منظومه های «قصه رنگ پریده»« افسانه» در پاییز سال 1301 شعر « ای شب »را در مجله «نو بهار» به چاپ رساند و سرانجام در سال 1303 برخی از اشعار او در کتاب «منتخبات آثار از نویسندگان وشاعران معاصر »که به وسیله ی محمد ضیاء هشترودی گردآوری شده بود جامعه ادبی آن روزگار را با نام وشعر او آشنا ساخت .... نیما یوشیج در تاریخ ششم اردیبهشت ماه سال 1305 در سن 29 سالگی با خانم عالیه جهانگیری فرزند میرزا اسماعیل شیرازی خواهر زاده ی نویسنده ی شهید میرزا جهانگیر صور اسرافیل ازدواج کرد. درباره نضج این پیوند خودش چنین می گوید: « برای اینکه به خیالهای مشوش وشبگردیهای خودم که قلبم را خسته کرده بود خاتمه بدهم به این کار اقدام کرده ام وچون این مواصلت از روی علاقه ومیل مفرط طرفین بوده یعنی توانسته بودم مثل شیطان بی رحم با کلمات مرتب خود افسون بدمم خیلی ارزان وبی تکلف صورت نگرفت اگر یک نگارنده مکالمات شعر داماد را در می آورد معلوم است غیر از مکالمات هر عروس ودامادی بود.........این دختر خوب محجوب وفاضل وبا هوش است در یکی اتز مدارس دخترانه درس می دهد سنش از 25 سالگی متجاوز است جهانگیر خان صور اسرافیل دایی او محسوب می شود......» اما هنوز بیش از یک ماه از ازدواج نیما سپری نشده بود که پدرش ابراهیم نوری خرقه تهی کرد ورخت بربست دو سال بعد نیما از آنجایی که همسرش عهده دار تدریس در مدرسه دوشیزگان سعدی شهر بار فروش (بابل) شد به آن شهر عزیمت کرد ودر همین اقامت یک ساله در شهر بارفروش آثار زیادی از خود به یادگار گذاشت آثاری همچون : «تاریخ ادبیات ولایتی»« کفش حضرت غلمان» «آیدین» « حکایت دزد وشاعر»«سفرنامه بار فروش» یک سال بعد در سال 1308 نیما یوشیج به همراه همسرش عالیه جهانگیری به شهر رشت عزیمت کرد عالیه در آن شهر «مدیره ی دارالمعلمات» شد وخود نیما بیکار ،بنابراین احساس دلتنگی کرد ودر تاریخ آبان 1308 خطاب به دکتر ذبیح اله نوشت: «هر وقت به یاد وطنم می افتم دلتنگ می شدم اطراف بار فروش واصلا زندگانی یک ساله من در آن شهر به من خاطرات دلکشی داده است که هرچه زمان پیش می رود دلکش تر می شود وبه این جهت مسرت انگیز» نیما یوشیج در سال 1309 به همراه همسرش ،عالیه برای تدریس به شهر آستارا عزیمت کرد؛محل تدریس وی دبیرستان حکیم نظامی است واو قرار است هفته ای 25 ساعت در همان دبیرستان به تدریس فارسی ،عربی،تاریخ وجغرافی بپردازد پس از گذشت یک سال اقامت نیما در آستارا وی درباره خانه ای که نزدیک دریا اجاره کرده بود چنین توصیف کرده: «خانه ای که امسال کرایه کرده بودم ،خیلی به دریا نزدیک است. درسال 1316 به تدریس موسیقی دردبیرستان اسمان تهران می پردازداما پس ازگذشت مدتی بازبیکار میشود.درسال1317به همراه تنی چندازنویسندگان به هیات تحریریه ی مجله ی موسیقی که ازانتشارات اداره ی موسیقی وزارت فرهنگ بودمی پیوندند،درهمین مجله بود که سایری از بهترین سروده های نیما وهم چنین رساله ی«ارزش احساسات»به زیور چاپ آراسته می گردد:در همین سال ها بود که نیما بهسرایش برترین و نابترین شعر های نیمایی خود دست می یابد،شعر های ارجدار همچون :ققنوس ،غراب ،آی آدما و....... که امروز نیز این شعرها در سر زبان همگان جاری است در سال 1324 بود که تنها فرزند نیما ،شراگیم دیده به جهان می گشاید ،تولد فرزند او همراه بود با اوج اندیشه ی این خاطر پردرد کوهستان وتولد شعرهای خوب وماندگاری همچون :بخوان ای همسفر با من ،کار شب پا،خروس می خواند ........... درسال 1335 نیما در نخستین کنگره نویسندگان ایران شرکت کرد. نزدیکی نیما یوشیج به مطبوعات حزب توده،باعث نزدیکی او به سیاست شد وبعد از جریان 28 مرداد32 نیما را دستگیر کردند ،نیما بعد از آزادی از زندان چنین اندیشه ای داشت: «هنوز به جاست،آنها نه تنها در سیاست احمق بودند،در رشته ی هنری احمق تر بودند یکسر دروغ می گفتند .عده ی کشته ها خونشان به گردن آنهاست روسا به روسیه و جاهای دیگر رفتند و مشغول گذراندن کیف وعشرت شده اند ........... مردم احمق مرا توده ای می پنداشتند احمق ها پس چرا امروز من در روسیه نیستم. پس چرا امروز من گرسنه ام ؟ برای اینکه زادگاه وبومم را دوست داشته ودارم . من گرسنه ام ،من بی خانمانم ؛در تمام این اراضی وسیع یک خانه ی کوچک هم ،اختیار آن با من باشد ندارم ........ این چرخ ناپایدار گشت وسرانجام احساس پریدن از قفس تن ورهایی از این خراب آبادی که جز درد وداغ وفراق از آمال چیزی به این افسانه ی شعرپارسی امروز نیما ی نام آور ،نبخشیده ،او را بر آن داشت تا وصیت نامه ای بنویسد ودکترمحمد معین را وصی خود وآثار واشعار گرانسنگش نماید. بخشی از وصیت نامه نوشته 28 مرداد 1335 «بعد از من هیچ کس حق دست زدن به آثار مرا ندارد،به جز دکتر محمد معین؛اگرچه او مخالف ذوق من باشد دکتر محمد معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند.ضمنا دکتر ابوالقاسم خسبی عطایی آل احمد با او باشد؛به شرطیکه هر دو باهم باشد ولی هیچ یک از کسانی که به پیروی از متن شعر صادر فرموده اند،در کار نباشددکتر محمد معین مثل صحیح علم ودانش است. کاغذ پاره های مرا باز کنید.دکتر محمد معین که هنوز او را ندیده ام ،مثل کسی است که او را دیده ام .اگر شرعا می توانم قیم برای ولد خود داشته باشم ،دکتر محمد معین قیم است؛ولو اینکه او شعر مرا دوست نداشته باشد؛اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه ی این اشخاص نامبرده از هم بدشان می آید ؛وچقدر بیچاره است انسان.» وحال زمانی فرا رسیده که چراغ پر فروغ عمر شاعر پر خروش دره های گنگ وساکت یوش،باید به خاموشی گراید. جلال آل احمد می گوید: «شبی که آن اتفاق افتاد ما به صدای در،از خواب پریدیم،اول گمان کردیم میراب است.زمستان ودو بعد از نیمه شب ،چه خروس بی محلی بود همیشه این میراب خواب که از چشمم پرید واز گوشم ،تازه فهمیدم که در زن میراب نیست وشستم خبر دار شد خبردار شد.گفتم:«سیمسن به نظرم حال پیر مرد خوش نیست » مدتی بود که پیر مرد افتان بود.برای بار اول در عمرش جز در عالم شاعری یک کار غیر عادی کرد یعنی زمستان به یوش رفت وهمین یکی کارش را ساخت اما هیچ بوی رفتن را نمی داد از یوش تا کنار جاده چالوس روی قاطر آورده بودندش پسرش وجوانی هم قد وقامت اوهمرا هانش بودند وسپس می گفت که پیر مرد به چه والذاریاتی آورده اند اما نه لاغر شده بود نه رنگش بر گشته بود فقط پاهایش باد کرده بود........» چیزی به دوستم انداختم و دویدم هرگز گمان نمی کردم کار از کار گذشته باشد گفتم لابد دکتری خبر کرد یا دوایی باید ساخت عالیه خانم پای کرسی نشسته بود وسر اوررا روی سینه گرفته بود وناله می کرد «نیما از دست رفت» آن سر داغ داغ بود اما چشمها را بسته بودند کوره ای تازه تازه خاموش شده ،باز هم باورم نمی شد ولی قلب خاموش بودونبض ایستاده بود اما سر بزرگش عجب داغ بود عالیه خانم بهتر از من می دانست که کار از کار گذشته است،ولی بی تابی می کرد وهی می پرسید: فلانی یعنی نیما از دست رفت؟ ومگر می شد بگویی آری ؟ عالیه خانم را با سیمین فرستادم که از خانه ما به دکتر تلفن کند پسررا پیش از رسیدن من فرستاده بودند سراغ عظام السلطنه –شوهر خواهرش .من وکلفت خانه کمک کردیم وتن اورا که عجیب سبک بود از زیر کرسی در آوردیم ورو به قبله خواباندیم وحشت از مرگ ،چشمهای کلفت خانه را که جوان بود ،چنان گشاده بود که دیدم طا قتش را ندارد .گفتم:برو سماور را آتش کن حالا قوم و خویش ها می آیند وسماور نفتی که روشن شد،رفت قرآن آورد وفرستادمش سراغ" صدیقی" وتا صدیقی برسد من لای قرآن را باز کردم . وآمد :( والصافات صفا........) «من هیچ در این فکر نبودم که به زودی خواهد رسید،روزی که او نباشد وتو باشی وبخواهی بنشینی خاطراتی از او گرد بیاوری وکه خاطراتی از گذشته ی خودت گرد آورده ای. در باره شعر: 1. ارزش احساسات وپنج مقاله در شعر ونمایش ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران ،گوسنبرگ،چاپ اول،1351 2. حرفهای همسایه ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران،دنیا ،چاپ اول،1351 3. درباره شعر وشاعری ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران، دفتر های زمانه،چاپ اول 1368 4. یاداشت ها ومجموعه ی اندیشه ،به کوشش سیروس طاهباز،تهران ،امیر کبیر ،چاپ اول ،1348 ******** نامه ها********* 1. دو نامه ،تهران،چاپ اول 1329 2. دنیا خانه ی من است (50نامه) به کوشش سیروس طاهباز ،تهران ،زمان،چاپ اول،1350 3. ستاره ای در زمین (50نامه) به کوشش سیروس طاهباز،تهران، توس،چاپ اول،1354 4. کشتی وطوفان(50نامه) به کوشش سیروس طاهباز،تهران امیر کبیر،چاپ اول ،1351 5. نامه ها (از مجموعه آثار نیما یوشیج ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران، دفتر های زمانه،چاپ اول ،1363 6. نامه های نیما یوشیج به ......(48نامه) به کوشش سیروس طاهباز،تهران،نشر آبی ، چاپ اول ،1363 7. نامه های نیما به همسرش عالیه ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران،آگاه،چاپ اول ،1354 ************داستانها********** 1. آهو وپرنده ،به کوشش سیروس طاهباز،تهران ،کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان ،چاپ اول،1349 2. توکایی در قفس،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران،کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان،چاپ اول ،1350 3. کندوهای شکسته ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران،نیل،چاپ اول ،1350 4. مرقد آقا ،به کوشش ابوالقاسم صدرات ،تهران،مرجان ،بیتا ***آثاری از نیما که در روزنامه ها ،مجموعه ها وکتابهای دیگر به چاپ رسیده اند: 1. آیدین،روزنامه ی شفق سرخ،تهران ،1304،یک فصل از کل داستان 2. داستان حسنک،وزیر غزنه،روزنامه شفق سرخ،1305 3. نفت خواره (داستان) دانستنی ها،1330 4. زندگینامه ی خود نوشت،نخستین کنگره ی نویسندگان ایران،تهران،1329 5. برگردان شعرهای کتاب اتلو از ویلیام شکسپیر ،ترجمه عبدالجسین نوشین ،تهران چاپ اول ،1319 6. سفرهای بار فروش ،اثری نو یافته از نیما یوشیج ،(کتاب اسنادی درباره نیما یوشیج)به کوشش علی انصاری ،تهران،سازمان اسناد ملی ایران،چاپ اول 1375 ********آثار مفقوده شده ای از نیما که هرگز به چاپ نرسید****** 1. آشیان من 2. براد (رمان) 3. بیقون وسیقون 4. تاریخ ادبیات ولایتی 5. حاکم کاله 6. حکایت دزد وشاعر 7. خر مشهدی احد 8. خواهش می کنم 9. دلبستگی 10. سرگذشت یاغی 11. عقاب 12. قبرستان شاه بهار 13. واقعه ********کتابهای منتشر نشده***شعر********* 1.افسانه،به کوشش سیروس طاهباز،کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان، 2. آب در خوابگه مورچگان (رباعیات) به کوشش سیروس طاهباز،تهران،امیر کبیر،چاپ اول ،1346 3. افسانه ورباعیات ،به کوشش محمد معین ،تهران ،کیهان،چاپ اول -1339 4. حکایات وخانواده سرباز ،به کوشش سیروس طاهباز،تهران،امیر کبیر،چاپ اول -1354 5. شعر من ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران ،جوانه،چاپ اول -1354 6. شهر شب وشهر صبح،به کوشش سیروس طاهباز،تهران،مروارید،چاپ اول -1346 7. فریادهای دیگر وعنکبوت رنگ ،به کوشش سیروس طاهباز،تهران،جوانه،چاپ اول-1350 8. فریادها،تهران،خیام،چاپ اول -1305 9. قصه رنگ پریده،خون سرد،تهران،سعادت،چاپ اول ،1301 10. قلم انداز،به کوشش سروس طاهباز،تهران، دنیا،چاپ اول-1349 11. ماخ اولا،به کوشش سیروس طاهباز،تبریز،شمس،چاپ اول-1344 12. مانلی،به کوشش ابوالقاسم خسی،عطایی،تهران،صفی علیشاه،چاپ اول ،1336 13. مانلی وخانه ی سریر یلی ،به کوشش سیروس طاهباز ،تهران،امیر کبیر،چاپ اول -1352 14. ناقوس ،به کوشش سیروس طاهباز،تهران،مروارید،چاپ اول -1346 15. مجموعه آثار نیما یوشیج (شعر)به کوشش سیروس طاهباز،تهران،نشر ناشر،چاپ اول،1364 16. مجموعه کامل اشعار نیما یوشیج (فارسی طبری) به کوشش سیروس طاهباز ،تهران ،نگاه،چاپ اول ،1373 منابع و ماخذ علی پور ،منوچهر مژده گوی روز باران (زندگی وشعر نیما یوشیج) منو چهر علی پور-تهران: تیرگان ،1381 176ص.2-3-92529-946 - isbn- فهرست نویسی بر اساس اطلاعات فیپا. واژه نامه کتابنامه:ص.(175-176). همچنین به صورت زیر نویس. 1. نیما یوشیج،1274-1338،سعار،نقد وتفسیر 2. شعر فارسی—قرن 14- تاریخ ونقد .الف .عنوان ب.عنوان: زندگی وشعر نیما یوشیج 4م 8ع/8285 PIR 62/1فا8 غ س/986 ن کتابخانه ملی ایران 23728 – 78 م انتشارات تیرگان: تهران،صندوق پستی114—17185 مژده گوی روز باران به کوشش منوچهر علی پور چاپ سوم :تهران 1381 چکیده: کلید واژه نیما شعر یوش « گرامی بداریم یاد نیما یوشیج را وارج بشناسیم یادگارهای عزیز ش را . زیرا که او یکی از بزرگترین نمایندگان هنر وفرهنگ ملی ما ، یکی از گران مایه ترین فرزندان آب وخاک وسرزمین کهن ما، پاسدار شرف وحیثیات انسانی وخدمتگذار ملت ما بود . زیرا که او زبانه وزبان گویای زمانه ما وآتش جاودانه ما بود . بیاموزیم از او شکیبایی وبرد باری را وشرافتمندانه وفادار بودن به نیکی را و بی ریایی وبی ادعایی را . بیاموزیم از او خشم و خوشی های نجیب را ، بیاموزیم از او مردانه به کار بزرگ دلبستن را . زیرا که او در کار بزرگ خویش ، مردانه دل بسته بود ، زیرا که او از مرد بود، مردی مردستان » تقدیم به: کلیه کسانی که در عرصه حفظ زبان وادبیات فارسی تلاش کرده اند. باتشکر از : استاد راهنما سر کار خانم حکیمه رنجی که مارا در تهیه وتنظیم این مقاله یاری فرمودند. منابع وماخذ موسسه فرهنگی مدرسه برهان سازمان پژوهش وبرنامه ریزی آموزشی نیما محمد حسن حسینی زیر نظر شورای کارشناسی ودفتر انتشارات کمک آموزشی مدیر هنری: کاظم طلایی چهره پرداز جلد : امیر نساجی چاپ اول:82/ چاپ دوم :1382 تیتراژ چاپ اول :5000/ تیتراژ چاپ دوم :5000 نسخه لیتو گرافی : چاپ صحافی از: چاپخانه مدرسه شابک: 3-385-385-964 فهرست عنوان صفحه چکیده...........................................................................4 مقدمه............................................................................5 سال شمار زندگی..........................................................6 نام نیما.......................................................................... 7 ولادت و زندگینامه...................................................... 8 بخشی از وصیتنامه.......................................................14 درباره شعر................................................................. 16 نامه ها وداستانها......................................................... 17 آثاری از نیما............................................................. 18 آثار مفقود شده........................................................ 18 کتابهای منتشر نشده................................................... 19 مهدیه بهرامی ¹ زهره گوچو ² سعیده ملکی ³ ادبیات فارسی به حق یکی ازمهم ترین حلقه ها ، درسلسه آثارادبیات جهانی وگوهرممتازمدنیت وفرهنگ مشرق زمین و دنیای اسلام ، ودراصل محصول فرایندی عظیم ازمبادلات فرهنگی ، برخورد ها و تاثیرپذیری های متقابلی است که درطول قرن هاانجام پذیرفته ویکی ازبزرکترین مواریث فرهنگ بشری است ، آنچنان که بسیاری ازفرهیختگان جهان ، مارابه آثارادبی مان می شناسند ، واگربنا باشد بیست سی نفرازنوا بغ ادبی جهان راازسپیده دم تاریخ تابه امروز ، انتخاب کنند ، بی تردید ، چهارپنچ تن ازبزرگان ادب ما ، دراین مجموعه جای خواهندگرفت. بااین مقدمه اگرگفته شود بزرگترین نمودوجلوه ی فرهنگی ما ، درطول قرون متمادی ، آثارادبی فارسی است ، سخنی به گزاف گفته نشده است. این میراث عظیم باهمه ی جلالتش نیازبه آن داردکه ازنونگریسته شود ، درباره اش تدفیق شود ، ظرایف ولطایفش بررسی گردد. گویش های به نام خدا تهیه کنندگان : مهدیه بهرامی ، زهره گوچو ، سعیده ملکی دبیر راهنما : خانم حکیمه رنجی بهار 88 آدرس : زنجان – سلطانیه دبیرستان رسالت . اجتماعی اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی می‌کنند: 1. کارکرد زبان در برقراری ارتباط 2. کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکل‌گیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقی‌های خود به مخاطبان خود ارائه دهیم. درآمدی بر زبان شناسی توصیفی وقتی دو نفر که هرگز یکدیگر را نمی شناسند، در کوپه قطار با هم روبرو می شوند، چه وضعی پیش می آید؟ آن دو درباره هوا صحبت می کنند. در برخی موارد این امر شاید صرفاً به این دلیل باشد، که موضوع را جالب می یابند و لی اغلب اینگونه نیست. اکثر مردم علاقه چندانی به تجزیه و تحلیل شرایط جوی ندارند. بنابراین دلایل دیگری برای تعیین این قبیل مکالمات باید وجود داشته باشد. یک دلیل آن این است، که اغلب موجب سردرگمی و بلا تکلیفی است، که در حضور کسی نا آشنا باشیم و با وی صحبت نکنیم. در صورتی که سر صحبت باز نشود، امکان دارد محیط ملال آوری ایجاد شود. بنابراین می توان از طریق صحبت کردن با او درباره موضوع بی دردسری نظیر هوا و بی آنکه عملاً الزامی برای بیان مطلب چندان زیادی باشد، با وی رابطه برقرار کرد. این قبیل گفتگوها که در واقع آنقدر ها هم صورت نمی گیرد، نمونه بارزی از کارکرد اجتماعی زبان است. در کل زبان وسیله‌ای مهم برای برقراری ارتباط و حفظ رابطه با مردم است. اغلب زبان شناسان کارکردهای زبان را به دو دسته تقسیم بندی می‌کنند: کارکرد زبان در برقراری ارتباط کارکرد زبان در ارائه قرائتی در مورد متکلم این دو کارکرد مهم زبانی در ارتباط با یکدیگر شکل می گیرند و در حالتی که مکمل یکدیگرند، به شکل‌گیری عرصه زبانی ارتباط منجر می شوند. مورد اول شکل بارز و ظاهری ارتباط زبانی است. در مورد کارکرد دوم باید گفت: وقتی صحبت می کنیم، به نحو اجتناب ناپذیری نشانه هایی از اندیشه و شخصیت خود را در گفتار ظاهر می کنیم و در اولین سطح نشان می دهیم، که اهل کجاییم و چه پیشینه ای داریم. حتی ممکن است بدین طریق، قرائنی در مورد برخی از افکار و طرز تلقی‌های خود به مخاطبان خود ارائه دهیم. هر دو جنبه‌ی رفتار زبانی، بازتابهایی از این واقعیت هستند، که بین زبان و جامعه همبستگی نزدیکی وجود دارد. زبان و جامعه زبان به عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی ارتباط تنگاتنگی با ساخت اجتماعی و نظام ارزش‌های جامعه دارد. این ارتباط کاملاً تعاملی و دو سویه است. یعنی هم زبان بر ساخت اجتماعی تأثیر دارد (حتی برخی موارد تفاوتهای زبانی ممکن است، منجر به تفاوتهای ادراک از جهان گردد) و هم اینکه ساخت و بافت اجتماعی و محیط پیرامون افراد بر روی زبان آنها تأثیر می گذارد. (مثال بارز آن زبان اسکیموها است، که برای" برف" هفت واژه گوناگون دارند. چرا که برای اسکیموها قدرت تشخیص و تمایز دقیق بین انواع برف ها ضرورت دارد) علاوه بر محیط و ساخت اجتماعی، ارزش‌های یک جامعه نیز می توانند روی زبان تأثیر داشته باشند. یکی از بارزترین شیوه تحقق این امر از طریق پدیده‌ای موسوم به "تابو" می باشد. (تابو در زبان مربوط به اموری است، که ذکر نمی شوند و به ویژه با واژه ها و ترکیباتی که به کار نمی روند، سر و کار دارد. اما در عمل بدان معناست که ممنوعیت هایی در مورد استفاده ی عادی از چنین واژه هایی وجود دارد و اگر این واژه ها را ابداً به کار نگیرند، به سختی ممکن است در زبان باقی بمانند) از گفته‌های فوق می توان نتیجه گرفت، که جامعه بر زبان تأثیر می گذارد و زبان نیز بر جامعه اثر دارد. زبان و جامعه از راه‌های زیادی با یکدیگر پیوند می یابند و همبستگی پیدا می کنند. هر طبقه‌ای از مردم و گروه‌های اجتماعی، از دستور زبان، لغات و واژه های خاص و مختلفی استفاده می کند. این تفاوت ها در مفهوم "گویش های طبقه اجتماعی" دسته بندی می شوند. این تفاوتها می توانند با تفاوتهای "واجی" توأم باشند. یعنی لهجه های مختلفی در طبقات اجتماعی وجود دارد. گویش شناسان دریافته‌اند، که مرزهای گویش های منطقه‌ای، اغلب منطبق بر مرزهای جغرافیایی نظیر کوه‌ها، باتلاق‌ها و رودها است. هرچه فاصله جغرافیایی بین دو گویش بیشتر باشد، به همان نسبت تفاوت آنها از نظر زبانی زیادتر است. انتشار یک ویژگی زبانی ممکن است، در اثر موانع طبقاتی، سنی، نژادی، دینی یا عوامل دیگر متوقف شود. فاصله اجتماعی ممکن است تأثیری مانند تأثیر فاصله جغرافیایی داشته باشد. بدین معنا که یک نوآوری زبانی که به عنوان مثال از بالاترین طبقه اجتماعی آغاز می شود، اگر روی پایین‌ترین طبقه اجتماعی تأثیری داشته باشد، در مرحله آخر آن را اعمال می کند. هیچ نوع مبنای نژادی یا فیزیولوژیکی برای تفاوتها در گویش و زبان وجود ندارد. البته در گذشته اعتقاد بر این بود، که بین زبان و نژاد رابطه وجود دارد و یا اینکه احتمال وجود این رابطه هست. با اظهار تأسف برای طرفداران این باور، باید گفت که هر انسانی می تواند هر زبانی را یاد بگیرد و موارد مستند بی‌شماری از گروههای نژادی کاملی را که طی اعصار مختلف زبان خود را عوض کرده‌اند، در دست داریم. از پژوهش های زبانشناسی چنین بر می‌آید، که در بسیاری از جوامع گفتار زنان و مردان متفاوت است. در برخی موارد این تفاوت‌ها کاملاً مختصر و جزئی است و معمولاً کسی متوجه آنها نمی شود و احتمالاً آنها را نظیر اشارات و حرکات مختلف صورت، سرسری می گیرند. در بیشتر جوامع زنان و مردان به راحتی با یکدیگر در ارتباطند و ظاهراً موانع اجتماعی معدودی بر تراکم ارتباطات بین این دو جنس اثر می‌گذارد. یکی از این عوامل تفکیک جنسی میان زن و مرد است. در برخی جوامع زنان و مردان به زبان‌های مختلف تکلم نمی‌کنند، بلکه به گونه های متفاوت، زبان واحدی را مورد استفاده قرار می‌دهند و تفاوت‌ها صرفاً جنبه واژگانی دارد. تفکیک جنسی در برخی موارد ممکن است ناشی از تابوها باشد. برای مثال زمانی که مردان کارائیبی روانه جنگ می شدند و اژه هایی را که صرفاً افراد مذکر بالغ مجاز به استفاده از آنها بودند، به کار می بردند. معتقد بودند که اگر زنان و پسران نابالغ این واژه ها را به زبان بیاورند، نحوست واژگان گریبان گیر آنها خواهد شد. بنابراین شاید "تابو" تأثیر نیرومندی در رشد واژگانهای جداگانه بر حسب جنسیت بطور اعم داشته باشد. زبان گونه های جنسی، نتیجه طرز تلقی های اجتماعی مختلف نسبت به رفتار زنان و مردان و طرز تلقی هایی است، که در نتیجه خود زنان و مردان نسبت به زبان به عنوان یک نماد اجتماعی دارند. آنچه مسلم است این است که جامعه نقش‌های متفاوتی را برای زنان و مردان قائل می شود. این امر نیز به همان اندازه صادق است، که آنچه را که جامعه مطرح می کند، می تواند تغییر یابد.تغییر هم می یابد و در آینده هم تغییر خواهد یافت، مشروط بر اینکه تعداد کافی از افراد جامعه احساس کنند، که وقوع چنین تغییری مطلوب است. مثلاً در اکثر جوامع غربی بسیاری از مردم شیوه احساس خود را نسبت به آنچه که متناسب با جنس مرد یا زن است، تغییر داده یا می‌دهند. این حرکت‌ها که جهت اجتناب از کلیشه سازی از نقش جنسی بود، احتمالاً این واقعیت را تبیین می کند، که امروزه تفاوتهای زبانی بین گوینده (در معنای عام کلمه) مرد و زن جوان، به نسبت مسن‌ترها در ظاهر کمتر است. بخش بزرگتر این کاهش در تفکیک جنسی زبانی، ظاهراً به‌صورت بازتابی نا‌آگاهانه از دگرگونی‌های جامعه و طرز تلقی‌ها رخ می‌دهد. زبان نظیر سایر اشکال فعالیت اجتماعی، باید متناسب با حال و مقام گوینده‌ای باشد که آن‌را به کار می برد. در برخی جوامع اگر مردی زبانی غیر متناسب با جنس خود به‌کار می‌برد، مورد تمسخر قرار می‌گرفت. رفتار نه تنها باید متناسب با فرد، بلکه باید متناسب با موقعیت‌ها و مناسبت‌ها نیز باشد. به عبارت دیگر زبان نه تنها بر حسب خصوصیات اجتماعی متکلم (نظیر طبقه اجتماعی، گروه نژادی، سن و جنس وی)، بلکه بر حسب بافت اجتماعی ای که خود را در آن می یابد نیز تغیر می‌کند. (استفاده از زبان رسمی و زبان غیر رسمی یا خودمانی) چگونگی استفاده از زبان در کنش متقابل محاوره ای از ملزومات ایجاد و حفظ روابط اجتماعی است.یکی از جنبه های مسلم گفتگوها این است، که بر مبنای نوبت گیری استوار باشد. این ساختارها طوری سازمان دهی شده‌اند که هر بار یک نفر صحبت کند. آگاهی از این نوع تفاوت‌های کاربرد زبان اهمیت دارد. چرا که رعایت نکردن چنین اصول و ساختارهایی در فرهنگهای مختلف، منجر به سوءتفاهم و حتی خصومت می شود. چند زبانگی اجتماعی در واقع پدیده ای بسیار رایج است. اکثریت وسیعی از کشورهای جهان بیش از یک زبان بومی دارند، که در درون مرزهایشان باآن صحبت می کنند. در مواردی که جمعیت اقلیت های زبانی در یک کشور نسبتاً زیاد باشد، آن کشور معمولاً بیش از یک زبان رسمی دارد.در مواردی که اقلیت زبانی کوچکتر یا کم نفوذتر باشد، کمتر پیش می آید،که زبان یا زبانهای اقلیت، مقام رسمی داشته باشند. گویندگان اغلب از روی ضرورت عملی محض به دو زبانگی می گرایند. بر خلاف اعضای گروه زبان، اکثریت این افراد باید حداقل به دو زبان تسلط پیدا کنند، تا بتوانند به عنوان اعضای کامل جامعه ی ملی ای که در آن زندگی می کنند، انجام وظیفه کنند. شاید بزرگترین مشکلی که با آن مواجه می گردند، مشکل تحصیلی است. دانش آموزان اقلیت باید علاوه بر زبان خود به زبان رسمی کشور -که کتابها و متون علمی به آن زبان به نگارش درآمده اند-نیز تسلط یابند. در برخی کشور ها، زبان و فرهنگ اقلیت بی ارزش معرفی می شود و در معدودی موارد نیز اقلیت ها را از مکالمه به زبان خودشان محروم می سازند. بسیاری از حکومت ها این واقعیت را مشکلی می دانند، که زبان می تواند نقش کانون نارضایتی را برای اقلیتهایی که خواهان قدرت بیشتر، استقلال و یا الحاق به کشورهای مجاور هستند ایفا کند. در مواردی که حکومت ها این امر را تهدید کننده یا نامطلوب نمی دانند، کاملاً ممکن است که به اقلیت های با حسن نیت بنگرند.در هر صوت پیامد این مشکلات به لحاظ روانی، اجتماعی و آموزشی وخیم است. زبان ها ، لهجه ها و گویش ها، از مکانی به مکان دیگر با یکدیگر متفاوت هستند. دلیل وجودتفاوت بین لهجه ها، مثلاً بین شهر ها و روستاها این است، که نوآوریهای زبانی نظیر سایر نوآوریها اغلب از یک مرکز شهر به مرکز دیگر انتشار می یابند،و بعدها به روستاهای مجاور می رسند. انتشار ویژگیهای زبانی از یک منطقه به منطقه دیگر صرفاً متکی به مجاورت نیست و دلایلی دیگر از قبیل سلطه کلی اقتصادی، جمعیتی و فرهنگی در ساختار شبکه ارتباطی بر آن تأثیر دارد. نوآوریهای زبانی می توانند، از یک گویش به گویش مجاور دیگر انتشار یابند. اگر این انتشار در مقیاس به قدر کافی وسیعی از مرزهای زبانی بگذرد، مناطق زبانی تشکیل می گردد. واژه ها را می توان صرف نظر از مجاورت از زبانی به زبان دیگر قرض گرفت. دراغلب موارد که گویندگان زبان معینی، به صورت اتفاقی در زمینه خاصی تفوق دارند، سایر تیره های زبانی و اژه های مربوطه به زمینه مذکور را از آن زبان اقتباس می کنند. بر این اساس می توان به نقش مهم و همه جانبه زبان به عنوان اصلی ترین ابزار ارتباطی اشاره کرد، که در تمام حوزه های مرتبط با زیست جهان انسانی ( از ارتباطات درون فردی تا ارتباطات مجازی) در صورت بندی پیام نقش محوری ای بر عهده دارد. زبان صورت واحد و ثابتی ندارد . زیرا زبان امری اجتمایی است و در جوامع بشری به عنوان وسیله ای برای برطرف کردن نیاز افرا جامعه به برقراری ارتباط با یکدیگر و تفهیم و تفاهیم به کار می رود و همچنانکه می دانیم ، هر جامعه همانند موجود زنده ای پیوسته دستخوش دگرگونی و تحول است و به تبع و بر اثر تغییر و دگر گونی بنیادهای آن از قبیل : سیاست، مذهب ، آداب و رسوم ،حِرَب و مشاغل ، ابزارهای زیستن و نظایر این ها ، تغییر می کند . از این رو هر گونه تغییر و تحولی که در جامعه حاصل شود به ضرورت ، نیازهای آن جامعه را دگرگون می سازد و این دگر گونی به ناچار در تغییر و تحول زبان و نیز تأثیر و دخالت بسزایی دارد. موضوع تحقيق : )) زبانشناسي و دستور زبان فارسي)) استاد راهنما: سرکار خانم حکيمه رنجي تحقيق و تدوين : فاطمه سليمي(احمد) فاطمه سليمي (محمود) نرگس جعفري آموزش و پرورش منطقه ي سلطانيه – دبيرستان رسالت –کلاس 201 تقديم به : کليه ي کساني که در عرصه ي حفظ زبان و ادب فارسي تلاش کرده اند فهرست عنوان ......................................................................................................................صفحه چکيده ......................................................................................................................... 1 مقدمه .......................................................................................................................... 2 تعريف زبان ................................................................................................................. 2 نگاهي تازه به يادگيري زبان ..................................................................................... 4 نظريه گشتاريان درباره ي زبان آموزي کودک ....................................................... 4 مهارت خواندن ......................................................................................................... 5 فهرست منابع و مأخذ .............................................................................................. 8 ما در اين تحقيق به اهميت زبان پي برديم و يافتيم که : هر چيزي که ما در دنياي پيرامون خود با آن روبرو هستيم . مي توانيم براي آشنايي با اين چيزها از زبان استفاده کنيم . يعني با زبان مي توانيم انس خوبي با محيط پيرامون و چيزهايي که درآن وجود دارد ، را داشته باشيم .و همه ي ارتباطات از زمان گذشته تا آينده به وسيله ي زبان صورت مي گيرد و همه ي موجودات در دنيا براي ارتباط با يکديگر از نعمت خدادادي و بزرگ زبان برخوردارند . همانطور که دريافتيم زبان نظامي ذهني است مه ساختار بسيار پيچيده اي دارد . اما بسياري از مردم فکر مي کنند که زبان پديده اي بسيار ساده استو کار آن فقط ارتباط مردمي است اما در دوره اي اخير با افزايش علم بشر و کنجکاوي بيش از حد روانشناسان باعث شد که آنان را مجبور کنند تا براي تکامل علم دنيا به پديده ي زبان توجه بيشتري کنند و اطلاعات خود را در اين شاخه تکميل کنند . . فهرست مطالب ماهیت طنز............................................................................................................1 طنز درادبیات کلاسیک ومدرن جهان.....................................................................2 طنز پیش از مشروطیت...........................................................................................3 طنز پس از مشروطیت ...........................................................................................4 چهره ی زن در طنز معاصر.....................................................................................5 محکمه ی الهی.....................................................................................................10 تقدیر وتشکر.........................................................................................................12 منابع ومآخذ..........................................................................................................13 طنز پس از مشروطیت ظهور ماشین چاپ سربی در1231وچاپ سنگی در1240ه.ق چاپ اولین نشریات ادواری را درپی داشت که انتشار نخستین نشریات طنز نیز به ان زمان برمیگردد. طنز این دوران،از جهت قالب ومحتوا ،نسبت به طنز دورهای پیش دچارتحولی اساسی میشود جریان حرکت روشن فکری ،متاثر ازانقلاب کبیر فرانسه ،مولفه های قانون وازادی را وارد حیات سیاسی واجتماعی ایران ان روزگار میکند ودر مطبوعات نیز این خواست دنبال میشود طنز این دوره متناسب با حرکت تجرد طلبی مشروطه ،کار کرد اجتماعی وسیاسی می یابد ومسائل عام جامعه را هدف قرار میدهد . رسانه ای شدن طنز-درقالب چاپ نشریات-مخاطبان ان را گسترده ترمیکند وبه ان صبغه ی اجتماعی می دهد-تاثیر پذیری ازفرهنگ اروپایی،به حیطه ی کارطنزنیز کشیده میشود.در طنزاین زمان،از ثقیل نویسی دوره های پیش خبری نیست ترجمه ی اثارخارجی به یاری این روند می شتابد که دراین میان ،ترجمه ی کتاب حاجی بابای اصفهانی نوشته ی جیمز که در سال 1824م .انتشاریافت،نقطه ی عطفی به شمار می اید لزوم به کارگیری زبان توده ی مردم برای انتقال پیام در نشریات به یاری همه گیرشدن مخاطبان طنز می شتابد .نشریات ادب،طلوع نشریات طنزکشورمان است.* *سا لنا مه ی گل اقا،1376،ص65. چهره ی طنزدر نثرمعاصر زن درطنزمشروطه،چهره ای دو گانه دارد:چهره ای برزخی ومعلق میان سنت ومدرنیته،میان ان چه در چهارچوب متناسبات فرهنگی واجتماعی جامعه سنتی شکل گرفته است ئانچه پیام بر حرکت ارمان خواهانه مشروطه است. دراین دوره شکل بندی ونوع برخوردبامسائل فمنیستی درطنزدستخوش تحول میشود:تحولی که درگذار ازنگرش ابزاری هجوامیز به طرح انتقادی هویت وجایگاه زنان میرسد واز مولفه های اصلی انتقاداجتماعی اثار طنزامیزاین دوره به شمار می ایدکه این تحول دردگرگونی خاستگاه اجتماعی وجنسیتی طنز ریشه دارد.اگرتا پیش از ان تاریخ ،طنزنویسی رنگ تفنن داشت وبرای خوشامد خواص واحکام نوشته میشد .دردوره مشروطه ،بیشتر به شکل هنر طبقه متوسط درمیاید وازسوی تجدد طلبان پیگیری می شود . ازاین رودارای ویژگ خاص می شود:کارکردی ژورنالیستی پیدا می کند،مخاطب عام راهدف قرارمی دهد،مسایل مردم را بازمی گویدونقشی کمابیش کارکردگرایانه در طرح و پی جویی اندیشه ها ی تجدد طلبی پیدا می کند.میرزا فتحعلی اخوندزاده که اولین تئوریستی این جریان به شمار می اید،می گوید:"عیوب و قبابح را از طینت و طبیعت بشریه هیچ چیزی دغع نمی کند مگر تمسخر و استفراء" و هم او هدف از نگارش آثار طنز آمیز را " تهذیب اخلاق" میداند. در این میان ، توجه مسایل زنان بعنوان یکی از اندیشه های محوری عصر روشنگری ، به کلید واژه ای برای آثار طنز تبدیل می شود. هنگامه عباسی زینب نجفی حمیده شیر محمدی معصومه خوئینی استان زنجان – منطقه سلطانیه دبیرستان رسالت 201 دوم ریاضی - کلاس 87-88سال تحصیلی : مقدمه همانطور که مطلع هستیم نوشتار می تواند بطور کلی نوعی ذخیره سازی اطلاعات تلقی شوداگر چه تنها گونه آن نیست .سالها پیش از پیدایش خط وقتی هم زمان با آن حافظه انسان این وظیفه را برعهده داشته است .جوامع بشری انجام این مهم را به حافظه گروهی از نخبگان وبرگزیدگان جامعه واگذار کرده بودند .هر چند باید اذعان داشت که این دو شیوه ذخیره سازی اطلاعات تفاوتهای اساسی با یکدیگر دارند که بیشتر به انتقال وانتشار اطلاعات مربوط می شود .انتقال شفاهی اطلاعات به تناسب ماهیت وپیچیدگی اش مستلزم تماس شخصی واغلب طولانی وممتد دوتن یا بیشتر است وغالبا"محتاج مدت زمانی است تا انتقال دهنده مطمئن شود که اطلاعات به شیوه درستی فرستاده شده که اطلاع گیرنده آن را فهمیده وبه حافظه سپرده است ومی تواند به دیگری منتقل سازد در نوشتار اطلاعات به شیوه ای عینی نگاشته می شود واگر متن مورد نظر قابل بیان ونقل باشد در تمامی شرایط زمانی ومکانی برای کلیه افرادی که بتوانند آن را بخوانند قابل استفاده خواهد بود . به طور کلی انواع خطوط را در بنیاد می توان به دو گروه اندیشه نگار وآوانگار تقسیم کرد .در خطوط اندیشه نگار اندیشه به طور مستقیم منتقل می شود .برای نمونه تصویر (پا)می تواند به معنی (پا)یا (رفتن)باشد.خط آوا نگار بسیار پیچیده تر است وبرخلاف آنچه تجربه وآموخته ما تلقین می کند طبیعی تر یا الزاما"کارآمدتر نیست بلکه از بسیاری جهات فرایندی پر پیچ وخم وتا حدی غیر طبیعی است .اندیشه نخست باید به آواهایی از یک واژه یا جمله خاص در زبانی مشخص بر گردانده شود وسپس به شکل نشانه ای بر یک صفحه کنده کاری نقاشی یا تقریر شود .این نشانه ها اغلب با مفهوم اندیشه ی اصلی کوچکترین رابطه ای ندارند .از آنجا که هدف نهایی از ذخیره اطلاعات همانا ایجاد ارتباط است این نشانه ها را باید به آواهای موجود درزبان برگرداند وبدین ترتیب واژه جمله واندیشه اصلی را درذهن خواننده بازسازی کرد واین دقیقا"همان نگرشی است که مردم ابتدایی بدون داشتن خطی برای خود به مسأله دارند .اگر چه تمایز میان این دو خط مطلق وبنیادین است لیک قرار دادن تمامی خطوط بطور کامل وقاطع در قالب یکی از این دو گونه اشتباهی فاحش است . خط به تنهایی قادر به تغییر یک جامعه نیست .اگر خط باحیات وبقای یک جامعه بی ارتباط باشد جامعه یاآنرا به کلی نخواهد پذیرفت ویاتنها به طور محدود وغالبا "برای استفاده بخش کوچکی از افراد ممتاز جامعه به قبول آن تن در خواهد داد .هر گاه جامعه ای به مرحله خاصی از توسعه رسیده باشد که بوجود دستگاه نوشتاری ویژه ای برای بازرگانی واداره امور ضروری نرم گردد.به همان گونه که در مصر باستان بین النهرین وکرانه ی دریای اژ رویداد مسأله را به شکلی برای خود حل خواهد کرد .بدین ترتیب که یا نوعی خط از میان صورتهای غیر شفاهی واز پیش موجود ذخیره سازی اطلاعات پدیدار خواهد شد وبه تناسب نظام سیاسی جامعه دستگاه نوشتاری جامعه ای دیگر که الزاما"جامعه غالب نیز نیست به همان شکل اصلی یا تغییراتی مورد استفاده قرار خواهد گرفت . چکیده خط واژه ای است عربی ،به معنی اثر ونشانه قلم بر روی کاغذ وغیره – ابداع خط یکی از بزرگترین دست آوردهای انسان ومهم ترین گام به سوی مدنیت بوده است ابداع خط انسان را قادر ساخت تا افکار خود را ثبت کند وتاریخ مدنیت خویش را جاودانه سازد . در مقاله حاضر انواع خط هنری که شامل نسخ – توقیع – محقق – رقاع – ثلث – ریحان –کوفی نستعلیق شکسته نستعلیق به طور مختصرمعرفی کردیم و در مورد خط کوفی مفصل تر مطالبی را بیان کردیم که امیدواریم مورد قبول خوانندگان این مقاله قرار بگیرد انشا ء الله .. اختراع نوشتن با اختراع نوشتن بود که بشر به کمک آن توانست تاریخ به یادگار بگذارد ودانسته های خود را محفوظ نگاه دارد وپیشرفت کند .اما نیاکان ما چگونه فن نوشتن را فرا گرفتند ؟حدود شش هزار سال قبل مردمی که سریعتر از همه ،جاده تمدن را در می نوردیدند ،ظاهرا سومری ها ومصری ها بودند که به ترتیب در بین النهرین (وادی بین دجله وفرات)ودره نیل به سر می بردند ،این مردمان در کار ابداع فن نوشتن بودند.شش هزار سال قبل دهقانهای مصری که مکلف بودند سبدی از چند از فرآورده غله خود را به تحصیلدار مالیاتی تحویل دهند،تصویر زمخت سبد را بر دیوار کلبه خود می کندند وکنار آن به تعداد سبدهایی که داده بودند علامت می گذاشتند .بله نخستین طرز نوشتن بدین صورت بود،یعنی نوشتن با عکس (شکل نگاری)این شکل از نوشتن مصور آنقدر بود که تقریبا همه اقوام ابتدایی از آن استفاده می کردند.بیشتر اقوام ابتدایی از این مرحله فراتر نرفتند اما در انواع جدید نوشتن ،گو اینکه با نوشتن مصور آغاز یافت،برای نمایاندن شکل اشیاءدیگر از تصویر یاری نگرفتند.بلکه به جای آن از نشانه های قراردادی استفاده کردند وبه کمک این نشانه ها ،کلمات با اصوات را ،که از آنها کلمه ساخته می شود ،نمایش می دادند (صورتنگا شت) .با این اوصاف به مرور زمان ،تعدادی علامت جداگانه ابداع شد که کار آنها نمایاندن صوتهای هجایی نبود بلکه صوتهای اصلی را نمایش می داد واین صوتها همانهاست که وقتی باهم ترکیب می شود صوتهای هجایی را می سازد .سود مهم این ابداع این بود که هرکس به کمک چندین علامت مختصر وترکیب درست این علامتها می تواند صدای هر هجا وصدای هر کلمه را نمایش دهد.پس از اختراع فن نوشتن انسان شروع کرد به نگهداری سوابق ،مکتوب کارها واندیشه های خود.اوایل ،این قسمت نوشته ها خیلی اندک بوداما رفته رفته که فن نوشتن نشر یافت وصورتی درست تر وسنجیده تر پیدا کرد،یادگارهای مکتوب کاملتر ومفصلتر شد.تا به امروز که در تمام کشورهای متمدن می بینیم کتابخانه ها وبناهای ملی وخانه های خصوصی مملو از انواع واقسام یادگارها وسوابق چاپی وخطی (دست نویس )شده است .بدون این آثار وسوابق تاریخ بشرناچار صورتی پیدا می کرد غیر از آن چه در واقع می بود ومانیز صرف نظر از چهره واقعی تاریخ ،درباره گذشته بشری آگاهی مختصری داشتیم .پس اختراع فن نوشتن از مهمترین رویدادهای تاریخ بود،زیرا نخست فن نوشتن روش مارا در آموختن تاریخ بهتر کرد ودوم راهها وخط سیر وقایع تاریخ را تغییر داد. انواع خط هنری : نسخ – توقیع – محقق - رقاع- – ثلث – ریحان- کوفی – نستعلیق – شکسته نستعلیق خط نسخ ،در آغاز خطی بوده هم پایه خط کوفی .اصل این خط از خط "نبطی"می باشد .خط نسخ بطور کلی از اواخر قرن دوم هجری رایج شد .ولی تااواخر قرن سوم هجری چندان متداول نبود .این خط به تمام سرزمین های شرقی که تحت لوای اسلام بوده اند ،گسترش یافت.ایرانیان برای نیازهایی چون کتابت نوعی نسخ بکار می بردند که متفاوت بود .امتیاز مهم خط نسخ در رعایت نسبت است،که یکی از قواعد مهم خوشنویسی می باشد که موجب زیبایی خط است .ابن مقلد تناسبات خط نسخ را استحکام بخشید وآن را به یکی از سطوح متعالی خوشنویسی رسانید .در حال حاضر در کشورهای اسلامی ،خط نسخ اهمیت بسیار دارد ودر تحریر آن بکار می رود .حروف چاپ وماشین تحریر نیز با این قلم فراهم آمده است وکتابها ونشریات نیز به همین خط چاپ می شوند ،که البته با نسخ قرآنی تفاوتهایی مختصر دارند . خواندن ونوشتن در خوشنویسی نسخ بسیار ساده وروان است ؛علت آن نظم خاص ودقیقی است که در چیدن حروف وکلمات در داخل سطر بکار می رود.از اساتید این خط می توان به عثمان طه (شیوه عربی)واحمدنیریرزی تبریزی (شیوه ایرانی )اشاره کرد. توقیع تقویع درلغت به معنی امضاء است که توقیعی نیز گفته شده است .این خط در زمان خلافت مأمون ابداع شده است .تحول نهایی خط توقیع درقرن چهارم هجری اتفاق افتاد .احمد بن محمود ملقب به ابن خازن از شاگردان نسل دوم ابن بواب واز مریدان وی ،شوکت لازم را به این خط بخشید .در اواخر قرن نهم هجری ،نوع درشتی از خط توقیع در ترکیه ابداع شد که مورد پسند ترک ها بود .اما میان عرب ها چندان متداول نگشت .خط توقیع را مشتق از خط ثلث دانسته اند . محقق محقق نخستین خطی است که در آغاز خلافت عباسیان از کوفی استخراج شد ونزدیکترین خطوط به آن است .ونیز اولین خطی است که ابن مقلد تهذیب وهندسی کرده است .ابن بواب تکامل نهایی را به آن بخشید . خط محقق چهار قرن محبوب ترین خط میان خوشنویسان جهت کتابت قرآن در تمام سرزمینهای اسلام در شرق بوده است .تأثیر ذوق ایرانی در این خط کاملا"بارز است .محقق خطی است با شکوه واندام درشت وفواصل منظم ،یک دست وساده. رقاع رقاع درلغت به معنی صفحه کوچک است .این خط از خطوط نسخ وثلث مشتق شده است .خط رقاع در مکاتبات خصوصی وکتاب های عرفی وروی کاغذهایی در ابعاد کوچک رواج داشت . رقاع از خطوط محبوب خوشنویسان عثمانی بود وتوسط خوشنویس مشهور شیخ حمدالله الاماسی اصلاحات لازم در آنصورت گرفت .این خط تدریجا"توسط دیگر خوشنویسان ساده تر شد وازرایج ترین خطوط گردید .امروزه خط رقاع از متداول ترین خطوطی است که در سرتاسر دنیای عرب بکار میرود .خط رقاع بر اثر نیاز به تند نویسی ومختصرنوشتن،در مکاتبات بکار می رفته است .واز نظر تشابه ومقایسه با خط فارسی شبیه شکسته نستعلیق در مقابل خط نستعلیق است . ثلث خط ثلث با ساختاری ایستا وموقر ،بیشتر در تزئین کتابها وکتیبه ها بکار می رفته است .انواع گوناگون ثلث تزئینی توسط ابن بواب ویاقوت ابداع شده که برای کتابت قرآن ودیگر کتب مذهبی بکار می رفته است .خط ثلث در ایران برای نوشتن عنوان سوره های قرآن کریم ،پشت جلد نویسی،سر لوحه ها ،وبخصوص در کتیبه ها وکاشی کاری ها بکار رفته است وهنوز نیز رایج می باشد . ریحان خط ریحان از خط نسخ مشتق شده است ؛اما از خط ثلث نیز بهره گرفته است ولی از آن ظریفتر است .خط ریحانی بسیار نزدیک به خط محقق است .این خط از ابداعات علی بن – عبدالله ریحانی است وبه همین دلیل نام ریحانی گرفته است .برخی نیز آن را به ابن بواب نسبت می دهند ،زیرا برای این خط وزیباسازی آن تلاش های شایانی کرده است .برخی نیز خط ریحان را مشتق از خط محقق می دانند که سالها پس از آن پدید آمده است .این خط همه محاسن وویژگیهای خط محقق را دارد .ولی ظریفتر از آن نوشته می شود وبه ظرافت ولطافت ممتاز است کوفی نخستین نوع خوشنویسی که قرآن به آن نوشته شد کوفی بود بعد از ظهور اسلام در ایران ،این خط نیز رواج یافت .با تأسیس شهرهای کوفه وبصره در دومین دهه شکوفای اسلام ،دانشمندان گرانقدری بوجود آمدند که توجه زیادی به زبان وخط عربی داشتند وکوفه نقش تعیین کننده ای در خط مکی – مدینه ای داشت ؛وخط جدیدی پدید آمد که بنام کوفی مشهور شد.خط کوفی در نیمه دوم قرن اول هجری به اوج خود رسید وسه قرن دوام یافت.اصل ومنشأخط کوفی از خط سریانی است .خط کوفی ایرانی نیز بر اساس نتایج برخی پژوهنگان معاصر در آثار بازمانده کشف شده است .این خط کوفی شیوه خاصی داشته با حروف منفصل که خطی مویین به یکدیگر پیوسته ودرآن شباهتی با خط اوستایی وپهلوی یافت شده است که آن را کوفی شیوه ایرانی نامیده اند .خط کوفی در ایران تا مدت پنج قرن معمول بوده است که بیشتر در کتابت قرآن وتزئین ابنیه وکتب ،ظروف و...بکار می رفته است. نستعلیق در میان خطوط اسلامی وفارسی خط نستعلیق از جایگاه ویژه ای برخوردار است واز همین لحاظ به عروس خطوط اسلامی شهرت یافته است .خطوط هفتگانه که از دو خط معلقی وکوفی بوجود آمده اند وشامل «ثلث،نسخ،ریحان،توقیع،رقاع،وتعلیق»می باشد که اغلب در کشورهای عربی متداولند وبعضی از آنها دیگر منسوخ شده است .در بین این خطوط نستعلیق به اذعان اکثر خوشنویسان وهنرمندان زیباترین این خطوط است.خط نستعلیق از ترکیب دو خط نسخ وتعلیق بوجود آمده است .وسابقه ی آن به حدود قرن هفتم هجری می رسد ودر دوره ی تیموریان توسط میر علی تبریزی مدون وقانونمند شد وبه دست میر عماد الحسنی به اوج زیبایی خود رسید خط شکسته نستعلیق در اوایل سده یازدهم سومین خط ویژه فارسی بوجود آمد .وچون بیشتر شکل های آن از نستعلیق گرفته شده بود به نام شکسته نستعلیق شهرت یافت . عده ای «مرتضی قلی خان شاملو»وبرخی دیگر «محمد شفیع هروی »معروف به شفیعا را ابداع کننده این خط دانسته اند .در نیمه دوم سده دوازدهم هنرمندی به نام «درویش عبدالمجید طالقانی »شکسته نستعلیق را به اوج تکامل رسانید. خط کوفی نام خطی است زاده شهر کوفه که در آنجا شکل گرفت ووسعت یافت .خطی است زاویه دار وشکسته این خط دارای نقطه گذاری واعراب است .اما در بیشتر متونی که به این خط نوشته شده است تنها حرکت های حروف نوشته شده ونقطه ها نوشته نشده اند .نخستین قرآنها با این خط نوشته می شود .با آمدن خط نسخ ودیگر خط های نوآوری شده به دست ایرانیان خط کوفی کنار گذاشته شد ودیگر برای نوشتن آن همه گیری پیشین را نداشت . خط کوفی در قرآن از آنجا که اعراب فاقد خط وسواد نوشتن بودند( بنا به روایات بیست نفر در کل عربستان ) با ظهور اسلام قرآن با خط کوفی نوشته شد وبعدها با سواد آموزی یاران وشاگردان محمد این خط وسعت یافت که تا پدید آمدن خط نسخ این خط تنها خط مسلملنان بود انواع خط کوفی با گسترش اسلام وکشور گشایی مسلمانان خط کوفی به عنوان خط بین المللی اسلام به شرق وغرب راه یافت وبا ورود به هر سرزمینی ،این خط تحت تأثیر فرهنگ وتمدن ،خط محلی آن شهر مشهور ومعروف می شد .به این علت تنوع در شیوه های نگارش آن در تمام خطوط جهان بی نظیر است .جالب است که دانشمندی چون ابوجیان توحیدی در اوایل قرن یازدهم میلادی ازدوازده شکل عمده خط کوفی یاد می کند که بسیاری از آنها نام خود را از مکان هایی که در آنجا به کار رفته گرفته اند. تقسیم خط کوفی به لحاظ شیوه نگارش کوفی مغربی • قیردانی (اندسی،قرطبحا،فاسی) • تونسی • جزائری • سودانی کوفی شرقی • اصل عربی (شامل مکی ،مدنی،کوفی،بصری،شامی،مصری ودیگر انواع آنها) • ایرانی • مختلط تقسیم خط کوفی شرقی به لحاظ تزئینات • ساده خالص • ساده ایرانی • مشجر • مذهر • مورق • مظفر • معشق • تزئینی (این خط بیشتر دردوره سلجوقی رایج بود .در این خط انتها وفواصل حروف وبین کلمات با انواع اشکال گیاهی وهندسی تزئین می شود ،وحسب نوع تزئین اسامی مختلف دارد.) • معشق به طور کلی خط کوفی در دو نوع ظاهر شده است .یکی تحریری ،کتابتی ،ساده وتزئینی وموشح ودیگری بنایی ومعلقی.خط کوفی تزئینی ،از قرن دوم هجری عامل بسیارمهمی در هنر اسلامی برای سوره های قرآن مجید ،نوشته های روی سکه ها ولوحه های یادبود بشمار می آمد .اما مهم ترین جلوه خط کوفی تزئینی را باید در قرن چهارم هجری در کتیبه های سلجوقی که در اواخر حکومت خلفای عباسی فعالیت داشتند ،جست وجو کرد .کوفی بنائی بیشتر در معماری استفاده می شده وحروف آن به کل مربع ومستطیل است .از قرن چهارم به بعد خط کوفی به تنهایی شکل تزئینی یافت واین تحول تا اواخر قرن پنجم هجری ادامه یافت .از این زمان به بعد خط کوفی عملکرد اصلی خود را از دست داده وصرفا"تزئینی گشت. تقدیر وتشکر از سر کار خانم رنجی که ما را در تهیه این مقاله راهنمایی نمودن تشکر وقدردانی می کنیم منابع ومآخذ 1350- حبیب الله فضایلی ،مروری بر پیشینه خط کوفی ،انتشارات مشعل ،اصفهان ،1 - " ،اطلس خط - ، " ، " ، "2 www.aftab.ir- سایت اینترنتی3 www.rosh.ir- سایت اینترنتی4 - وبگاه قرآن شناسی 5 با تقدیرو تشکر فراوان از دبیر محترم خانم رنجی که مارا در تهیه ی این تحقیق راهنمایی کردند و همچنین از مسؤل محترم کتابخانه ی دبیرستان رسالت آقای نور محمدی که در تهیه ی کتاب زحمت فراوانی را متحمل شدند تا کتابهایی در باره ی این موضوع برای ما فراهم کرند نهایت تشکر را داریم . ینجانب (زهره آقامیری) از مادرم که داهنمایی های لازم را برای این تحقیق انجام دادند سپاسگذارم. و از پروردگار متعال توفیقات روز افزون همگان را در خدمت به جامعه ی اسلامی آرزومندیم.

هیچ نظری موجود نیست:

نظرشمابه این وبلاگ