۱۱ آذر ۱۳۸۸

معاني و نكات آورده اند كه ... و شعرهاي حفظي كتاب هاي ادبيات فارسي دبيرستان و پيش دانشگاهي

ادبيات فارسي كلاس اول كليه رشته ها آورده اند كه ............... ص 33 در روزگار خسرو(خسروپرويزساساني) زني نزد بزرگ مهر (وزيرخسرو) آمد و از او مسئله اي پرسيد . در آن موقع بزرگ مهر قصد پاسخ دادن به آن سؤال را نداشت ، گفت : اي زن پاسخ مسئله اي را كه مي پرسي نمي دانم . زن گفت : وقتي اين را نمي داني ، نعمت و ثروتي را كه پادشاه به تومي دهد به چه علت صرف مي كني؟ بزرگ مهر گفت : به بهاي آن چيزهاي كه مي دانم و به علت آن مسائلي كه پاسخش را نمي دانم پادشاه به من چيزي نمي دهد و اگر باور نداري بيا و ازخود پادشاه بپرس تا بداني كه آيا پادشاه براي آن چيزهايي كه نمي دانم به من چيزي مي دهد يا نه ؟ قابوس نامه از عنصرالمعالي كيكاوس بن قابوس بن وشمگير قرن 5 جزء نثرهاي ساده (بينابين) صفحه 42 حكايت كرده اند كه مرغابي اي در آب تصوير ستاره مي ديد ، فكر مي كرد كه ماهي است . قصد شكار آن را مي كرد ولي چيزي نمي يافت . وقتي بارها امتحان كرد و نتيجه اي عايدش نشد ، رها كرد. روز ديگر هر وقت ماهي مي ديد تصور مي كرد همان روشنايي (روز قبل ) است و براي گرفتن آن تلاش نمي كرد . و نتيجه ي اين تجربه اين بود كه تمام روز گرسنه ماند . كليله و دمنه از نصرا... منشي قرن 6 جزء نثرهاي فني تصحيح مجتبي مينوي ص 102 آورده اند كه .... صفحه 55 يكي از سرشناسان (ثروتمندان ) ، گوسفندان چندي داشت ، هر روز شير گوسفندان را مي دوشيد و آب فراواني بر آن مي ريخت . چوپان مي گفت : اي خواجه (= آقاي بزرگ ) خيانت نكن كه عاقبت آن ناگوار است . خواجه به آن توجه نمي كرد . روزي گوسفندان در دامنه ي كوهي بودند (مشغول چرا بودند). ناگهان در آن كوه باراني بسيار باريد و وسيل جاري شد و همه گوسفندان را برد. چوپان نزد خواجه آمد . خواجه به او گفت : چرا گوسفندان را نياوردي ؟ چوپان گفت : آن آب ها را كه با شير مخلوط مي كردي همه جمع شد و به سيل تبديل گشت ، آمد و گوسفندانت را برد تا براي عاقلان معلوم شود كه در خيانت (به مردم ) بركتي وجود ندارد. پيام : عاقبت خيانت محمد عوفي اواخر قرن ششم تا اوايل هفتم نويسنده ي كتاب لباب الالباب و جوامع الحكايات عوفي كتاب «فرج بعد از شدت » تاليف تنوخي را نيز از عربي به فارسي ترجمه كرده است .(فرهنگ معين) شعر حفظي صفحه 56 « آب زنيد راه را » قالب : غزل شاعر : مولوي وزن : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن بحر : رجز مثمن مطوي مخبون نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين – تخيلي . اين غزل به مناسبت بازگشت شمس تبريزي سروده شده است . رديف : مي رسد قافيه : نگار ، بهار ، نثار ، يار ، كنار ، شكار ، سوار ، خمار ، غبار 1- بر راه آب بپاشيد هان (آگاه باشيد) زيرا معشوق از راه مي رسد به باغ مژده دهيد زيرا بوي بهار از راه مي رسد. آرايه : نگار : استعاره از معشوق . مصراع دوم : تشخيص ، بهار استعاره از معشوق . بهار و باغ : مراعات نظير باغ : استعاره از عارفان 2- براي محبوب كه مثل ماه شب چهارده است راه را بگشاييد زيرا چهره ي نوراني او (برهمگان ) نو نثار مي كند (= نور مي پاشاند. ) آرايه : تشبيه يار به ماه شب چهارده مصراع دوم : استعاره مكنيه : رخ به خورشيد تشبيه شده است نور استعاره از شاباش ( = نقل و سكه اي كه بر عروس مي پاشند ) ماه ، نور : مراعات 3- سينه ي آسمان شكافته است ، در جهان غلغله و غوغا به پا شده است . بوي خوش به مشام مي رسد . بيرق و پرچم يار از راه مي رسد . آرايه : جهان : مجاز از مردم . مصراع اول : اغراق . آسمان استعاره مكنيه . عنبر و مشك : استعاره مكنيه (دميدن : وزيدن ، فوت كردن در چيزي ، روييدن ، طلوع كردن ، در اينجا شاعر عنبر و مشك را به نسيمي تشبيه كرده كه مي وزد و بوي خوشش را پراكنده مي سازد . ) 4- يار كه مايه ي رونق باغ است و چون چشم عزيز و چون چراغ مايه ي روشنايي ماست از راه مي رسد . غم به كنار مي رود (غم تمام مي شود) ماه به كنار ما مي رسد . آرايه : چشم و چراغ و ماه : استعاره از يار. كناره و كنار : جناس . غم به كناره مي رود : استعاره مكنيه 5- تير روان شده است و به هدف مي خورد ، پس براي چه ما نشسته ايم ؟ شاه از شكار مي رسد . (معشوق از شكار دل ها بر مي گردد / معشوق پيروز وكامياب مي رسد) آرايه : تير ، نشانه و شكار : مراعات نظير . شاه : استعاره واج آرايي : ش 6- با آمدن او باغ سلام مي كند (شكوفا مي شود) و سرو به احترام او مي ايستد سبزه در مقابل او پياده ايستاده است و غنچه به احترام او ايستاده است . آرايه : تشخيص باغ ، سرو ، سبزه و غنچه تناسب (مراعات نظير ). بيت كنايه (شادماني طبيعت از آمدن محبوب ) پياده وسوار : تضاد . سبزه كوتاه است لذا مي گويد پياده مي رود و غنچه چون سلطان چمن است مي گويد سوار مي رسد. 7- حتي ملكوتيان از آمدن محبوب به طرب نشسته اند و شراب مي نوشند . روح با آمدن او سرمست شد و عقل كه نماد عقلانيت و مصلحت انديشي است در مقابل عشق مست و خمار شده است . آرايه : مصراع دوم تشخيص . خراب ، مست و خمار : مراعات 8- وقتي كه به كوي ما (به جمع ما ) رسيدي مي بيني كه خاموشي و تسليم خصلت ماست زيرا كه گفت و گو (عدم تسليم ) حجاب راه ماست . آرايه : خاموشي و گفت و گو تضاد. گرد و غبار استعاره از حجاب . شعر حفظي گفتم غم تو دارم صفحه 68 قالب : غزل شعر از حافظ وزن : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن بحر مضارع مثمن اخرب نوع ادبي : غنايي (مناظره ي عرفاني ) نوع توصيف نمادين . رديف : آيد قافيه : سر ، بر ،كم تر ، ديگر ، رهبر ، دلبر ، بنده پرور ، در ، سر 1- گفتم به اندوه جدايي تو گرفتارم گفت : غم تو به پايان مي رسد . به يار گفتم كه ماه تابان شب تار من باش . پاسخ داد اگر دست دهد و ممكن شود . نكته ها و آرايه ها : سرآمدن : چنان كه امروز هم به كار مي رود يعني پايان يافتن ، به انجام رسيدن ، در مقطع (بيت پاياني) همين غزل آمده است : گفتم زمان عشرت ديدي كه چون سرآمد . برآيد : ايهام دارد : 1- اگر امكان داشته باشد ، اگر حاصل شود . چنان كه در جاي ديگر گويد: برسر آنم كه گر زدست برآيد 2- اگر طالع شود ، يعني ، اگر ماه جرئت داشته باشد در مقابل من طلوع و جلوه گري كند . سر و بر : جناس تشبيه (تو مثل ماه من باش ) 2- از عاشقان رسم وفاداري بياموز . پاسخ داد : از زيبا رويان اين كار هرگز ساخته نيست . مهرورزان : عاشقان كمتر : قيد تقليل در اينجا مفيد نفي مطلق (هرگز) 3- به يار خطاب كردم كه صورت خيالي تو را در عرصه ي فكر راه نخواهم داد. پاسخ داد كه خيال من شبگردي عيار و چابك دست است و به طريق ديگر در آيد و دل تو را بربايد. خيال : تخيل ، تصور ، صورت ذهني . وهم وگمان و صورتي كه در خواب يا بيداري به نظر رسد. شبح و پيكري كه از دور نمودار گردد و حقيقت آن معلوم نباشد. صورت و پيكري كه به وسيله ي صورت چيز ديگري محسوس شود. مانند صورت اشيا در آينه و چشم . بر اين مقياس خرمن ماه و طيف شمس و قوس قزح و نظاير آن كه در حمام و گرد شمع و هنگام صبح مرتسم (= رسم شده ) گردد « خيال » ناميده مي شود. نظير اين كاربرد در غزليات حافظ فراوان است . آرايه : خيالت شب رو است تشخيص خيال تو مثل انساني است كه شب راه مي رود. 4- به يار گفتم كه بوي دلفريب گيسوي تو مرا در جهان به بيراهه كشيد. پاسخ داد اگر آگاه شوي اين گمرهي عين راه يافتگي است و خود مايه ي راهنمايي تو خواهد شد . شايد مراد از بوي زلف كثرت جهاني باشد كه سرانجام تو را به وحدت رهبري خواهد كرد. آرايه : بوي زلف رهبر تو مي شود (تشخيص ) 5- گفتم خوشا به هوايي كه از نسيم صبحگاهي بر مي خيزد . پاسخ داد خوشا به نسيمي كه از كوي دلبر مي وزد. خنك در مصراع دوم ايهام تناسب دارد و دومعني از آن بر مي آيد . 1- مترادف با خوشا كه در مصراع اول به كار رفته . 2- سرد مطبوع كه مي تواند نسيم باشد. 6- گفتم كه لبت كه چون عسل شيرين است ما را در آرزوي وصال خود كشت . پاسخ داد تو شرط بندگي را به جاي آور لطف او شامل حال بنده مي شود. خطيب رهبر مي نويسد : لب لعل نوشين تو ما را در اشتياق هلاك كرد. يار پاسخ داد تو همچنان در خدمت و طاعت بكوش زيرا لب من آيين دلجويي از خدمت گذاران را نيك مي داند . حافظ در غزل ديگري مي فرمايد : تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود روش بنده پروري داند لعل استعاره از لب . لعلت ما را به آرزو كشت : تشخيص بندگي و بنده پرور : اشتقاق و تناسب نوش لعل : تشبيه هم دارد لعل چون نوش (= عسل ) 7- گفتم دل مهربانت كي قصد آشتي با ما دارد. گفت : اين را با كسي در ميان مگذار تا وقت آن فرا رسد. مصراع اول : تشخيص 8- گفتم ديدي كه روزگار عشرت و شادكامي چگونه به پايان آمد . گفت : حافظ خاموش باش زيرا اين اندوه و رنج به پايان خواهد آمد . خطيب رهبر : دم دركش كه اندوه به پايان رسيدن روزگار عشرت نيز سپري خواهد شد و بار ديگر ايام وصال فراز آيد . در غزل صنعت سؤال و جواب ( مناظره ) مراعات شده است . منابع : حافظ نامه از بهاءالدين خرمشاهي صفحه 790 و حافظ خطيب رهبر صفحه 313 آورده اند كه .... صفحه 77 شبي سي و چند نفر از عرفا و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاكي مهمان شدند . او دو سه گرده نان داشت به اندازه اي كه به سختي پنج نفر را سير مي كرد. نان ها را تماماً تكه كردند و چراغ را خاموش نمودند و سر سفره نشستند تا غذا بخورند . هر كدام دهان خود را مي جنبانيد تا ديگران تصور كنند كه غذا مي خورد وقتي سفره را جمع كردند نان به همان حالت قبل بود و براي ايثار به ديگران هيچكدام نخورده بودند . تحفه الاخوان عبدالرزاق كاشاني كاشي : عبدالرزاق بن جمال الدين يا جلال الدين اسحاق كاشاني سمرقند مكني به ابوالغنائم و ملقب به كمال الدين از مشاهير عرفا و متصوفه علماي اماميه و عالمي است عارف و كامل و در مراتب تاويل و علوم تنزيل محقق بوده و از تاليفات اوست : 1- اصطلاحات الصوفيه كه پس از آن كه بعضي از كتاب هاي مشتمل بر اصطلاحات صوفيه و عرفا تاليف كرد محض بيان مراد از آن اصطلاحات مذكوره كتابي به نام لطائف الاعلام في رشادات الافهام تاليف كرده و اخيراً آن را به همين نام اصطلاحات الصوفيه تلخيص نمود و ... و با شرح منازل مذكور ذيل چاپ شده است . 2- تاويل الآيات يا تاويلات القرآن و آن تفسير قرآن است با تاويلات موافق اصطلاحات صوفيه و يك نسخه از آن در كتابخانه رضويه موجود و به تصديق شهيد ثاني اين كتاب در موضوع خود بي نظير بوده و ... 3- تحفه الاخوان في خصائص الفتيان . 4- شرح فصوص الحكم محي الدين العربي 5- شرح منازل السائرين خواجه عبداله انصاري كه در تهران چاپ شده است . 6- القضاء و القدر 7- لطائف الاعلام كه فوقاً مذكور شد و ... اما وفات كاشي به قول صاحب روضات در هفتصد و سي پنجم(735) و در چند جا از كشف الظنون هفتصد وسي تمام (730) و... و در تحت عنوان تاويلات القران از كشف الظنون عبدالرزاق كاشي را به سمرقندي نيز موصوف داشته و وفات او را همه سال 887 هـ . ق ضبط كرده و در تحت عنوان مطلع السعدين هم كه از وقايع عصر سلطان ابوسعيد بوده و به حوادث ربع مسكون همه مشتمل است آن را تاليف كمال الدين عبدالرزاق جلال الدين اسحاق سمرقندي متوفي همين تاريخ 887 هـ .ق دانسته است . پس ظاهر آن است كه در عبدالرزاق مؤلف تاويلات القران يا عبدالرزاق سمرقندي مؤلف مطلع السعدين اشتباه اسمي شده است و در ذريعه نيز وفات عبدالرزاق كاشي را ما بين دو تاريخ اولي مردد داشته است . (ريحانه الادب ج 3 ص 348 ) . رجوع به قاموس الاعلام تركي شود . (به نقل از لغت نامه دهخدا ص 18030) آورده اند كه ... صفحه 91 هم چنين يكي از بزرگان روزگار به غلام خود گفت : از دارايي خود مقداري گوشت بخر و از آن غذايي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . غلام خوشحال شد . خوراك برياني ساخت و پيش او آورد. خواجه خورد و گوشت را به غلام سپرد. روز ديگر گفت با آن گوشت آب نخود زعفراني بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . غلام اطاعت كرد و آماده كرد و پيش خواجه آورد خواجه زهر مار كرد (كنايه : خورد) و گوشت را دوباره به غلام سپرد. روز ديگر گوشت نابود شده بود (له و متلاشي شده بود ) و قابل استفاده نبود. (خواجه ) گفت : اين گوشت را بفروش و مقداري روغن بخر و از آن غذايي بساز تا بخورم و تو را آزاد كنم . (غلام ) گفت : اي خواجه به خاطر خدا اجازه بده تا من به اختيار خود همچنان غلام تو باشم اگر بدون ترديد كار خيري به ذهن مبارك تو مي رسد به نيت رضاي خدا اين گوشت پاشيده شده را رها كن (و به كسي ببخش ) . عبيد زاكاني قرن هشتم از رساله اخلاق الاشراف برياني منسوب به بريان ، كباب ، كباب به سيخ كشيده ( لغت نامه دهخدا) آورده اند كه .... صفحه 109 فتحعلي شاه قاجار گاه گاهي شعر مي سرود ، روزي شاعر دربار را به قضاوت درباره ي شعرش خواند. شاعر كه شعر را نپسنديده بود ، بدون واهمه نظر خود را بيان كرد . فتحعلي شاه دستور داد تا او را به طويله ببرند و در رديف چارپايان به چراخور طويله ببندند . شاعر مدتي آن جا بود تا آن كه شاه دوباره او را طلبيد و از نو شعر را برايش خواند . سپس پرسيد: حالا چطور است ؟ شاعر بدون آن كه جوابي دهد راه خروج را پيش گرفت . شاه پرسيد : كجا مي روي ؟ گفت : به طويله ! از سعدي تا آراگون از دكتر جواد حديدي معاصر آورده اند كه ... صفحه 127 بافنده اي در خانه ي دانشمندي امانتي نهاد ، چند روزي گذشت . به آن نيازمند شد . نزد او رفت ديد كه بر در خانه ي خود بر كرسي تدريس نشسته و تعدادي از شاگردان جلو او به صف نشسته اند . گفت : اي استاد به آن امانت نيازمندم . (استاد)گفت : مدتي بنشين تا از تدريس فارغ شوم . بافنده نشست . مدت تدريس طولاني شد و (بافنده ) عجله داشت . عادت دانشمند آن بود كه به هنگام تدريس ، سرخود را تكان مي داد. بافنده تصور كرد كه تدريس همان سرتكان دادن است . گفت : اي استاد برخيز ( كارمرا انجام بده ) و تا برگشتن خود ، مرا جانشين خود كن تا به جاي تو سرتكان دهم . تو امانتي مرا بياور زيرا عجله دارم . دانشمند وقتي اين سخن را شنيد خنديد و گفت : فقيه (دانشمند) شهر در مجلس درس عمومي خود لاف مي زند كه پيدا و نهان علوم را مي داند و جواب هرچه را كه از او بپرسي آن است كه با دست خود اشاره مي كند يا سرش را تكان مي دهد. پيام : در مذمت مدعيان علم و ادعاي علم كردن . / نظر سطحي عوام درباره علما . بهارستان عبدالرحمن جامي . قرن نهم (كتابي است كه جامي آن را به تقليد از گلستان نوشته است ) شعر حفظي ص 128 هر جا كه تويي تفرج آن جاست . غزل از سعدي قافيه : صحرا ، جا ، را ، پيدا ، خارا ، سودا ، دانا ، دريا رديف : ست (در مصراع اول و مصراع دوم بيت دوم تبصره 8 است كه قافيه و رديف در يك واژه است . طبق كتاب عروض و قافيه پيش دانشگاهي ) . (كتاب عرض و قافيه مخفف فعل بودن (ام ، اي ، ايم ، ايد، اند ) را الحاقي گرفته است و است را الحاقي به حساب نياورده است . ) 1- بوي گل و صداي آواز پرندگان بلند شد و زمان شادماني و روز تفريح در دشت و صحراست . تناسب : گل و مرغ و صحرا 2- پاييز همچون فرش كننده اي برگ افشاني مي كند (برگ ها را بر زمين مي افشاند) باد صبا مانند تصويرگري چمن را آراسته مي كند. (ارتباط طولي (زماني) بين بيت اول و دوم نيست . بيت اول بهار و بيت دوم (مصراع اول ) پاييز است . ارتباط معنايي را از اين جهت در نظر بگيريم كه شاعر مي گويد بهار است و طبيعت زيباست اما براي من هيچ جذبه اي ندارد تنها هرجا تو باشي ، باغ من آن جاست . ) آرايه : تشبيه بليغ : فراش خزان ، نقاش صبا 3- ما ميل تماشا و رفتن به باغ و بوستان نداريم (بلكه ) هرجا تو باشي گردش گاه ما آنجاست . آرايه : سر مجاز از ميل و رغبت 4- مي گويند : نگاه كردن به روي زيبا رويان نهي شده است (آري چنين است ) اما نه اين نظري كه ما داريم . آرايه : خوبان استعاره از زيبارويان – تكرار : واژه ي نظر 5- در چهره ي زيباي تو راز آفرينش خداوند بي مانند مثل آب درون شيشه آشكار است . آرايه : تشبيه مركب بي چون صفت جانشين است 6- هر انساني كه نشانه مهر و محبت تو در وجودش تاثير نگذارد مثل سنگ خاراست . آرايه : جناس : مهر – مهر ، تشبيه : آدمي مثل سنگ خاراست (كه مهر تو در وجودش بي تاثير باشد) 7- آتش عشقي كه در وجود ما شعله ور است سرانجام روزي تمام وجود ما را مي سوزاند و خاكستر مي كند . آرايه : (تر و خشك : تضاد) (ديگ سود ا: تشبيه ) سوزد و آتش : تناسب تر و خشك : مجاز وجود ما در گذشته تري و خشكي را نيز جزء مزاج ها مي دانسته اند . 8- مي گويند ناليدن بي حد واندازه سعدي مخالف انديشه داناست . بيت تخلص 9- انسان آسوده اي كه بر ساحل دريا نشسته است از غرقه ما بي خبر است . بيت تمثيل ، آرايه : غرقه و كنار و دريا : مراعات يادآورشعر نيما آي آدم ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد يك نفر در ساحل نزديك داردمي سپارد جان . آورده اند كه ... ص 143 روزي از دوران پيري صحبت مي كردند . نورالدين جهانگير ، چهارمين پادشاه گوركاني هند(قرن 11 هجري ) ، فوراً ( في البداهه : سخني يا شعري كه از روي قريحه بدون انديشه قبلي گفته شود) گفت : چرا پيران مجرب خميده حركت مي كنند ؟ نورجهان فوراً پاسخ داد : به دنبال جواني خود در زير خاك مي گردند . اقتباس از شعر : خميده پشت از آن گشتند پيران جهان ديده كه اندر خاك مي جويند ايام جواني را آورده اند كه ... ص 164 قاطر طلخك (دلقك ناصرالدين شاه ) را دزديدند ، يكي مي گفت سهل انگاري توست كه در مواظبت و پاسداري از آن سستي و سهل انگاري كردي ، ديگري مي گفت : سهل انگاري نگهبان اسطبل است كه در طويله را باز گذاشته است . طلخك با عصبانيت گفت : در اين صورت دزد از همه بي گناه تر است . شعر حفظي از نيما يوشيج ص165 شب هنگام منتظر آمدن تو هستم ، در آن زماني كه سايه ها در شاخ و برگ درخت تلاجن رنگ سياهي پيدا مي كنند و از آن تيرگي شب ، نا اميدان و خستگان اندوه زده و غمگين اند : (ولي در هر حالت ) من منتظر توام . به هنگام شب در آن لحظه كه دره ها مانند ماران مرده ي خفته برجايند . در آن نوبت (دفعه ) كه نيلوفر با دستان خود به پاي سروكوهي دام مي پيچد . (نيلوفر چون به دور درخت مي پيچد آن را به انساني تشبيه كرده كه با دستان شاخه هاي خود مثل دامي اطراف سرو را احاطه مي كند و مي پيچد. چه مرا ياد كني و چه نكني در هر حالت من تو را از ياد نمي برم و به انتظار آمدن تو هستم . تلاجن : درختي است جنگلي با ارتفاع زياد. شعر نمادين است . تو مورد خطاب شاعر آزادي و مظاهر آن مي تواند باشد . چشم به راه بودن : كنايه از منتظر بودن تشبيه : دره ها چون ماران مرده تشخيص : دست نيلوفر پاي سرو كوهي كنايه : دام بستن : گرفتار كردن قافيه : فراهم ، راهم ، نمي كاهم ، راهم سروكوهي نماد آزادگان مي تواند باشد كه گرفتار و محبوس اند . مناجات ص 178 سطردوم : تاروپود وجود: استعاره مكنيه وجود ما چون پارچه اي است كه تاروپود و اجزائي دارد پس تاروپود وجود يعني همه اجزاي وجود مرا . سطر سوم : گرداب خودخواهي ، گردباد هوا و هوس : تشبيه بليغ اضافي. سطر چهارم : نور ايمان : تشبيه بليغ . سطر پنجم : طاغوت خودپرستي : تشبيه بليغ . از شهيد دكتر مصطفي چمران گروه آموزشي زبان و ادبيات فارسي استان فارس ادبيات فارسي كلاس دوم كليه ي رشته ها آورده اند كه ... صفحه ي 27 از(سيرالملوك) سياست نامه خواجه نظام الملك توسي – قرن 5 وقتي عمروبن ليث و اسماعيل ساماني رويا روشدند ، با هم جنگيدند . بر حسب اتفاق عمروبن ليث در نزديكي دروازه ي شهر بلخ شكست خورد و هفتاد هزار سوار او ، همه فرار كردند . زماني كه او را پيش امير اسماعيل آوردند ، دستور داد تا او را به مامور نگهداري و تربيت يوزهاي شكاري سردند و اين از رويدادهاي شگفت روزگار است . وقتي كه زمان نماز عصر شد ، خدمتكار عمروليث در لشكرگاه مي گشت . عمروليث را ديد دلش براي او سوخت ، نزد او رفت . عمرو به او گفت :« امشب پيش من بمان زيرا بسيار تنها مانده ام . » بعد از آن گفت : « انسان تا هنگامي كه زنده است نياز به غذا خوردن دارد. چيزي خوردني مهيا كن ، زيرا گرسنه ام . » خدمتكار يك من گوشت به دست آورد و ديگي آهني پيدا كرد ، مقداري پهن خشك شده ي حيوانات جمع كرد ، چند تكه كلوخ را بر روي هم قرار داد تا از گوشت ، نوعي خوراكي بريان درست كند . وقتي گوشت را در ديگ انداخت و به دنبال نمك رفت ، روز تمام شده بود . سگي آمد و سر در ديگ كرد و تكه اي گوشت برداشت . دهنش سوخت ، فوراً سر خود را بيرون آورد . حلقه ي ديگ در گردنش افتاد . از سوختگي ناشي از گرماي ديگ به سرعت دويد و ديگ را برد . عمروليث وقتي اين حالت را ديد ، رو به سوي سپاه و نگهبانان كرد و خنديد و گفت : « عبرت بگيريد ، زيرا من آن مردي هستم كه صبح امروز آشپزخانه مرا هزار و چهارصد شتر مي كشيد و به هنگام شب سگي آن را برداشته و با خود مي برد ! » و گفت : « صبح امير بودم و شب اسير .» (روز را آغاز كردم در حالي كه امير بودم . حال آن كه شب را به اسيري گذراندم ) . پيام درس ودرون مايه : ناپايداري مقام ومنزلت دنيايي - (مصاف جمع مصف ) معاني كنايه هاي صفحه ي 42 ( بياموزيم ) 1- دست و پا كردن : فراهم و آماده كردن 2- سماق مكيدن : انتظار كشيدن بيهوده 3- تاخرخره خوردن : سير غذا خوردن ، زياده روي در خوردن . 4- روي كسي را زمين انداختن : بي توجهي به خواست و انتظار كسي كردن 5- شكم را صابون زدن : به خود اميد واهي دادن آورده اند كه ... صفحه ي 61 از اسرارالتوحيد نوشته ي محمد بن منور قرن 6 شيخ ما (ابوسعيد ابوالخير) گفت – خداوند روحش را پاك گرداند – كه روزي زنبوري به مورچه اي رسيد ، او را ديد كه دانه اي گندم به خانه مي برد ، آن دانه پايين و بالا مي شد و مورچه نيز با آن بالا و پايين مي رفت وبا تلاش وتدبير بسيار آن را به دنبال خود مي كشيد و مردمان بر روي او پا مي گذاشتند و مور را آزرده و مجروح مي كردند . آن زنبور به مورچه گفت : اين چه دشواري و رنجي است كه براي دانه اي برخود هموار مي كني و براي دانه اي به اين كوچكي چرا اين قدر خفت و خواري تحمل مي كني ؟ بيا و زندگي مرا ببين كه به چه راحتي غذا مي خورم و از اين همه نعمت هاي لذيذ بدون تحمل اين همه رنج و سختي بهره مي برم و از آن چه نيكوتر و بهتر و برگزيده تر است ، مطابق ميل خود استفاده مي كنم . سپس مورچه را با خود به دكان قصابي برد ، در محلي كه گوشت بهتر و بيشتر بود ، نشست و از آن جايي كه گوشت لطيف تر و نازك تر بود ، سير خورد و مقداري هم جمع آوري كرد تا با خود ببرد. قصاب به بالاي سر زنبور آمد و كاردي بر زنبور زد و آن زنبور را به دو نيمه كرد و انداخت .آن زنبور بر زمين افتاد ، آن مورچه بر بالاي لاشه ي زنبور آمد و پاي زنبور را گرفت و در حالي كه آن را مي كشيد ، مي گفت : « هركس در مكاني بنشيند كه مي خواهد و ميلش باشد (مطابق ميلش رفتار كند ) آن چنان او را مي كشند كه نمي خواهد و به آن مايل نيست .» درون مايه و پيام : عاقبت زياده خواهي و راحت طلبي آرايه : تضاد (خواهد – نخواهد / مرادش بود – مرادش نبود ) . زير و زبر : جناس . شعر حفظي : آواز عشق قالب غزل شعر از مولوي (ديوان غزليات) صفحه ي 62 وزن : مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن بحر : منسرح مثمن مطوي مكشوف نوع ادبي : غنايي ، نوع توصيف : نمادين 1- پيوسته آواز عشق ، از هر طرف به گوش ما مي رسد (عشق ما را مي خواند ) ما به آسمان (بارگاه دوست) مي رويم ، چه كسي قصد ديدار محبوب را دارد؟ آرايه : آواز عشق : استعاره مكنيه (تشخيص) ، چپ و راست : تضاد – راست و راست : جناس (جناس مركب = امروزه با جناس افزايشي مطابقت دارد. ) 2- جايگاه اصلي ما در آسمان (جوار قرب الهي ) بوده است و با فرشتگان همراه و يار بوده ايم ، بنابراين دوباره همگي به وطن اصلي خود بر مي گرديم زيرا وطن اصلي ما آنجاست . بيت دوم مناسبت دارد با : ما ز درياييم و دريا مي رويم ما ز بالاييم و بالا مي رويم (مولوي) هر چه از دريا به دريا مي رود از همانجا كامد آن جا مي رود (مولوي) به اصل خويش راجع گشت اشيا همه يك چيز شد پنهان و پيدا (شبستري ) هركسي كاو دور ماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش (مولوي) آرايه : تلميح به حديث : كل شيء يرجع الي اصله جناس : فلك و ملك بيت 3 : ارزش و منزلت ما از آسمان و فرشتگان برتر و بالاتر است ، پس چرا از آسمان و فرشتگان نگذريم (بالاتر نرويم ) زيرا منزلگاه واقعي ما در جوار عظمت و بزرگي حق تعالي است . قافيه ي مياني : برتريم ، افزون تريم ، نگذريم آرايه : جناس : فلك و ملك بيت 4 : بخت و اقبال با ما سازگار و موافق است و ايثار و جانبازي در راه محبوب كار ماست ، در اين راه پيشواي ما حضرت محمد (ص) است كه مايه ي افتخار همه ي مردم جهان است . آرايه : جناس : (يار ، كار) – ( جوان ، جان ) ، ( جان و جهان) افزايشي جهان : مجاز (علاقه محليه يا كليه) كنايه : جان دادن = جانبازي و بذل جان (مردن) بيت 5 : از ديدن چهره ي زيباي چون ماه او (حضرت محمد (ص) ) ، ماه آسمان به دو نيمه شد ، زيرا تاب ديدار آن همه زيبايي را نداشت . ماه كه كمترين گداي درگاه حق تعالي است آن چنان بخت و اقبالي يافته است كه معجزه حضرت رسول شده است . آرايه : مه اول استعاره از چهره حضرت رسول (ص) ماه دوم ماه آسمان برنتافتن = كنايه از تحمل نكردن – تلميح به معجزه ي پيامبر ، شق القمر تشبيه ماه به گدا وجه شبه = حالت هلالي ماه به كاسه گدايي و ديگر اين كه ماه نور خود را از خورشيد گدايي مي كند . بيت قافيه مياني دارد . ( شكافت ، نتافت ، يافت ) بيت 6 – نسيم ، بوي خوش و معطر خود را از چين و شكن گيسوي حضرت رسول گرفته است (منظور اين است كه تمام زيبايي ها و طراوت هاي اين جهان به سبب وجود پيامبر است ) و درخشش و نور خيال ما از چهره ي نوراني مثل آفتاب حضرت محمد (ص) گرفته شده است. آرايه : استعاره مكنيه : شعشعه ي خيال – تلميح : «والضحا» اشاره به آيه ي و الشمس و الضحيها تشبيه : رخ به والضحي (ضحي به معني : 1- آفتاب 2- هنگام طلوع آفتاب ) بيت 7 – مردم مثل مرغابياني هستند كه از درياي جان و روح مطلق (حق) پديد آمده اند. پس مرغ جان ما كي مي تواند در اين دنيا اقامت كند ؟ جاني كه از درياي بي منتهاي جان و روح مطلق به وجود آمده است . آرايه : تشبيه : خلق به مرغابيان / درياي جان مراعات : مرغ – مرغابي مرغ استعاره از روح انسان / بحر استعاره از جان و جهان معنويت مصراع دوم استفهام انكاري – هم مضمون با بيت منتسب به مولانا مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاك چند روزي قفسي ساخته اند بهر تنم بيت 8 – پيمان الست (عهد و پيمان الهي كه در آغاز با انسان بسته شد) مثل موجي بر روح انسان وارد شد و جسم و قالب انسان مثل يك كشتي به وجود آمد پس دوباره وقتي جسم انسان نابود شود نوبت وصال و ديدار روح و جان با روح كل فرا مي رسد. آرايه : تشبيه : موج الست ، كشتي قالب تلميح : به آيه : الست بربكم قالوا بلي ( اعراف- 172 ) مصراع دوم : كشتي : استعاره از جسم – مراعات : كشتي و موج كشتي شكست كنايه : مرگ فرا رسيد. آورده اند كه ... صفحه ي 77 از كتاب اخلاق محسني از ملاحسين واعظ كاشفي (اواخر قرن 9 و اوايل قرن 10 ) روزي حضرت روح الله (لقب حضرت عيسي (ع) ) از جايي مي گذشت . ناداني در راه به او برخورد كرد و از حضرت عيسي (ع) سخني پرسيد . حضرت عيسي با مهرباني و لطف به او جواب داد ولي آن شخص آن پاسخ را نپذيرفت و شروع به بدخلقي و داد و فرياد و كارهاي نابخردانه كرد. هرچه او ناسزا و نفرين مي گفت حضرت عيسي سخنان خوب مي گفت و ستايش و آفرين بدو مي فرستاد ... شخص ارجمندي به آنجا رسيد و گفت : اي روح خدا (كنايه از حضرت عيسي (ع) ) چرا خود را در مقابل اين شخص پست و نااهل ، خوار كرده اي و هرچه او بيشتر بدي مي كند و غضب و خشم نشان مي دهد تو بيشتر مهرباني و لطف مي كني و با آن كه او ستم و جفاي خود را نسبت به تو در پيش گرفته تو مهرباني و وفا را بيشتر نشان مي دهي ؟ حضرت عيسي گفت : اي دوست ، از هر ظرفي همان چيزي بيرون مي آيد كه درون آن است . از كوزه همان برون تراود كه در اوست . از او اين كارهاي زشت و خصلت هاي ناپسند بروز مي كند و از من اين صفت . من از سخن او خشمگين نمي شوم ولي او از من ادب فرا مي گيرد . من از سخن او نادان نمي شوم در حالي كه او از اخلاق و خصلت من عاقل مي شود. آرايه : تضاد : قهر و لطف / جاهل و عاقل . ارسال المثل يا ضرب المثل (از كوزه همان ....... » شعر حفظي از خيام نيشابوري : قالب : رباعي قرن 5 و6 صفحه ي 78 وزن هر سه رباعي : مستفعل ، فاعلات ، مستفعل فع يا (مفعول مفاعلن مفاعيل فعل ) بحر = هزج مثمن اخرب مقبوض محذوف نوع ادبي : - تعليمي رباعي اول : بيت 1- آن قصري كه جمشيد در آن جام شراب را به دست مي گرفت و مي نوشيد ، اكنون محل زاييدن آهو و استراحت گاه روباه شده است (منظور: آن كاخ پر رونق و آباد امروز ويرانه و محل زندگي وحوش شده است ) آرايه : كنايه 1- جام گرفتن = به عيش و نوش پرداختن 2- آهو بچه كردن و روبه آرام گرفتن مراعات: آهو ، روباه بيت 2 : بهرام (پادشاه ساساني) كه همواره گورخر شكار مي كرد ديدي كه چگونه عاقبت مرد . آرايه = جناس تام گور – گور واج آرايي گ پيام : ناپايداري قدرتها و زوال مقام ها گور بهرام گرفت = كنايه و تشخيص رباعي دوم : بيت 1 : برخيز (از سستي و اندوه بيرون بيا) و غم و غصه جهان گذران و فاني را مخور بنشين ولحظه اي را به شادماني و نشاط سپري كن . آرايه = تضاد برخيز و بنشين جناس تام = گذران اول = گذرنده و گذران دوم = بگذران . سپري كن تضاد = غم و شادماني بيت 2 : اگر در سرشت و طبيعت جهان وفاداري وجود داشت به مردم قبل از تو وفا مي كرد و نوبت از آنان به تو نمي رسيد. آرايه : تشخيص مصراع اول رباعي سوم : بيت 1 : آنان كه در بردارنده دانش و فضيلت و آداب شدند (يا آنان كه فضيلت و آداب همچون اقيانوسي وجودشان را در بر گرفت ) و در جمع افراد صاحب كمال همچون شمعي نورافشان ياران خود گرديدند. بيت 2 : از اين دنياي تاريك و ناشناخته رهي بيرون نبردند (آنان نيز به حقيقتي دست نيافتند ) بلكه همه سخنانشان افسانه و خيال بافي بود و عاقبت نيز مردند. دو بيت موقوف المعاني است آرايه = مراعات = شب ، افسانه و خواب شب = استعاره از دنيا در خواب شدن كنايه از مردن ايهام = محيط : 1- دربردارنده 2- اقيانوس آورده اند كه ... صفحه 95 (از تحفه الاخوان از عبدالرزاق كاشي (كاشاني ) قرن 10 با توجه به اعلام كتاب كه به اشتباه وي را مربوط به قرن دهم مي داند و حال آنكه وي مربوط به قرن هشتم و نهم است توضيحات بيشتر راجع به اين شخص را در ص 4و5 از توضيحات اشعار حفظي و آورده اند كه ... مربوط به ادبيات 1 بخوانيد . البته تا اصلاح غلط كتاب متاسفانه معيار كتاب درسي است. ) در روزگار قحطي و تنگدستي ، شخصي نزد پيامبر آمد – بر او برترين دوردها باد- پيامبر كسي را به خانه ها فرستاد و پرسيد آيا نزد شما غذايي موجود هست ؟ همه گفتند : به خدايي كه تو را به پيامبري به سوي مردم فرستاد قسم مي خوريم كه جز آب نزد ما غذايي پيدا نمي شود. پيامبر – كه درود براو باد- به ياران خود گفت : چه كسي امشب او را مهمان خود مي كند كه رحمت خداوند بر او باد ؟ مردي از طايفه ي انصار گفت : اي پيامبر خدا ، من امشب او را مهمان مي كنم . و او را به خانه ي خود آورد و به زنش گفت : اين شخص مهمان پيامبر است . به او احترام بگذار و چيزي از او دريغ نكن (پنهان مكن ) . زن گفت : نزد ما جز غذاي كودكان ، غذاي ديگري موجودنيست . (مرد) گفت : بلند شو و كودكان را به سرگرمي و بهانه و بازي از خوراك خوردن غافل بگردان تا به خواب بروند و غذايي نخورند . بعد از آن چراغ را روشن كن و هرچه هست نزد مهمان بياور ، وقتي مشغول غذا خوردن شد بلند شو و به بهانه ي درست كردن چراغ ، آن را خاموش كن ( بلند شو كه يعني نور چراغ را تنظيم كنم و درحين اصلاح و تنظيم آن ، چراغ را خاموش كن ) و بيا تا زبان را حركت دهيم و دهان را بجنبانيم به گونه اي كه تصور كند كه ما نيز غذا مي خوريم تا زماني كه سير شود . زن بلند شد و كودكان خود را به بهانه اي خوابانيد و فرمان شوهر را اجرا كرد و مهمان تصور كرد كه آنان نيز با او غذا مي خورند. تا سير خورد و آنان با شكم گرسنه خوابيدند . فردا صبح وقتي نزد پيامبر آمدند ، پيامبر به روي آنان نگاه كرد و لبخندي زد و فرمود كه خداوند والامرتبه ديشب از رفتار فلان مرد و فلان زن تعجب كرد و اين آيه نازل شد كه : « و ديگران را برخود بر مي گزينند و ترجيح مي دهند ، هر چند خود نيازمند باشند » پيام : ايثار و خود از گذشتگي آورده اند كه ... صفحه ي 105 از كليات سعدي (مجالس پنج گانه ) مجلس پنجم بايزيد بسطامي كه درميان ساير عارفان مثل طاووسي (مشهور و برجسته ) است ، يك شب در تنهايي و كشف و شهود عارفانه ، شوق و اشتياق خود را مانند كمندي به كنگره بارگاه عظمت خداوندي انداخت و آتش عشق الهي را در وجود خود شعله ور ساخت (با خداوند ارتباط برقرار كرد و وجودش از عشق الهي سرشار شد ) . از روي عجز و ناتواني به خداوند عرض كرد: خدايا ، تاكي در آتش فراق و جدايي تو بسوزم و كي مرا از شربت ديدار و وصال خود مي نوشاني ؟(كي به ديدار تو مي رسم ؟ ) به او الهام شد كه : اي بايزيد ، هنوز خودبيني در تو وجود دارد ، اگر مي خواهي كه به ديدار ما برسي خود را فراموش كن و خودبيني را كنار بگذار و به ديدار ما برس . آرايه ها : تشبيه : بايزيد را به طاووس تشبيه كرده است – طاووس عارفان : اضافه تخصيصي (جزء اضافه تعلقي ) بايزيد چون طاووسي در بين عارفان است . تشبيه : خلوت خانه مكاشفات ، كمند شوق آتش عشق : تشبيه كنگره كبريا : استعاره مكنيه زبان گشودن : كنايه از سخن گفتن آتش هجران و شربت وصال : تشبيه تكرار : تو تويي: كنايه از خودبيني و غرور خود را بردر بگذار : كنايه خود را فراموش كن . پيام : براي رسيدن به حق بايد از خودبيني تهي شد . مضمون شبيه اين حكايت در مثنوي نيز آمده است : آن يكــي آمــــــد دريـاري بزد يار گفتــش كيستـي اي معتمــد گفت من گفتش بروهنگام نيسـت بر چنين خواني مقام خام نيسـت خام را جز آتش هجـــر وفـــراق كه پزد ؟ كه وارهانــد از نفـاق ؟ رفت آن مسكين و سالي در سفـر در فراق يــار سوزيـــد از شرر پخته شدآن سوخته پس بازگشـت بازگــرد خانــه انبــاز گشــــت حلقه زد بردر به صد ترس و ادب تا بنجهد بي ادب لفظــي ز لـــب بانگ زديارش كه بردركيست آن ؟ گفت بردرهــم تويي ، اي دلستان گفت اكنون چون مني ، اي من درآ نيست گنجايي دو من در يك سرا در عبارت « به سرش ندا آمد كه بايزيد ، هنوز تويي تو همراه توست . اگر خواهي كه به ما رسي ، خود را بر در بگذار و در آي . چند ضمير وجود دارد؟ 4 مورد تويي اسم = غرور و خودبيني مثل كلمه مني خود = اسم شعر حفظي صفحه ي 125 « پشت درياها » شعري از سهراب سپهري شاعر معاصر متولد 1307 در گذشته به سال 1359 به بيماري سرطان . آثار : مرگ رنگ ، زندگي خواب ها ، آوار آفتاب ، شرق اندوه ، حجم سبز و ماهيچ ، ما نگاه . كليه اشعار سهراب در مجموعه اي به نام هشت كتاب در خرداد 1356 منتشر شد . اين شعر در حقيقت توصيف آرمان شهر و مدينه ي فاضله ي سهراب است . «قايقي خواهم ساخت ، آن را به آب خواهم انداخت و از اين دنيا دور خواهم شد ، زيرا در اين دنيا كسي نيست كه قهرمانان وادي عرفان را بيدار كند . ( از جهاني كه كسي مردم را متوجه توانايي عشق ورزي خودشان نمي كند ، هجرت خواهم كرد.) در قايق توري ديده نمي شود و دل من در اين سفر در آرزوي صيد مرواريد نيست (هيچ تعلق خاطر و وابستگي وجود ندارد ، براي رفتن به آن سرزمين موعود هيچ دلبستگي و وابستگي نبايد باشد) . همين طور قايق را به جلو خواهم برد. و دراين راه به آبي ها ، به دريا و پرياني كه سرشان را از آب بيرون مي آورند و در تنهايي تابناك و درخشان ماهيگيران سحروجادو از گيسوانشان بر آن ها (ماهيگيران) مي افشانند ، به هيچكدام از اين ها (زيبايي ها) دل نخواهم بست . همچنان قايق را به جلو خواهم راند . پشت درياها شهري قرار دارد كه پنجره هاي خانه هاي آن جا رو به تجلي خدا گشوده است و پشت بام هايش جايگاه كبوتران آرامش و صفا و صلح است ، صلحي كه به تكامل هوش بشريت نگاه مي كند. دراين شهر حتي كودكان ده ساله اش صاحب آگاهي و بصيرت اند و مردم اين شهر به يك ديوار گلي آن چنان نگاه مي كنند كه گويي به يك شعله يا به خواب لطيفي نگاه مي كنند (همه چيز را زيبا مي بينند ) در اين شهر حتي خاك احساس دارد و احساس تو را كه مثل موسيقي است ، مي شنود و درباد صداي پر مرغان اسطوره اي مي آيد (همه چيز رنگ آرماني و اسطوره اي دارد – آرزوهاي انساني كه در اسطوره ها جلوه گر هستند ، به حقيقت پيوسته اند . ( چون شعر حالت نمادين دارد تعابير مختلفي مي توان ارائه داد ) . پشت درياها شهري قراردارد كه وسعت خورشيد به اندازه چشمان سحر خيزان است (منظور : روشنايي ها در چشم سحر خيزان تجلي كرده است و در نتيجه چشمان سحرخيزان پر از نور است ) و در اين شهر شاعران ، وارث پاكي آب و خرد و روشني هستند (تعريضي به افلاطون و آرمان شهر او دارد كه شاعران در آن راهي ندارند.) پشت درياها شهري قرار دارد (پس براي رفتن به آنجا) بايد قايقي ساخت .( ابزارهاي لازم را بايد فراهم كرد) آرايه ها و نكته ها: تشبيه : بيشه ي عشق ، فواره ي هوش بشري ، شاخه معرفت / دل بستن : كنايه از علاقه مند شدن . تابش تنهايي (استعاره ي مكنيه ) ... مي فشانند فسون (استعاره ي مكنيه ) از سر گيسوهايشان : اشاره به افسانه هاي قديمي به خصوص افسانه هاي جنوب / منظور از آبي ها ، دريا ، پريان وسوسه ها و فريب هاست كه شاعر اسير آن ها نمي شود. / خاك موسيقي احساس تو را مي شنود : تشخيص / پشت درياها شهري است ... : شايد اشاره به حديثي از امام محمد باقر (ع) باشد : ان الله مدينه خلف البحر سعتها اربعين يوماً للشمس فيها قوم لن يعصوا الله و لا يعرفون الابليس : همانا خدا پشت دريا شهري دارد كه وسعتش براي خورشيد به اندازه ي چهل روز است ، در آن شهر قومي زندگي مي كنند كه خدا را نافرماني نمي كنند (عليه فرمان خدا عصيان نمي كنند ) و شيطان را نمي شناسند . / منظور از بام ها جاي ... مي نگرند : به كمال رسيدن استعدادهاي انسان و منظور از دست هر كودك . ... معرفتي است : عمومي شدن و بارور شدن استعدادهاي معنوي است و منظور از خاك موسيقي ... مي شنود : ارتباط صحيح روح با تمام عناصر طبيعي است . / مردم شهر به يك چينه چنان مي نگرند / كه به يك شعله به يك خواب لطيف شبيه اين مضمون در اشعار ديگر سپهري نيز آمده است مثل اين بخش از شعر صداي پاي آب : من نمي دانم ، / كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست . / ... و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست . / گل شبدر چه كم از لاله ي قرمز دارد؟ / چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد. و يا اين كلام معروف از آندره ژيد : « بكوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آن چه بدان مي نگري . » آورده اند كه ... صفحه ي 127 از كليله و دمنه نصرالله منشي (باب شيروگاو حكايت ششم ) در بركه ي بزرگي سه ماهي بودند ، دو ماهي دور انديش و هشيار و يكي عاجز و ناتوان . اتفاقاً روزي دو صيادازكنارآن بركه گذشتند و با هم وعده گذاشتند كه دام بياورند و سه ماهي را بگيرند . ماهيان اين سخن را شنيدند . آن كه دور انديشي بيشتري داشت و بارها تعدي و تجاوز و قدرت نمايي روزگار ستمكار را ديده بود ، سريع دست به كار شد و از طرفي كه آب داخل بركه مي شد ، فوراً بيرون رفت ، در اين ميان صيادان رسيدند و هردو طرف بركه را (ورودي و خروجي آن را ) محكم بستند . ماهي ديگر كه از زيورعقل و اندوخته ي تجربه بي بهره نبود (عاقل و باتجربه بود) با خود گفت : « غفلت كردم و عاقبت كار افراد غافل بايد هم اين چنين باشد و اكنون زمان حيله و چاره جويي است . هرچند به هنگام بلا و مصيبت ، تدبير و چاره جويي فايده زيادي ندارد . با اين همه انسان عاقل هرگز از منافع دانش نااميد نمي شود و در رفع مكر و خدعه ي دشمن تاخير كردن را درست نمي داند . پس الان زمان پايمردي و ثبات مردان و هنگام انديشيدن خردمندان است. » پس خود را به مردن زد و مثل ماهي مرده اي بر سطح آب آمد .( روي آب شناور شد) صياد آن را برداشت و چون برايش روشن شد كه مرده است آن را انداخت . (ماهي ) با حيله و تدبير خود را در جو انداخت و نجات يافت . و آن ماهي كه غفلت بر حركات او غالب بود و ناتواني در اعمال و كارهاي او ظاهر و آشكار بود ، حيران و سرگردان و گيج و سردرگم ، به چپ و راست مي رفت و در بالا و پايين بركه مي دويد تا اينكه بالاخره گرفتار شد . دست برد زمانه ي جافي : استعاره مكنيه (تشخيص ) / پيرايه ي خرد ، ذخيرت تجربه : تشبيه / پاي كشان : كنايه (اينجا) از سردرگمي . سبك روي به كار آورد در كليله و دمنه با تصحيح و توضيح مجتبي مينوي بعد از كلمه ي سبك ، (كاما) گذاشته شده است و معلوم است كه آن را قيد گرفته است به معني = سريع ، زود و روي به كار آوردن را هم دست به كار شدن در نظر گرفته است اما بد نيست نظر آقايان دكتر هامون سبطي و احمد سبحاني و ... مؤلف ادبيات فارسي 2 (تست انديشه سازان را نيز در ذيل براي اطلاع همكاران محترم بياورم : ايشان ( مؤلفين محترم ) در صفحه ي 174 كتاب در توضيح تست 55 نوشته اند : ... « روي به كار آوردن» به معني به كاربستن و استفاده كردن ، بارها ديده شده است . همچنين كلمه سبك رو به معني تندرو هم سابقه ي استعمال دارد: « نه پايي كه خود را سبك رو كنم نه دستي كه نقش كهن نو كنم » (نظامي – اسكندرنامه ) يا « فروغ زندگاني برق شمشير است پنداري / نفس ، عمر سبك رو را سر تير است پنداري » (صائب) و در برهان قاطع (از فرهنگ لغت هاي قديمي فارسي ) هم براي سبك رو مي بينيم : به معني سبك پاي كه گريز پاي و تند و تيز رونده و جلد رفتار و شتاب رو باشد. پس انگار بايد اين جمله را اين طور خواند « سبك روي به كار آورد» و اين طور معني كرد كه « تند روي و شتاب را به كار بست » ولي نظر اول در معني قيدي (سريع) مقبول تر به نظر مي رسد. از آن جانب كه آب در مي آمد : ماهي اولي خلاف جريان آب شنا كرد و رفت . پيام : عاقبت دور انديشي و ناداني . آورده اند كه ... صفحه ي 145 از كليات سعدي ذوالنون مصري ( از عرفاي نامي قرن سوم ، شاگرد مالك ، مؤسس مذهب مالكي ، بوده و نخستين كسي است كه اصول عقايد صوفيه را شرح داده است . (از فرهنگ عميد ) ) به پادشاهي گفت: شنيده ام فلان حاكم و امير را كه به فلان سرزمين و ولايت فرستاده اي بر مردم تعدي و تجاوز مي كند و بر آن ها ستم روا مي دارد . گفت : (بالاخره) يك روز او را مجازات مي كنم . (ذوالنون ) گفت : بله ، روزي او را مجازات مي كني كه تمام اموال و دارايي مردم را غارت كرده باشد ، پس با شكنجه و زور و مصادره و جريمه اين اموال را از او پس مي گيري و در خزانه ي خود مي گذاري ، اين كار چه فايده اي براي مردم فقير و زير دست دارد ؟ پادشاه خجالت كشيد و فوراً ضرر و ستم حاكم ظالم را از سر مردم دفع كرد . سرگرگ را بايد از همان ابتدا بريد نه اينكه بگذاريم براي وقتي كه همه ي گوسفندان مردم را از هم بدرد . محتوا : نتيجه ي حقيقت گويي ، شجاعت ذوالنون ، زيان غفلت . پيام : اقدام به موقع در دفع ظلم . آورده اند كه ... صفحه ي 176 از قابوس نامه : عنصرالمعالي كيكاووس قرن پنجم بزرگ شيوخ (آن كه از شيخان ديگر بزرگتر بود) ، شبلي – خدا اورا رحمت كند- در مسجد رفت تا دو ركعت نماز بخواند و مدتي استراحت كند . در آن مسجد كودكان در مكتب بودند و آن لحظه ، زمان غذا خوردن آنان بود ، غذا مي خوردند. دو كودك با هم نزديك شبلي – رحمت خدا بر او باد- نشسته بودند: يكي از آنان پسر شخص توانگري بود و پسر ديگر ، فرزند فرد تهيدستي بود. در زنبيل پسر ثروتمند ، اتفاقاً مقداري حلوا و در زنبيل پسر فقير مقداري نان خشك بود. پسر ثروتمند مقداري حلوا مي خورد و پسر فقير از او مقداري مي خواست. كودك ثروتمند به بچه ي فقير گفت : اگر مي خواهي كه مقداري حلوا به تو بدهم ، بايد سگ من باشي و او مي گفت (باشد) من سگ تو هستم . پسر ثروتمند گفت : پس صداي سگ در بياور. آن بيچاره نيز صداي سگ در مي آورد و پسر توانگر مقداري حلوا به او مي داد . دوباره صداي سگ در مي آورد و مقداري ديگر مي گرفت . همين طور مثل سگ صدا مي كرد و حلوا مي گرفت . شبلي به آنان مي نگريست و گريه مي كرد. پيروان شبلي پرسيدند كه : اي شيخ چه اتفاقي براي تو افتاده كه گريه مي كني ؟ گفت : نگاه كنيد و ببينيد كه قناعت و طمع ورزي چه بر سر مردم مي آورد ! اگر اين گونه بود كه آن كودك به نان خالي خود قناعت مي كرد و از حلواي آن پسر طمع بر مي داشت ، لازم نبود سگ شخصي مثل خود باشد. نان خوردن مجازاً غذا خوردن منعم و درويش : تضاد قانعي و طامعي : تضاد غزل شور عشق ص 177 از فخرالدين عراقي قرن هفتم وزن فاعلاتن فلاعلاتن فاعلن بحر : رمل مسدس محذوف سبك عراقي نوع ادبي : غنايي (عرفاني) 1- عشق شور و غوغايي را در وجود ما به وجود آورد و جان ما را در بوته ي آزمايش قرار داد. دو كلمه ي «نهاد» در مصراع اول : جناس تام نهاد اول = درون ، نهاد دوم = فعل (قرار داد) – تشخيص – (استعاره مكنيه ) 2- عشق همه ي گفت و گوها و شور و غوغاها را بر سر ما انداخت ، همه ي اسرار را بر زبان ما جاري كرد و جست و جوها را در درون ما قرار داد ( مارا به جست و جو حركت برانگيخت ) ( علت همه ي گفت و گوها و جست و جو ها عشق است .) آرايه : ترصيع 3- (حضرت حق) از خمخانه ي ازلي جرعه اي برخاك وجود آدم ريخت و خاك آدم را با جرعه اي از شراب عشق ازلي سرشت و لذا شور و جنبشي در وجود آدم و حوا به وجود آورد. (عشق بين آدميان از اين فيضان به وجود آمد ) آرايه ها : تلميح – عشق باعث آفرينش است . شبيه اين مضمون در بيت اول از اين رباعي نيز مي بينيم : ازشبنم عشق خاك آدم گل شد صد فتنه و شور در جهان حاصل شد (منسوب به ابوسعيد ابوالخير) و دراين اشعار: حسنت به ازل نظر چو در كارم كرد بنمود جمال و عاشق زارم كرد من خفته بدم به ناز در كتم عدم عشق تو به دست خويش بيدارم كرد – عراقي (رباعي) در ازل پرتو حسنت زتجلي دم زد عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد – حافظ طفيل هستي عشقند آدمي و پري ارادتي بنما تا سعادتي ببري - حافظ متناسب با اين بيت حافظ : بر در ميخانه ي عشق اي ملك تسبيح گوي كاندر آن جا طينت آدم مخمر مي كنند خمستان – جرعه = مراعات نظير جرعه (جرعه اي از شراب) استعاره از اندكي عشق – تلميح به خلقت انسان . 4- عشق هر لحظه خود را در لباس (شكل) تازه اي به ما نشان داد و هرلحظه در محلي خود را نماياند . لباس : مجاز از ظاهر و شكل 5- چون عشق ازلي خانه و محل معيني نداشت ، هرجا را كه مناسب و محل تجلي خود يافت در همان جا اقامت كرد (عشق در منزلگاهي فرود مي آيد كه مستعد باشد ) . رخت نهادن كنايه از اقامت كردن 6- زيبايي خود را در معرض ديد خود نهاد (خودش مي خواست خودش را ببيند ) لذا منت آن را بر عاشق شيدا نهاد (درحقيقت او از دريچه ي چشمان عاشق خود را مي نگرد ) 7- كرشمه و نازي با خود كرد (كرشمه و ناز خود را به خود نشان داد) طوري كه از آن ، نشئه ي عشق در همه ي موجودات به وجود آمد . (تكرار مضمون بالا ) پير و برنا : تضاد . 8- براي آن كه وصال خود را تماشا كند و زيبايي خود را نظاره كند نور جمال خود را در ديدگان بصير و بينا قرار داد. (در حقيقت كشش تماشاي نور حضرت ازلي به وسيله ي ديدگان بصير بهانه اي است كه او زيبايي خود را بنگرد ) (تكرار مضمون بيت شش ) مراعات : تماشا ، ديده 9- اگر اين همه راز و اسرار در صحراي هستي و نظام آفرينش وجود دارد براي اين است كه كمال علم و دانش او آشكار و هويدا شود . 10- وقتي زيبايي او دست به غارت و يغماي دل عاشقان زد ، شور و غوغايي از همه ي جهانيان برآمد . تشخيص (مصراع دوم ) جهان : مجاز تكرار مضمون بيت يك 11- وقتي در ميان آن همه غوغا و شور عراقي را ديد ، نام او را سرلوحه ي نام همه ي عاشقان قرار داد. تكرار كلمه ي غوغا كه به نوعي آرايه ي تصدير نيز مي باشد. ضمناً در پايان ذكر اين نكته خالي از اهميت نيست كه بيان اوزان و نام بحور فقط جهت همكاران گرامي است و بيان آن ها براي دانش آموزان ضرورت ندارد . مناجات از تذكره الاولياي عطار صفحه ي 188 الهي ، آفرين بر آن خداوند پاك كه بنده اش گناه مي كند و او از روي لطف و كرم شرمنده مي شود (و اورا مي بخشايد) تلميح به حديث نبوي : هرگه كه يكي از بندگان گنهكار دست انابت به درگاه حق بردارد حق در او نظر نكند – بازش بخواند ، باز اعراض كند ، باز به گريه و زاري او را بخواند گويد اي فرشتگانم اورا بخشودم زيرا از بسياري گريه بنده ام شرم دارم او غير از من كسي را ندارد : كرم بين و لطف خداوندگار گنه بنده كرده است و او شرمسار (البته ما اين حديث را به نقل از مقدمه ي گلستان آورديم و معلوم است كه هم سعدي و هم قبل از او عطار هردو به اين حديث نظر داشته اند . ) الهي ، تو دوست داري كه تو را دوست داشته باشم با آن كه از من بي نيازي . پس من چگونه مي توانم تو را دوست نداشته باشم زيرا كه تو مرا دوست داري با آن همه نيازي كه به تو دارم . (تكرار كلمه ي دوست ) الهي ، من غريب و بي كسم و ياد تو نيز در اين دنيا غريب است . من با ياد تو انس گرفته ام ، زيرا كه غريب با غريب و بيگانه مانوس مي شود. الهي ،شيرين ترين بخشش ها دردل من اميدواري به توست و خوش ترين سخنان كه بر زبان من گنهكار جاري مي شود،ستايش توست وعزيزترين وقت ها براي اين بنده ي بيچاره ي گنهكار،ديدار توست . الهي ، من كار شايسته اي كه در خور بهشت باشد ، انجام نداده ام و تاب تحمل دوزخ را نيز ندارم . اكنون كارم به لطف و بخشش تو رسيده است . (منم و بخشش و بزرگواري ات ، هر چه خواهي بكن ) الهي ، اگر در فرداي قيامت به من بگويند چه تحفه اي با خود آورده اي ؟ مي گويم : خداوندا ، از زندان (استعاره از دنيا) فقط موي نامرتب و ژوليده و لباس چركين و مقدار زيادي اندوه و شرمساري مي توان آورد . تو ، خود ناپاكي هاي وجود مرا پاك كن و بشوي و لباسي شاهانه برايم بفرست و سؤال مكن !(چون مي داني هيچ ندارم جز طمع بسيار به كرم تو و اميدواري به بخشش هاي بسيارت . ) خلعت : لباس و صله ي شاهانه . آمين يارب العالمين گروه آموزشي زبان و ادبيات فارسي استان فارس ادبيات فارسي سوم عمومي آورده اند كه ... صفحه ي 22 از كليله و دمنه نصرا... منشي باب 8 ( باب بوف و زاغ) پارسايي براي قرباني كردن گوسفندي خريد. در راه طايفه ي دزدان او را ديدند . طمع كردند و با يك ديگر قرار گذاشتند كه او را فريب دهند و گوسفند را از او بگيرند . پس يك نفر (از آنان) پيش او آمد و گفت : اين سگ را كجا مي بري ؟ ديگري گفت : آيا اين مرد قصد شكار دارد كه (قلاده ي ) سگ در دست گرفته است ؟ سومي با او هم صدا شد و گفت : او در لباس صالحان است اما زاهد و پرهيزگار به نظر نمي آيد ، زيرا پارسايان با سگ بازي نمي كنند و دست و لباس خود را از تماس با سگ حفظ مي كنند . به همين شيوه چيزهايي (سخناني) مي گفتند تا شكي به دل زاهد افتاد و خود نيز به شك و ترديد افتاد و گفت كه ممكن بوده است كه فروشنده ي اين (حيوان) جادوگر بوده است و چشم بندي و جادو كرده است . خلاصه گوسفند را گذاشت و رفت و آن جماعت گرفتند و بردند . آرايه : سگ مجاز از قلاده ي سگ (سطر چهارم) درجمله = خلاصه ، متهم گردانيد = كنايه (به شك و ترديد افتاد) . با توجه به نتيجه اي كه در خود كليله از اين داستان گرفته شده است : « اين مثل بدان آوردم تا مقرر گردد به حيلت و مكر ما را قدم در كاري بايد نهاد ، و آن گاه خود نصرت هر آينه روي نمايد.» پيام آن : رسيدن به هدف با مكر و حيله، القاي انديشه ، فريب كاري . آورده اند كه ... صفحه ي 46 از گلستان سعدي باب چهارم (درفوايد خاموشي ) يكي از شاعران پيش امير دزدان رفت و شعري در ثنا و ستايش او خواند. (امير) دستور داد تا لباس او را بكنند و او را از ده بيرون كنند . شاعر بيچاره برهنه در سرما مي رفت . سگها به دنبال او دويدند . خواست سنگي بردارد و سگها را از خود براند . زمين در اثر سرما يخ بسته بود . عاجز و درمانده شد . گفت : اين ها چه مردمان حرام زاده اي هستند ، سنگ را بسته اند و سگ ها را رها كرده اند . امير از دور ديد و شنيد و خنديد و گفت : اي فرزانه (اي بسيار دانا) ، از من چيزي بخواه . گفت : لباس خود را مي خواهم اگر آن ها را به من ببخشي و لطف كني . شعر : آدمي به خير و نيكويي ديگران اميدوار مي باشد ، من به خير تو اميدي ندارم ، دست كم به من شري نرسان . آرايه : سنگ ، سگ : جناس افزايشي بسته و گشاده : تضاد ، بركنند و كنند : بنا بر نظريه برخي ادبا جناس دارد بدون احتساب پيشوند ، پيام : هرسخن جايي و هر نكته مكاني دارد . عاقبت ثناگويي برنا مردمان . بيت ارسال المثل است . آورده اند كه ... حكايتي از گلستان سعدي « حكايت 28 از باب اول در سيرت پادشاهان » صفحه ي66 درويشي گوشه نشين (وارسته از تعلقات دنيا) گوشه ي صحرايي نشسته بود. پادشاهي از كنار او (از كنار گوشه ي عزلت او ) عبور كرد.درويش– از آن جا كه لازمه ي ملك قناعت (= قناعتي كه مثل پادشاهي مي باشد) است سربلند نكرد و به او توجهي نكرد. پادشاه – نيز از آن جا كه لازمه ي وقار و شكوه سلطنت است – رنجيده خاطر شد و گفت : اين گروه صوفيان مثل حيوانات اند و لياقت و انسانيت ندارند . وزير به نزد درويش آمد و گفت : اي جوان مرد ، پادشاه زمين از كنار تو گذشت ، چرا تعظيم نكردي و شرط ادب را به جا نياوردي ؟ درويش گفت : به پادشاه بگو ، توقع و انتظار تعظيم و خدمت از كسي داشته باش كه از تو انتظار نعمت و مالي داشته باشد و نكته ي ديگر ، بدان كه پادشاهان براي حفظ و نگهداري رعيت و مردم پادشاه شده اند (پادشاهي خود را از قبل نگهداشت مردم دارند ) نه اينكه مردم آمده اند تا از پادشاهان اطاعت كنند . پادشاه نگهدار و محافظ درويش است هرچند كه آسايش و آرامش در سايه ي شكوه دولت پادشاه حاصل مي شود. (همان طور كه ) گوسفند براي چوپان و درخدمت او نيست بلكه چوپان و شغل چوپاني براي خدمت و محافظت گوسفند به وجود آمده است . (اسلوب معادله ) گفتار و سخن درويش در نظر پادشاه استوار و سنجيده آمد ، گفت : از من خواهش و درخواستي بكن . گفت مي خواهم كه بار ديگر مايه ي زحمت من نشوي . گفت : اندرزي به من بده . گفت : اكنون كه قدرت و نعمت در اختيار داري مردم را درياب (يا لحظه ها را درياب) زيرا دولت و قدرت و پادشاهي يك جا نمي ماند و از دستي به دست ديگر مي رسد . دكتر خزاعلي مجرد را به معني عاري از آلودگي و علايق دنيوي آورده است . از آن جا : به علت آن كه / سطوت : خشم و صولت و شكوه خرقه پوشان : كنايه از اهل تصوف خرقه تنها متاع دنيوي است كه درويش در اختيار دارد. سلطان روي زمين : در قديم ، هر ملتي بر اثر غرور قومي چنان مي پنداشت كه پادشاه كشور وي ، سلطان روي زمين و قبله ي عالم است . قالب شعر: قطعه فر : جلال و شكوه و زيبايي و نور و با فره و فرخ و فرخنده هم ريشه است . غالباً فر را به تشديد تلفظ مي كنند . ولي فر مشدد لفظي عربي = فرار كردن و گريختن است و البته درشعر آن را مشدد خواندن به ضرورت و اقتضاي وزن شعر است . بيت دوم تمثيل عبارت همي خواهم كه دگر باره زحمت من ندهي نظير گفتار ديو ژانوس حكيم است ، مي گويند : اسكندر به ديدار وي آمد . او در خم منزل كرده بود . اسكندر خواست با او گفتگو كند وي خودداري كرد. اسكندر گفت : از من حاجتي بخواه . گفت : مي خواهم ميان من و آفتاب حايل نشوي . (درجمله ي : آن همي خواهم آن : مفعول و جمله ي بعد از همي خواهم مرجع آن مي باشد. بيت : هست و دست : جناس پيام بيت : ناپايداري قدرت پيام حكايت : ترك علايق و عزلت و آزادگي و شجاعت . آرايه تكرار و واج آرايي . شعر حفظي ص 67 وقت سحر قالب شعر غزل از حافظ وزن فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر: رمل مثمن مخبون محذوف در بيشتر ابيات در ركن اول اختيار وزني فاعلاتن به جاي فعلاتن آمده است . نوع ادبي : غنايي (عرفاني ) نوع توصيف نمادين 1- ديشب سحرگاهان از اندوه تعلقات دنيوي مرا آزاد كردند و در آن تاريكي شب ، آب زندگي جاوداني عشق و معرفت را به من دادند. آرايه : تناسب : ظلمت شب با آب حيات زيرا چشمه ي آب حيوان درون ظلمات است . 2- با تابش نور ذات حق مرا از بند خودپرستي آزاد كردند و از جام تجلي صفات شراب معرفت به من نوشاندند. تجلي صفات: جلوه گر شدن صفات حق بر مخلوق . مصراع اول تلميح به آيه ي 143 سوره ي اعراف «ولما جاء موسي لميقاتنا و كلمه ربه قال رب ارني ... » چون موسي با هفتاد نفر بزرگان قومش كه انتخاب شده بودند وقت معين به وعده گاه ما آمد و خدا با وي سخن گفت موسي عرض كرد كه خدايا خود را به من آشكار بنما كه تو را مشاهده كنم . خدا در پاسخ او فرمود كه مرا تا ابد نخواهي ديد و ليكن در كوه بنگر اگر كوه به جاي خود برقرار تواند بود تو نيز مرا خواهي ديد . پس آن گاه كه نور تجلي خدا بركوه تابش كرد كوه را متلاشي ساخت و موسي بيهوش افتاد ... » ابتدا شعشعه انوار ذات الهي را ديدم كه هم چنان كه موسي را در كوه طور از خود بيخود كرده بود مرا هم از خود بيخود ساخت و آن گاه صفات الهي بر قلبم تجلي كرد كه هم چون باده اي سكر آور بود. 3- چه بامداد فرخنده و چه شامگاه خجسته اي بود آن شب قدر ( آن شب مراد) كه برات و فرمان آزادي از قيد خودخواهي را به من دادند. ( شب قدر از شب هاي متبرك است و مناسبت آن با برات دادن : رسم سلاطين چنين بوده كه در اين شب هركس از رعايا خراج خود را داده باشد نوشته اي به اين مضمون كه خراج را تماماً داده است به او مي داده اند و آن را برات مي گفته اند . قول ديگر آن است كه خداوند در اين شب امر به نوشتن براتي براي خلاصي مومنان از آتش دوزخ مي دهد . ) 4- بعد از اين روي من به سوي آينه اي خواهد بود كه جمال معشوق در آن نمودار است ، زيرا در آن جا از جلوه ي ذات الهي به من خبر دادند. يعني براي پي بردن به ذات معشوق بايد به جمال او توجه داشت زيرا جمال هركس آيينه اي است كه ذات او در آن تجلي مي كند . در نظر عارف چون سراسر جهان مصنوع دست خالق است ، از چگونگي صانع خود حكايت دارد ، مثل هر مصنوعي نمودار ميزان قدرت و روش كار صانع خويش است و عارف بايد با تامل در اين آينه به اوصاف معشوق پي برد. پس جهان آيينه ي وصف جمال معشوق است . مي گويد بعد از اين روي خود را منحصراً به سوي اين آيينه مي كنم و به تامل در آن مي پردازم . آيينه ي وصف جمال مي تواند دل عارف نيز باشد . آرايه : آيينه استعاره از دل عارف يا سراسر هستي است كه چون آيينه اي جمال حق را وصف مي كند ) « و» در مصراع اول به معني« به ، با» و حرف اضافه است . 5- اگر به مراد دل رسيدم و شاد شدم شگفت نيست ، زيرا سزاوار اين شادي و كامروايي بودم و اين ها را محبوب به عنوان صدقه (زكات ) به من ارزاني داشت . زكات : خلاصه چيزي ، در فقه آن چه به حكم شرع به درويش و مستحق دهند. يعني من استعداد و شايستگي طي مراحل عالي را داشتم و به اين توفيق رسيدم ، پس عجيب نيست . منظور از اين ها در اين بيت : 1- نجات از غصه 2- آب حيات 3- بيخود شدن از شعشعه ي پرتوذات 4- دادن باده ي تجلي صفات 5- شادي و كامروايي . 6- فرشته خوش خبر آن روز به من مژده رسيدن به اين دولت و اقبال را داد كه در برابر جور و جفاي او به من صبر و پايداري عطا كردند . مقصود اين كه بر اثر صبر و تحمل در برابر مشكلات راه عشق بود كه سرانجام به مقصود رسيدم . 7- اين همه شيريني كه از كلام من تراوش مي كند مزد شكيبايي ورزيدن بر محنت هاي عشق و طلب است كه به سبب تحمل آن ها به من شاخ نبات مقصود را بخشيدند . آرايه : شهد و شكر كنايه از سخنان شيرين صبر : ايهام تناسب دارد ، معني مورد نظر 1- تحمل و شكيبايي 2- معني دوم حنظل يا هندوانه ي ابوجهل است كه ميوه ي بسيار تلخي است و با كلمات شهد وشكر تناسبي از نوع تضاد برقرار مي كند( ايهام تضاد) توضيحاتي درباره ي شاخ نبات : 1- شاخ نبات: آن چه به صورت شاخ (= شاخه ) در كوزه هاي نبات بر رشته ها بسته شود. اما در اين غزل استعاره است براي معبود و محبوب شيرين حركات . (درجستجوي حافظ از ذوالنور) 2- در فرهنگ آتند راج شاخ نبات نام معشوقه ي حافظ ذكر شده است . 3- شاخ نبات : شاخه ي گياه ، شاخه نباتات . شاخ نبات را غالب شارحان نام زني دانسته اند . دكتر زرين كوب مي نويسد : نام اين زن را افسانه هاي بعد شاخ نبات خوانده اند اما آن شاخ نبات كه در شعر حافظ به آن اشارت ها هست ، يك نام نيست ، كنايه است از هر معشوق شيرين كه وصل او مي تواند كام عاشق را شيرين بدارد . 4- گرچه هنوز در عصر ما نبات خانم به عنوان نام يك زن شناخته مي شود ، ولي به گمان نگارنده (حسينعلي هروي ) شاخ نباتي كه در بيت آمده با شاخه گياه – نباتات – مناسبت معني دارد و مراد از آن همان قلم ني است كه با آن مي نويسند ، پس شاخه گياه است ، نه نام يك زن . مي گويد اينكه سخن من تا اين حد شيرين شده بدين جهت است كه دركار نوشتن شتاب زدگي نكرده ام پس اجر خود را كه كلام شيرين است از اين شاخه نبات – قلم خود – دريافت داشته ام مقايسه شود با : كلك حافظ شكرين ميوه نباتي ست به چين كه در اين باغ نبيني ثمري بهتر از اين در اين بيت نيز شاعر كلك خود را نبات يعني گياه ني معرفي كرده است .(شرح حافظ از حسينعلي هروي) 5- اراده ي استوار حافظ و دعاهاي شب زنده داران سحر خيز بود كه مرا از گرفتاري غم و اندوه روزگار نجات داد. يعني اين توفيقي كه در سير مراحل عرفاني به دست آوردم بر اثر همت و پشتكار خودم و نيز دعاي اهل دل بوده است . بند غم : تشبيه منابع : حافظ خطيب رهبر و شرح غزلهاي حافظ از حسين علي هروي آورده اند كه ... ص 87 حكايتي از كتاب روضه ي خلد از مجد خوافي (قرن هشتم ) اين كتاب ، يكي از كتاب هايي است كه به تقليد از گلستان سعدي نوشته شده است . يكي در جنگ احد حضور داشت ، گفت بسياري از ياران پيامبر در اين جنگ شهيد شدند ، آب برداشتم و اطراف تشنگان مي گشتم (درمتن حكايت شناسه ي اين فعل به قرينه لفظي حذف شده است .) تا ببينم چه كسي هنوز جان دارد ( رمقي از حيات در او باقي است .) سه تن از ياران را زخمي يافتم ، از تشنگي مي ناليدند . وقتي آب به نزديكي يكي از آنان بردم ، گفت : به آن مجروح ديگر بده زيرا از من تشنه تر است . به نزد دومي بردم او نيز به سومين مجروح اشاره كرد و سومي نيز به اولي اشارت نمود . به نزد اولي برگشتم از تشنگي مرده بود ، به نزد دومي و سومي رفتم ، آنان نيز فوت كرده بودند .(جان دادن كنايه از مردن ) زندگي جوان مردان به اين شيوه بوده است كه جان خود را از روي جوان مردي مي بخشيدند و به اتفاق و همراهي با هم ، براي نجات و زندگي يكديگر ، مرگ خود را بر مي گزيدند . قالب شعر : قطعه پيام : ايثار و از خود گذشتگي شعر حفظي صفحه 88 روز وداع ياران قالب : غزل شعر از سعدي وزن مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مستعفلن فعولن مستفعلن فعولن ) بحر مضارع مثمن اخرب ( وزن دوري ) نوع ادبي : غنايي ( عاشقانه ) توصيف : تخيلي اين شعر در شروع شدن با فعل متاثر از معلقه ي امروالقيس سروده شده است . 1- اجازه بده تا مانند ابر بهاري گريه كنم زيرا در روز خداحافظي ياران از شدت ناراحتي حتي سنگ نيز مي نالد و مي گريد . آرايه : واج آرايي ، تشبيه ، تشخيص (استعاره ي مكنيه ) اغراق 2- هركسي روزي شراب جدايي چشيده باشد و طعم جدايي را حس كرده باشد مي داند كه جدايي اميدواران (كساني كه به هم اميد بسته اند ) سخت و طاقت فرسا خواهد بود . آرايه : تشبيه بليغ (شراب فرقت ) واج آرايي ش 3- به شتربان احوال چشم گريان مرا بگوييد تا در روزي چنين باراني (روزي كه من چنين مي گريم كه گويي از آسمان سيل مي بارد !) كجاوه بر شتر نبندند . = آماده و مهياي سفر نشود . آرايه : مراعات نظير ، تشبيه پنهان و مضمر (اشك به باران ) اغراق واج آرايي « ا » 4- در چشم هاي ما اشك حسرت گذاشتند (ما را گريان و حسرت زده كردند ) مانند چشم گنهكاران كه در قيامت گريان است . آرايه : تشبيه نوع را : فك اضافه واج آرايي « ا » نكته ي جالب در واج آرايي مصراع اول بيت 1 و3 و4 اين است كه هرجا بحث گريستن است شاعر با واج «ا» صنعت نغمه ي حروف مي سازد تا تداعي گر هاي هاي گريه باشد. 5- اي صبح شب زنده داران ، جانم از انتظار به لب آمد (طاقتم به سر رسيد ) از بس كه مانند شب روزه داران تاخير كردي و نيامدي . آرايه : تشخيص ، تشبيه هم مضمون با اين بيت ها ( ازسعدي ) به چه دير ماندي اي صبح كه جان من برآمد بزه كردي و نكردند مؤذنان صوابي يا شب عاشقان بيدل چه شبي دراز باشد تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد 6- چندين رنج و حكايتي كه تاكنون از ماجراي عشق تو بر شمرده ام حتي به اندازه ي يكي از هزاران اندوه دلم نيز نبوده است . آرايه : اغراق 7- اي سعدي . اين عشق و محبت در طي روزگاران طولاني به دل من نشسته است . پس نمي توان آن را به راحتي از دل بيرون كرد مگر روزگاران درازي از آن بگذرد . آرايه ها : تكرار ، كنايه = مهر بردل نشستن : علاقه مند و عاشق شدن . واج آرايي : ن 8- چه قدر براي تو ( از رنج خود = رنج فراق ) حكايت كنم ، شرح آن به همين اندازه كافي است ، بقيه ي آن را جز به غمگساران (كساني كه رنج و غم انسان را مي زدايند ) نمي توان به كس ديگري گفت . آرايه : واج آرايي آورده اند كه ... حكايتي از اخلاق الاشراف نوشته عبيد زاكاني طناز قرن هشتم مرگ بزرگي از ثروتمندان – كه در ثروت ، قارون روزگار خود بود – فرا رسيد ، از ادامه ي زندگي نا اميد شد . فرزندان خود را كه بچه هاي خاندان بخشش و سخاوت بودند ! حاضر كرد و گفت : اي فرزندان ، روزگاري دراز براي جمع آوري ثروت زحمت سفر و حضر تحمل كردم (حضر متضاد سفر) و گلوي خود را با پنجه ي گرسنگي فشار دادم .( گرسنگي كشيدم ) تا توانستم اين چند سكه ي طلا را بيندوزم . برحذر باشيد (از بي مبالاتي ) يا مراقب باشيد (زنهار : صوت تحذير و تنبيه ) و از نگهباني و مراقبت آن غفلت نكنيد و به هيچ وجه آن را خرج نكنيد و مطمئن باشيد كه خداوند ، طلا (مجازاً مال و ثروت ) را عزيز و گرامي خلق كرده است پس هركس آن را خوار و بي مقدار بشمارد ، خوار و ذليل مي شود ، اگر كسي به شما بگويد كه پدرتان را در خواب ديدم كه خوراك گوشت مي خواهد (كه برايش فاتحه دهيد) برحذر باشيد و فريب مكر ان را نخوريد زيرا من چنين نگفته ام و مرده غذا نمي خورد. (حتي) اگر من خود نيز در خواب به شما ظاهر شدم (به خواب شما آمدم) و همين را از شما به التماس بخواهم به آن توجه نكنيد ، زيرا آن خواب ، كابوس و روياي پريشان ناميده مي شود ، احتمالاً شيطان اين خواب را در نظر شما آورده است . من چيزي را كه در طول زندگي خود نخورده ام در مرگ خود آرزوي آن رانمي كنم . اين سخن را گفت و جان به نگهبان جهنم تسليم كرد . (كنايه : مردو به جهنم رفت) نكات: (اكابر جمع مكسر اكبر ، بزرگي كه قارون ... : تشبيه و تلميح : جگرگوشگان كنايه از فرزندان طفلان خاندان كرم : طنز و تهكم سفر و حضر : تضاد ، سر پنجه گرسنگي : استعاره مكنيه . (عزيز و خوار) و (زندگي و مردگي )تضاد : پيام : تحقير و مذمت خست و مال دوستي شعر حفظي شراب روحاني صفحه 117 قالب غزل از شيخ بهايي (قرن 10 و11 ) وزن : فاعلات مفعولن فاعلات مفعولن (وزن دوري ) بحر مقتضب مثمن مطوي مقطوع . نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين 1- اي ساقي ، از آن شراب روحاني و معنوي (شراب معرفت و عشق ) جامي به من بده تا لحظه اي از اين حجاب تاريك نفس آسوده شوم . آرايه ها : مراعات (ساقي و شراب) ، شراب استعاره از عشق و معرفت . حجاب ظلماني استعاره از اطوار نفس . ساقي : استعاره از واسطه ي رساندن فيض الهي . ساقي : در ادبيات عرفاني بر معاني متعدد اطلاق شده است گاه كنايه از فيض مطلق خداست . و گاه بر ساقي كوثر اطلاق شده و به استعاره از آن مرشد كامل يا پير طريقت نيز اراده كرده اند . 2- گيسوي پريشان او را ديدم و با خود گفتم اين همه پريشاني مايه ي حيرت من شده است . نشانه ي جمال او را ديدم ، اين جمال سبب حيرت بيشتري در من شد ، هرچه به وصال نزديك تر شدم حيرت من بيشترشد. پريشاني برسرپريشاني،جمال برجمال به من رخ نمودو مرا دچار حيرت بيشتر نمود. اين بيت بيانگر يكي از مفاهيم عميق عرفاني است . طره ي پريشان تجلي حق است . تجلي : ظاهر شدن ، روشن شدن ، جلوه كردن . تجلي سه قسم است : تجلي ذات ، تجلي صفات ، تجلي افعال . براي اطلاع بيشتر به شرح گلشن راز از لاهيجي و فرهنگ اصطلاحات عرفاني از سجادي و مرصادالعباد مي توان رجوع كرد. 3- نگار و محبوب بي وفاي من به روزگار و كارمن خنده هاي پنهاني و عشوه هاي مخفيانه مي كند . عاشق از شدت شوق ادب را رها مي كند : بي وفا نگار من . اما اين بي ادبي عين ادب است . خنده ي معشوق براي جذب عاشق است . خنده ي زير لبي معشوق به اين معني است كه مي گويد اي عاشق تو شايسته ي راه ما نيستي ولي در عين حال رهايت نيز نمي كنيم . و با اين كار آتش شوق عاشق را تيزتر مي كند . 4- همه ي هستي و ايمان خود را به يك نگاه باختيم و به اين باخت رضايت داريم ، اي دل در قمار عشق حقيقتاً ندامت و پشيماني وجود ندارد. مصراع دوم : استفهام انكاري ، آرايه : تشبيه (قمارعشق) دل مجاز از انسان ، مراعات : باختن و قمار . دل باختن : كنايه از عاشق شدن . 5- خانه ي دل ما را با لطف و بخشش خود آبادان كن تا قبل از آن كه اين خانه (دل) نابود شود . آرايه : تشبيه خانه ي دل / خانه در مصراع دوم استعاره از دل . 6- ما تيره روزان شايسته ي چيزي جزبلا نيستيم، پس هربلايي را كه مي تواني بردل من (شاعر) وارد كن . بلا: مصيبت ، امتحان در نزد سالكان يعني امتحان دوستان به انواع بلاها كه هرچند بلا بربنده قوت پيدا كند ، قربت زياده شود . بلا لباس اوليا و غذاي انبياست . متناسب با اين بيت: هركه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهند شبلي خطاب به خداوند مي گويد: همه تو را به خاطر نعمت هايت دوست دارند و من به خاطر بلاهايت و ... (فرهنگ اصطلاحات عرفاني – سجادي ص199 ) آورده اند كه ... ص 118 حكايت اول از تذكره ي دولتشاه سمرقندي قرن نهم . از سلطان سنجر در آن وقت كه به دست غزها (اقوام مهاجم ) گرفتار شده بود ، پرسيدند : به چه علت پادشاهي به اين پهنا و آباداني كه داشتي ، اين گونه از بين رفت ؟ گفت : مشاغل و كارهاي بزرگ را به دست مردم حقير سپردم و كارها و پست هاي حقير را به دست مردم بزرگ ، مردم حقير و ناتوان ، توانايي انجام كارهاي بزرگ را نداشتند و مردم بزرگ نيز از انجام كارهاي حقير عار داشتند و آن ها را دور از شان خود مي دانستند و به دنبال انجام دادن آن نرفتند . در نتيجه هردو كار از بين رفت و ضعف و سستي به مملكت راه يافت و كارهاي لشكري (مربوط به ارتش) و كارهاي كشوري (مربوط به امور كشور داري ) هردو رو به نابودي و فساد گذاشت . پيام : سپردن هر مسئوليت به اهلش و عاقبت عدم سياست و حكومت داري صحيح ) حكايت دوم از لطايف الطوايف (كتابي در 14 باب نوشته ي فخرالدين علي كمال الدين حسين واعظ متخلص به صفي ازواعظان مشهور هرات – تاليف اين كتاب در سال 939 هجري در غرجستان اتفاق افتاد.) فرد بي ادبي ، مطابق منش خود رفتار مي كرد (بي ادبي مي كرد / گران جان : كسي كه جان ناهموارش مثل باري بر او و روحش سنگيني مي كند ، كنايه از آدم فرومايه و پست ) شخص شريف و ظريفي اورا سرزنش كرد . فرمايه گفت : چه كار كنم ؟ سرشت مرا چنين آفريده اند . گفت : گل وجود(سرشت) تو خوب و زيبا آفريده شده است امابه خوبي تحت تعليم و تربيت قرار نگرفته است . (گران جان مي خواهد از آفرينش ايراد بگيرد و بي معرفتي خود را گردن آن بيندازد و از گردن خود ساقط كند و فردنكته سنج نيز به ظرافت ايراد را به خود او برمي گرداند . ) آب و گل : مجازاً وجود ، كم لگد خورده : كنايه (تعليم نيافته ) پيام : اهميت تربيت و تعليم . آورده اند كه ... ص 132 حكايتي ديگر از روضه ي خلد مجد خوافي قرن 8 شخصي بسيار بدهكار شده بود . او را نزد فرد سخاوتمندي راهنمايي كردند . فرد مقروض او را در بازار پيدا كرد كه با درهمي (سكه اي) معامله مي كرد و بر سر دانه اي (ذره اي) چانه مي زد ، برگشت . (از درميان گذاشتن گرفتاري خود منصرف شد ) با خود انديشيد كه : تو كه براي سكه اي اينقدر چانه مي زني چگونه كسي مي تواند از تو انتظار كرم و بخشش داشته باشد ؟ شخص سخاوتمند متوجه شد كه آن فرد براي كاري نزدش آمده است ، به دنبالش رفت و گفت : براي چه كاري آمده اي ؟ گفت : براي هر كاري آمده بودم ، بيهوده بود. آن فرد به غلام خود اشاره اي كرد ، كيسه اي محتوي هزار سكه ي طلا به او داد. مرد متعجب شد ، گفت : آن كارت (چانه زدنت) چه بود و اين بذل و بخششت چه ؟ گفت : آن جا معامله بود و اين كار ، نشانه ي جوانمردي است . سستي كردن در معامله پاداشي ندارد و انسان با آن منتي بر كسي ندارد ولي به تاخير انداختن اين كار ، دور از جوانمردي و مردانگي است . اهمال : فروگذاشتن ، سستي كردن امهال : مهلت دادن ، زمان دادن صنعت جناس قلب كه البته با توجه به كتاب ادبيات 3 صنعت جناس (مثل بنات نبات ) كرمي و درمي : جناس (صره = هميان = بدره = كيسه ) صنعت سجع نيز در برخي عبارات ديده مي شود . پيام : هركاري بايد در موقعيت مقتضي خود انجام شود. آورده اند كه ... حكايتي از اسرارالتوحيد نوشته ي محمد بن منور قرن 6 ص 155 زماني بافنده اي به وزارت رسيده بود . هر روز صبح زود بر مي خاست و كليد بر مي داشت و در خانه (دراتاقي ) را باز مي كرد و تنها (به تنهايي) داخل آن جا مي رفت و مدتي در آن جا مي ماند . پس بيرون مي آمد و نزد سلطان مي رفت . به امير (ماجرا را) خبردادند كه چه مي كند . امير به اين فكر افتاد كه در آن خانه چيست ؟ روزي ناگهان (بدون خبر قبلي ، يك مرتبه ) به دنبال وزير وارد خانه شد . گودالي در آن خانه ديد مانند گودالي كه بافندگان دارند ، وزير خود را (نيز) ديد كه پاي خود را درون گودال برده است . امير به او گفت كه اين چيست ؟ وزير گفت : اي امير ، اين همه دولت ، ثروت و مقام كه من دارم همه از آن امير است (متعلق به امير است ) ما گذشته ي خود را فراموش نكرده ايم كه چه كاره بوده ايم ! هر روز به ياد خود مي آورم كه به اشتباه نيفتم (فكر كنم كه جد اندر جد وزير بوده ام! ) امير انگشتري سلطنت را از انگشت بيرون آورد و گفت : بگير و در انگشت كن . تا امروز وزير بوده اي از اين به بعد امير خواهي بود. پيام : بس واضح است : قدرت نبايد غرورآفرين باشد طوري كه انسان گذشته ي خود را فراموش كند . مشابه اين حكايت در كتاب تاريخ بيهقي جلد 2(تصحيح دكتر خطيب رهبر) در مورد يعقوب ليث آمده است (ص 397 و 398 ) آورده اند كه ... حكايتي از سندبادنامه ظهيري سمرقندي ق :7 (صفحه 178) شتري و گرگي و روباهي به جهت هم نشيني و همراهي با هم مسافرت كردند و با آنان به عنوان آذوقه ي سفر قرص ناني بيشتر همراه نبود . وقتي مدتي رفتند و خستگي و رنج سفر به آنان اثر كرد ، كنار ساحل آبي (نهري) نشستند و بين آنان بر سر گرده ي نان دعوا و مرافعه پيش آمد . تا عاقبت قرار گذاشتند كه هركدام زودتر متولد شده است (كهنسال تر است ) در خوردن نان از ديگران سزاوارتر باشد . گرگ گفت : قبل از آن كه خداوند والامرتبه اين جهان را بيافريند ، مادرم هفت روز قبل از آن مرا زاييد ! روباه گفت : راست مي گويي ، من آن شب در آن جا حاضر بودم و چراغ براي شما گرفته بودم و به مادرت در تولد تو ياري مي رساندم ! اشتر وقتي گفتگوهاي گرگ و روباه را بدين گونه شنيد ، گردن دراز كرد و نان را گرفت و خورد و گفت : هركس مرا ببيند ، حقيقتاً متوجه مي شود كه من از شما بسيار مسن تر (بزرگ تر) هستم و بيشتر از شما دنيا ديده ام و بيشتر بار تحمل كرده ام . پيام : عاقبت لاف زدن و گزاف گويي شعر حفظي ملك سليمان غزلي از خواجوي كرماني قرن 8 ص 179 وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر : رمل مثمن مخبون محذوف نوع ادبي : غنايي – تعليمي ب 1 : در نظر صاحب نظران (اهل بينش – عرفا) پادشاهي سليمان مثل باد است (گذرا است ) بلكه سليمان واقعي كسي است كه از قيد و بند پادشاهي آزاد باشد. ملك سليمان برباد بودن ايهام دارد : حكمروايي سليمان بر باد- برباد رفتن سرير او درشعر حافظ نيز اين نمونه هست – (حافظ خرمشاهي جلد اول شرح غزل 36 بيت 2 ص 322 ) بادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ در معرضي كه تخت سليمان رود به بـــــاد جايي كه تخت و مسند جم مي رود به باد گر غم خوريم خوش نبود به كه مي خوريم حافظ بيت تلميح دارد ب 2- آن كه مي گويند دنيا بر آب بنا شده است ، اي خواجه (اي بزرگ) بدان توجه نكن زيرا اگر به حقيقت نگاه كني مي بيني كه برباد بنا شده است . (سست و بي ارزش است) آرايه : مراعات ، اشاره (تلميح) به اعتقاد گذشتگان راجع به استقرار دنيا (زمين) بر شاخ گاو و در نهايت كه مي گويند همه ي اينها بر فراز سنگ پشتي يا يك ماهي بر آب قرار دارد. ب 3- به اين روزگار كه مثل پيرزن عشوه گري است دلباخته و علاقه مند نشو زيرا اين روزگار (دنيا) مثل عروسي است كه به عقد دامادهاي بسياري درآمده است (پيمانش دائمي نيست و بي وفاست ) آرايه : پيرزن دهر : تشبيه / عروس و داماد : مراعات / اين (دنيا ) را به عروس تشبيه كرده / مصراع دوم تمثيل . مضمون اين بيت را حافظ چنين آورده است : (حافظ از اين غزل در وزن و قافيه پيروي كرده است .) مجو درستي عهد از جهان سست نهاد كاين عجوزه عروس هزار داماد است و از جلال الدين همايي مي خوانيم : مهمان سراست خانه ي دنيا كه اندرو يك روز اين بيايد و يك روز او رود ب 4 – خاك بغداد در مرگ خلفا مي گريد ( بر بي وفايي دنيا كه حتي به خلفا نيز وفا نكرده است ) و اگر چنين نبود ، پس اين رودخانه اي كه در بغداد جاري شده از كجا آمده و منشاء آن چيست ؟ آرايه : اغراق ، تشخيص حسن تعليل (زيرا علت روان بودن رود چيز ديگري است ) تكرار (بغداد ) ب5- اگر دامنه ي كوه را مي بيني كه مملو از لاله هاي شاداب و خوش آب و رنگ است از آن راه عبور مكن وفريب مخورزيرا آن لاله ها درحقيقت خون دل فرهاداست(ازخون دل فرهاداين لاله ها رسته است) آرايه: تلميح به داستان فرهادو شيرين / مراعات : كوه و فرهاد مرو از راه : كنايه تشبيه (خون دل به لاله ) ب6- مثل نرگس چشمان خود را باز كن و ببين كه چه قدر چهره هاي مثل گل و قامت هاي مثل شمشاد خوابيده است .(مرده است ) آرايه : مراعات : نرگس ، گل ، شمشاد / چشم ، روي و قامت / تشبيه روي به گل ، قامت به شمشاد / تشخيص مثل نرگس چشم بازكن براي نرگس چشم قائل شده است . ب7- بر در اين دنيا كه مثل كاروان سرايي كهنه است خيمه ي انس برپا مكن (بدان دل نبند كه ناپايدار است) زيرا پايه و اساس آن سست است . آرايه : خيمه نزن كنايه از اقامت نكن . خيمه ي انس : تشبيه ، كهنه رباط : تركيب وصفي مقلوب : رباط كهنه استعاره از دنيا . اساسش بي بنياد است : پارادوكس (متناقض نما ) ب8- خواجو نصيبي جز غم و اندوه از جهان ندارد. خوشا به حال كسي كه از قيد و بند دنيا آزاد و رهاست. آرايه: تضاد ، نوع را : مالكيت (تبديل فعل ) از جهان آزاد بودن كنايه از ترك تعلقات مادي كردن . پايان گروه آموزشي زبان و ادبيات فارسي استان فارس اشعار حفظي ادبيات فارسي سوم انساني معني اشعار حفظي ص 44 تاب بنفشه قالب غزل از حافظ سبك عراقي نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : نمادين – تخيلي وزن : مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن بحر : رجز مثمن مطوي مخبون رديف : تو قافيه مشك ساي ، دل گشاي ، دعاي ، براي ، گداي ، رضاي ، سراي ، جاي ، سخن سراي حروف قافيه : حروف اصلي 1 (قاعده ي يك) الحاقي : «ي» تبصره يك 1- زلف خوشبو و معطر تو بنفشه را به پيچ و تاب مي اندازد و رنجه مي دارد و لبخند شادي بخش تو دهان تنگ غنچه را رسوا مي سازد. آرايه : ايهام : تاب بنفشه مي دهد : 1- طره ي تو به بنفشه گوشمال مي دهد (بنفشه را به تب و تاب مي افكند ) 2- طره ي تو تابدار است و گويي بنفشه را تاب مي دهد . طره ي خود را مفتول مي سازد (مفتول : تابيده شده ، تاب داده شده ، پيچيده ) ايهام در پرده ي غنچه مي درد : 1- غنچه را رسوا مي سازد (كنايه) 2- خنده ي تو غنچه دهانت را باز و شكوفا مي كند .( خنده دل گشاي تو باعث شكوفايي غنچه مي شود .) تناسب : بنفشه و غنچه 2- اي گل خوشبوي من (معشوق) بلبل نغمه ساز خود (عاشق ) را در آتش جفا و هجران مسوزان زيرا هر شب تا بامداد صادقانه براي تو دست به دعا بر مي دارد . تناسب : گل و بلبل استعاره : گل (معشوق) بلبل (عاشق خود شاعر ) كنايه : مسوز : نابود مكن 3- من كه از نازك دلي از دم فرشتگان هم آزرده مي شدم اينك در راه وصال تو خرده گيري و گفت و گوي جهاني را تحمل مي كنم . اغراق عالم : مجاز مردم عالم قال و مقال : جناس ناقص افزايشي 4- سلطنت و شكوه عشق را بنگر كه چگونه گداي اين آستان در عالم فقر با فخر و مباهات لبه ي كلاه سلطاني خود را به آئين سروري خم مي دهد . (در غزل ديگر خواجه مي فرمايد: به باد ده سرو دستار عالمي يعني كلاه گوشه به آيين سروري بشكن دولت عشق : تشبيه گداي تو گوشه ي تاج سلطنت را مي شكند : تناقص استعلامي : دولت عشق خود عشق است كه حافظ آن را به دولت ، به بخت مساعد تشبيه كرده است . گوشه ي تاج يا كلاه را شكستن يعني تو (خم) دادن يك طرف كلاه كه در كلام حافظ تعبيري است به معني آسودگي خيال و بي اعتنايي . عاشق تو ، خود چيزي ندارد اما از دولت عشق چنان مفتخر است كه گويي تاج سلطنت برسر دارد. مضمون حديث« الفقر فخري» نيز در ذهن حافظ بوده است و اگر اين بيت را داراي تفسير عارفانه بدانيم با آن حديث مربوط مي شود كه مردان حق ، از دولت عشق حق سلطنت معنوي دارند . 5- هر چند دلق زاهدانه و ساغر باده با هم سازگاري ندارد ، با اين همه براي خوشنودي تو اي محبوب من آن چه در تصور آيد خواهم كرد يعني گاه ساكن ميخانه مي شود و گاه مقيم دير . تضاد: خرقه ي زهد و جام مي . نقش زدن كنايه از رل بازي كردن ، صورت سازي كردن ، حيله كردن . 6- آن زمان كه فداي تو شوم و سر پر آرزوي من خاك درگاه تو شود ، شور و هيجان شراب محبت تو آن دم از سرم بيرون مي رود . (زماني عشق تو از سرم بيرون مي رود كه فداي تو شده باشم ) متناسب با مصراع : دردل دوست به هر حيله رهي بايد كرد . تشبيه : شراب عشق ، واج آرايي : ش و س ، سرمجاز از انديشه . سرم خاك در سراي تو شود : كنايه فداي تو شوم ، بميرم تلميح به حديث پيامبر : كه از هردلي راهي به سوي خدا است .(الطرق الي الله بعدد انفاس الخلائق ) 7-خيال تو در غرفه ي والاي ديده ي من جاي گزيده است ، اينك جاي دعا كردن است و مي گويم : جاي تو هرگز از وجود گرامي تود تهي مباد . مقصود آن كه هميشه تندرست بماني . تشبيه : شاه نشين چشم من تكرار (جا) شاه نشين چشم من تكيه گاهي براي خيال تو است . 8- چهره ي تو گلزاري با صفاست به ويژه كه در اين بهار زيبايي ، حافظ خوش گفتار بلبل خوش نغمه ي تو گشت . (زيبايي تو چون بهاري است و من با اشعار خود زيبايي هاي تو را وصف مي كنم ) تشبيه : عارض به چمن خوش و خرم بهار حسن حافظ به مرغ سخن سرا مشبه به مشبه مشبه مشبه به تناسب : چمن ، بهار ، مرغ منابع : حافظ خطيب رهبر و حافظ نامه خرمشاهي شعر حفظي سلسله ي موي دوست ص94 قالب غزل از سعدي سبك عراقي وزن : مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن بحر منسرح مثمن مطوي مكشوف نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : تخيلي رديف: ست قافيه : بلا ، ماجرا ، خون بها ، ما ، هوا ، چرا ، جفا ، روا ، دعا حرف قافيه «1» قاعده ي 1 1- زنجير گيسوي محبوب چون حلقه ي دامي است كه عاشق را گرفتار مي سازد ، هركس عاشق نيست و در حلقه ي عشق گرفتار نشده است . از ماجراي عاشقي بي خبر است . آرايه : تشبيه : سلسله ي موي دوست سلسله ي موي دوست به حلقه ي دام بلا / دام بلا مشبه مشبه به 2- اگر در برابر چشمانش مرا بي دريغ با شمشير بكشند باز هم يك لحظه ديدن او براي صدها عاشق چون من خون بهاست يا صدها عاشق چون من خون بهاي يك نظر ديدن اوست (ديدن يك نظر او خون بهايي دارد كه مرگ و كشته شدن ما آن را مي پردازد . ) آرايه : صد چون من : كنايه از كثرت زدن به تيغ : كنايه از كشتن 3- اگر جانم را در راه وصال يار از دست بدهم حيف نيست چرا كه يار از جانم هم براي من عزيزتر و دوست داشتني تر است . تكرار : دوست 4- سرمايه ي انسان پرهيزگار نيروي صبر و عقل است اما عقل عاشق ، گرفتار عشق و صبر او اسير هواي عشق شده است . مصراع دوم تشخيص 5- عاشق گرفتار ، تمام وجودش تسليم عشق است و جرئت سخن و اعتراض هم ندارد كه در كار عشق چون و چرايي كند . دلشده كنايه از عاشق پاي بند كنايه از گرفتار گردن و جان مجازاً تمام وجود كمند استعاره از عشق . زهره مجازاً جرئت . 6- معشوق مالك و صاحب اختيار ملك وجود آدمي است و حاكم رد و قبول همه چيز است . هركاري كند ستم نيست بلكه اگر تو شكوه و شكايت كني ستم است . مالك و ملك اشتقاق رد و قبول : تضاد ملك وجود : تشبيه (مالك و حاكم ) ، (جور و جفا) : تناسب 7- اگر مرا از سر لطف و محبت مورد نوازش قرار دهي و اگر با خشم و عتاب مرا بسوزاني حكم و امر تو براي من مطاع است و هر تنبيهي كني برمن جاري و روان است . آرايه : لطف و قهر ، بنوازي و بگذاري تضاد روان ، روا جناس متناسب با ابيات : 1- اگر تو زخم زني به كه ديگر ي مرهم وگرتو زهر دهي به كه ديگري ترياك 2- آشنايان ره عشق گرم خون بخورند ناكسم گر به شكايت سوي بيگانه روم 3- هرچند بردي آبم روي از درت نتابم جور از حبيب خوش تر كز مدعي رعايت 4- به تيغم گر كشد دستش نگيرم وگر تيرم زند منت پذيرم 8- اي سعدي اخلاق دوست به هر شيوه اي باشد خوشايند و نيكوست حتي اگر دشنام و ناسزا بگويد . از لب شيرين او هم چون سخني خوب و مثل دعا شنيدني است . آرايه : دشنام و دعا : تضاد لب شيرين : حساميزي تشبيه : دشنام او مثل دعاست . متناسب با بيت 6 شعر حفظي مردان خدا ص 103 قالب غزل شاعر: ميرزا عباس بسطامي معروف به فروغي قرن 13 (1274-1213 هـ . ق) از بزرگ ترين غزل سرايان دوره بازگشت ، شاعر دوره ي قاجار نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين وزن مفعول مفاعيل مفاعيل فعولن بحر هزج مثمن اخرب مكفوف محذوف قافيه : دريدند ، نديدند ، شنيدند ، تنيدند ، طلبيدند ، گرويدند ، خريدند، نبريدند ، پريدند . حروف قافيه : اصلي : يد ( قاعده 2 ) الحاقي - ند تبصره 1 1- صاحب دلان و انسان هاي كامل پندارها و اوهام را كنار زدند يعني همه جا غير از خدا چيز ديگري را نديدند . آرايه : تشبيه پرده ي پندار پرده را دريدن : كنايه از كنار زدن (در اينجا ) 2- آن ها هرگونه عمل كردند همان گونه نيز پاداش آن را ديدند و هر كلامي بر زبان آورند نتيجه آن را نيز به چشم ديدند (تجربه كردند) تكرار دست و نكته : كنايه مصراع اول پاداش مطابق عمل است 3- افسوس كه در سر راه انسان دام ها و جاذبه هاي بسياري براي فريب او قرار داده اند . دانه و دام : تناسب و استعاره از فريب هاو جاذبه هاي كاذب دنيوي . 4- از ذات انسان هاي با صفاي سحرخيز همت طلب كن زيرا آنان از دنيا و آخرت تنها خداوند يگانه را برگزيده اند . منظور از يكي : خداوند يكتا 5- آگاه و برحذر باش به دامن آن كساني كه از حق و حقيقت بريده اند و به باطل رو آورده اند چنگ مزن و به آنان متوسل نشو. زنهار : صوت (شبه جمله ) جمله ي يك جزئي ، حق و باطل : تضاد دست نزدن : كنايه از متوسل نشدن بريدن از حق كنايه : روي برگرداندن و جداشدن از حق . 6- وقتي مردم در قيامت كه بازار عرضه ي حقيقت است حاضر شوند يقين دارم كه از شرمساري نمي توانند اعمالي را كه در دنيا كسب كرده اند در پيشگاه خدا عرضه دارند . بازار حقيقت : تشبيه كنايه از روز قيامت متاع استعاره از اعمال نفروشندكنايه از عرضه نكردن و خريدند كنايه از كسب كردن مراعات : بازار ، متاع و فروختن 7- انسان سطحي نگر از وجود عالي خداوند غافل است زيرا هركس شايستگي درك عشق و معرفت الهي را ندارد . كوتاه نظر كنايه از افراد سطحي نگر ، سرو بلند استعاره از خداوند مصراع دوم تمثيل و ضرب المثل و كنايه 8- اي فروغي ، عارفان و عاشقان همچون پرندگان تندپرواز از قيد وبند دنياي خاكي خود را به اوج آسمان كمال رسانيدند. مرغان نظر باز ... استعاره از عارفان و عاشقان و سالكان حقيقت دامگه خاك تشبيه خاك مجازاً دنيا خاك و افلاك : تضاد شعر حفظي ص 119 ميلاد آدم از اقبال لاهوري شاعر فارسي زبان پاكستاني معاصر از رهبران اصلاحات ومنادي بازگشت به خويشتن در هند و پاكستان قالب : غزل نوع ادبي : غنايي توصيف : نمادين وزن : فاعلاتن (فعلاتن) ، فعلاتن فعلاتن فعلن رمل مثمن مخبون محذوف رديف پيدا شد قافيه : خونين جگري ، صاحب نظري ، خود نگري ، پرده دري ، دگري ، دري حروف اصلي قافيه - ر (قاعده ي 2) الحاقي : ي تبصره ي يك 1- عشق ( با آفرينش انسان ) فرياد كشيد كه موجود رنج كشيده اي آفريده شد و زيبايي برخود لرزيد كه انسان صاحب بصيرتي به وجود آمد . تشخيص ، كنايه : خونين جگر(دردمند ) ، صاحب نظر (بصيرو آگاه) 2- سرشت از اين كه در اين دنياي مجبور (دنيايي كه اصولش بر جبر بنا شده است ) فرد به خود پردازنده ، مبارزه كننده با غرور و در عين حال خودشناسي پديد آمد ، آشفته و نگران شد . هم سازي ناسازها : خود نگر خود شكن پارادوكس و تشخيص خودگر و خود نگر : جناس خودشكن كنايه از متواضع 3- در لحظه ي خلقت انسان خبري به سوي ساكنان عرش رفت كه : اي ساكنان حرم آسمان برحذر(به هوش) باشيد كه آشكار كننده ي اسرار ، آفريده شد . آرايه : تشبيه : شبستان ازل ، پرده دركنايه از افشاگر / پردگيان استعاره از ملكوتيان 4- آرزو بي توجه و بي خبر از خود قدم به هستي نهاد و (درهمان حال) جهان ديگري به وجود آمد . آغوش حيات : تشخيص ، آرزو چشم واكرد : تشخيص و كنايه از به وجود آمد ، هست شد . 5- زندگي گفت در تمام عمر رنج كشيدم تا بالاخره دري (درعشق) به سمت گنبد آسمان گشوده شد . گنبد استعاره از آسمان ، در : عشق واميد / زندگي گفت : تشخيص در خاك تپيدم كنايه : رنج كشيدم و انتظار كشيدم محور كلي شعر خلقت انسان شعر حفظي ص 148 باز آمدم چون عيد نو غزل از مولوي نوع ادبي : غنايي (عرفاني) سبك عراقي وزن مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بحر رجز رديف بشكنم قافيه زندان ، دندان ، پادشاهان ، شيطان ، دربان ، گردان ، نان ، فرمان حروف قافيه : ان قاعده ي 2 1- دوباره مثل عيدنو برگشتم تا از زندان نفسانيات خود را رهايي بخشم و چنگال و دندان روزگار كشنده و قاتل را بشكنم (قدرت او را نابود كنم و تحت تسلط خود در آورم ) آرايه : تشبيه بازگشت خود به آمدن عيد قفل زندان : استعاره از نفسانيات دنيوي چرخ استعار از فلك چرخ مردخوار : استعاره مكنيه چنگال و دندان : مراعات چنگال و دندان چرخ استعاره ي مكنيه چنگال و دندان چرخ را بشكنم : كنايه از برآن پيروز شوم نوع را : فك اضافه 2- هفت ستاره ي بي آبرو و عناصر اربعه كه سرنوشت آدميان را تعيين مي كنند و آنان را نابود مي كنند بساطشان رابر چينم و غرور و قدرتشان را از بين ببرم . (آمده ام تا تاثير و نفوذ آنان را بر سرنوشت از بين ببرم ) آرايه : تلميح به باور پيشينيان بر تاثير ستارگان بر سرنوشت آدم ها هفت ستاره عبارت انداز : 1- قمر (=ماه) 2- عطارد (تير) 3- زهره (ناهيد ) 4- شمس (خورشيد) 5- مريخ (بهرام) 6- مشتري (اورمزد) 7- زحل (كيوان) بي آب كنايه از بي آبرو و بي رونق خاكيان مجازاً آدميان خاك (درخاكيان ) ، آب ، آتش و باد مراعات نظير شكستن باد ، زدن آب بر آتش كنايه از نابود كردن و دگرگون كردن . 3-وقتي اراده و عزم او را در لطف برخود ديدم مطيع و پيرو او شدم حقير و تسليم او شدم تا شيطان را نابود كنم . بيت قافيه دروني دارد آرايه : شكستن ساق شيطان : كنايه بزم و عزم : جناس 4- اگر محتسب بخواهد مرا منع كند و براند با جامي شراب او را نيز مست مي كنم و اگر نگهبان مانع ورودم شود دست او را مي شكنم (او را از سر راه دور مي كنم ) آرايه : جناس : هي ، مي . دستم كشد كنايه : مانعم شود 5- اگر فلك و روزگار فرمان بردار دل نشود با آن مبارزه مي كنم و ريشه ي آن را مي كنم و اگر آسمان تسليم و رام نشود آن را هم نابود مي كنم . آرايه : واج آرايي ، گ ، د تشخيص گردون گردان : جناس ، تكرار گردون چرخ اگر گرد دل نگردد كنايه از مطيع آن نشود تشخيص و استعاره مكنيه چرخ برهم زنم ار غير مرادم گردد من نه آنم كه زبوني كشم از چرخ فلك 6- كرم و لطف و بخشش خود را بر ما گسترانيده اي و مرا به مهماني خود دعوت كرده اي و نعمت هاي بسيار به من بخشيده اي اگر من توجه نمي كنم و غافلم چرا مرا گوشمالي مي كني ؟ م: مفعول آرايه : خوان كرم : تشبيه گوشم گوشه : جناس ماليدن گوش : كنايه از تنبيه شكستن گوشه نان كنايه از غفلت و ناسپاسي و بي توجهي 7 - اي كسي كه در ميان باطن و جان من به من اشعارم را تلقين مي كني (اشعارم همه از توست ) اگر سكوت كنم و سرباز زنم مي ترسم كه نافرماني كرده و رسالتم را انجام نداده باشم . م در شعرم : متمم ( شعر را به من ) آرايه : تن زدن كنايه از استنكاف و خودداري كردن شكستن فرمان كنايه از نافرماني كردن با استفاده از گزيده ي غزليات دكتر شفيعي كدكني شعر حفظي ص 184 چند دوبيتي از باباطاهر عريان همداني از شاعران و عارفان اواسط قرن پنجم معاصر طغرل سلجوقي وزن كليه ي دو بيتي ها مفاعيلن مفاعيلن فعولن بحر هزج مسدس محذوف نوع ادبي : غنايي (عارفانه – عاشقانه ) دو بيتي اول : اي محبوب و معبود من الهي بدون تو در گلستان هيج گلي نرويد اگر هم برويد اميدوارم هيچ كس آن را نبويد. بدون اعتقاد به تو هركس بخندد چهره اش از اشك (خون اندوه و رنج دل) هيچگاه پاك نباشد فعل دعايي : مرويا ، مبويا ، مشويا (جناس) مرويا ورويا : تضاد خون دل استعاره از اشك ، مراعات ، رخش را مشويا : كنايه از غم آسوده نباشد. دوبيتي دوم : 1- كشاورزي در دشت زندگي با چشمان گريان گل آلاله مي كاشت . 2- مي كاشت و مي گفت : اي افسوس كه بايد بكاريم و آن را در اين دنيا رها كنيم و خود برويم ( بميريم ) آرايه : خون استعاره از اشك ، واج آرايي ، كشتن و هشتن : جناس اشتقاق همي كشت و كشتن دشت استعاره از دنيا دوبيتي سوم 1- گل لاله اي را ديدم كه در دامن خار روييده است گفتم اي گل لاله كي شكوفه ي ترا مي چينم ؟(كي بار مي دهي ) گفت : اي باغبان مرا ببخش زيرا گل عشق و محبت دير محصول مي دهد(بايد صبورباشي) آرايه : آلاله و خار : تضاد درخت دوستي : تشبيه خار وبار : جناس آلاليا : تشخيص دوبيتي چهارم 1- خداي من شرار عشق را چون آتش به جان من زن (مرا عاشق كن ) و شراره ي آن آتش را به استخوانم بزن (عشق تا اعماق وجودم رسوخ كند ) 2- مرا مانند شمع از آتش عشق برافروزان و نوراني كن . آرايه : تشبيه آتش عشق مرا چون شمع . دلم را چون پروانه ( سان ادات تشبيه ) دلم را چون پروانه اي درآتش عشق بسوزان ، كنايه هم دارد : مرا عاشق كن . آتش به جانم زن : كنايه ، شرر به استخوان من بزن : كنايه (مرا نابودكن ) آتش در مصراع چهارم استعاره ، شعله در مصراع دوم استعاره از عشق ، تناسب : شرر ، شعله ، شمع ، آتش ، پروانه . نيايش (از خسرو شيرين نظامي ) ص 195 نوع ادبي: غنايي (منظومه عاشقانه ) وزن مفاعيلن مفاعيلن فعولن بحر هزج مسدس محذوف 1- خدايا روزگار تاريك مرا به روز پيروزي تبديل كن و مرا مانند روز روشن بر جهان پيروز و موفق بگردان. تضاد ، استعاره ، كنايه 2- روزگاري مانند شب دارم كه از صبح كاميابي نااميدم در اين حال نااميدي مرا چون خورشيد رو سپيد و كامياب بگردان . تضاد ، استعاره ، تشبيه ، كنايه 3- اي خدايي كه ياري كننده هر فرياد و استغاثه اي هستي به فرياد من كه ترا مي خوانم برس . تكرار ، جناس 4- (خدايا ) تورا سوگند مي دهم به اشك كودكان يتيم و به آه سينه ي پيران ستمديده ، موازنه ، تضاد 5- تورا سوگند مي دهم به زماني كه مظلومان و فرياد خواهان داور داور و گناهكاران يارب يارب مي كنند. 6- ترا سوگند مي دهم به نيازمنداني كه از مردم كمك نمي خواهند و به مجروحاني كه در درد ورنج و سختي گرفتارند ، كنايه 7- ترا سوگند مي دهم به كساني از خاندان و ديار خود دور افتاده اند و به كساني كه از قافله ي خود عقب مانده اند ، خان ، مان : جناس 8- ترا سوگند مي دهم به دعايي كه نوآموز و تازه قدم در راه گذاشته اي مي خواند وبه آهي كه كسي از سر سوز دل مي كشد ، موازنه 9- ترا سوگند مي دهم به اشك خوشبوي خداجويان گريان و به قرآن و چراغ انسان هاي سحرخيز، 10- ترا سوگند مي دهم به آن كساني كه مقبول درگاه تواند و گوشه نشيني اختيار كرده اند و به پاكان و معصوماني كه دست به گناه آلوده نكرده اند ، موازنه 11- ترا سوگند به هر اطاعت و عبادتي كه در نظر تو درست و به جاست و به هر دعايي كه در درگاه تو پذيرفته شده است ، 12- كه بر دل رنج كشيده ي من رحمي كن و از غرقاب غم واندوه مرا نجات بخش . دل پرخون كنايه: دل رنج كشيده غرقاب غم : تشبيه . پيروز باشيد گروه آموزشي زبان و ادبيات فارسي استان فارس پيش دانشگاهي عمومي اشعار حفظي نيم سال اول شعر حفظي ص 8 مناجات غزلي از سنايي قرن ششم وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن بحر : رمل مثمن مخبون نوع ادبي : غنايي توصيف : تخيلي 1- اي پادشاه ( - هستي : اي خدا) تو را ياد مي كنم زيرا تو پاك و خدا هستي و جز به همان راهي كه تو مرا به آن راهنمايي كني (يا تو آن راه را به من بنماياني ) به راه ديگري نمي روم . ملك استعاره از خدا 2- فقط درگاه تو را جست و جو مي كنم و تنها درپي فضل و بخشش تو هستم فقط ذكر توحيد و يگانگي تو را مي گويم زيرا تو سزاوار يگانگي هستي . بيت قافيه مياني دارد بين كلمات جويم ، پويم و گويم جناس و سجع ديده مي شود. 3- تو بسيار دانا ، بزرگ ، بخشنده و مهرباني . تو(به بندگان ) فضل و بخشش مي كني تو شايسته ي ستايشي . آرايه : تنسيق الصفات ، بيت قافيه دروني دارد. 4- نمي توان تو را توصيف كرد زيرا تو در محدوده ي درك و فهم انسان جا نمي گيري ، نمي توان كسي را مانند تو تصور كرد زيرا تو در دايره ي فهم و تصور انسان قرار نمي گيري. آرايه : بيت موازنه دارد و مصراع اول تلميح به فرازي از خطبه اول نهج البلاغه مولا علي « الله لايدركه بعد الهمم ولايناله غوص الفطن ) خداوند كسي است كه دور انديشي همت هاي والا او را درك نمي كند و ژرف نگري انسان هاي زيرك به او نمي رسد . مصراع دوم تلميح به آيه ي قرآن : « ليس كمثله شي هيچ چيز شبيه او نيست . » جناس : فهم و وهم 5- تماماً بزرگواري ، شكوه ، علم و يقين (اطمينان قلبي ) هستي . تماماً نور وشادماني ، بخشندگي و پاداش هستي . قافيه دروني ، آرايه : ترصيع تلميح به آيات قرآن : الله نورالسموات و الارض . و ... 6- تو همه اسرار را مي داني و همه ي عيب ها را مي پوشاني و همه ي كم و زياد شدن ها به دست توست . جناس ، ترصيع ، تضاد ، تلميح مصراع اول به « الله عالم الغيب و الشهاده » يا ستار العيوب مصراع دوم تلميح به آيه ي تعز من تشاء و تذل من تشاء ، واج آرايي . 7- تمام وجود سنايي تنها ذكر يگانگي تو را بر زبان مي آورد به اين اميد كه از آتش جهنم رهايي داشته باشد. يا (اميد است / شايد براي او (سنايي) از آتش دوزخ رهايي باشد .) مجاز : لب ودندان (وجود) ، آتش (كل عذاب ها) تناسب : لب و دندان و روي ، روي ايهام تناسب : 1- معني مورد نظر روي رهايي وجهي (دليلي) براي رهايي 2- روي : چهره كه با كلمات لب و دندان تناسب دارد. غزل اكسير عشق ص 49و 50 وزن : مفعول فاعلات مفاعيل فاعلن بحر: مضارع مثمن اخرب مكفوف محذوف سعدي – سبك عراقي 1- (اي محبوب) ، تو از در داخل شدي و من از خود بيخود شدم . مثل اين كه از اين دنيا به دنياي ديگر رفتم . (مردم ) كنايه – تشبيه 2- منتظر بودم ببينم چه كسي از محبوب برايم خبر مي آورد. محبوب خود آمد و من بي هوش شدم . (كنايه ، استعاره ، تضاد ، تكرار) 3- گفتم او را ببينم به اين اميد (شايد) درد شور و اشتياقم آرام شود (تسكين يابد) ، او را ديدم ولي اشتياقم بيشتر شد. (شبه اشتقاق ) 4- مثل شبنمي ناچيز مقابل آفتاب روي محبوب افتاده بودم . عشق به فريادم رسيد و من به والاترين مرتبه رسيدم . (تشبيه ، ايهام ، استعاره ، ايهام تناسب ، كنايه ، مجاز ) 5- توانايي رفتن به حضور محبوب برايم ممكن نشد. با اينكه با پا و سر (با تمام وجود يا افتان و خيزان) به سويش شتافتم . يا با اينكه مدتي با پا و مدتي با سر (با اشتياق) به سويش رفتم . (جناس ، استعاره ، كنايه ، تضاد) 6- براي اينكه رفتن او را ببينم و سخن گفتن او را بشنوم ، با تمام وجود گوش و چشم شدم (محو تماشاي او شدم ) (لف و نشر ، كنايه ، تضاد) 7- من چگونه مي توانم او را تماشا نكنم (چگونه مي توانم نگاهم را از تماشاي او حفظ كنم ) مني كه با اولين نگاه صاحب بصيرت آگاه و بيدار شدم . (مراعات نظير ، كنايه ، ايهام ) 8- به تو وفادار نبوده ام اگر يك روز يا يك لحظه خاطرجمع (آسوده خاطر) و شاد زندگي كرده باشم (يا درجمع نشسته باشم ) ايهام . 9- او (معشوق) توجهي به صيد كردن و شكار من نداشت ، من خود با نگاه به او اسير شدم (من به او نگاه كردم و اين نگاه مثل كمندي شد و مرا در دام خود گرفتار كرد) (مراعات ، تشبيه ) 10- (ديگران) مي گويند: اي سعدي ، روي سرخ و شاداب تو را چه كسي زرد و پژمرده كرد؟ (درجواب مي گويم ) : كيمياي عشق بر وجود بي ارزش من اثر گذاشت و مرا چون طلا ارزشمند كرد. ( تشبيه ،لف و نشر ، كنايه ، ايهام تناسب ، جناس ، مراعات ، تضاد ، استعاره ) غزلي از حافظ سبك عراقي ص 51 و52 وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن بحر رمل مثمن مخبون محذوف نوع ادبي : غنايي (عرفاني) نوع توصيف : نمادين 1- روز جدايي و شب فراق دوست به پايان رسيد . فالي گرفتم ستاره ي نيك بختي درحال حركت بود در نتيجه كارم به سامان شد (دوري و جدايي به پايان رسيد. ) آرايه : تضاد ، تلميح به باور گذشتگان در تاثير ستارگان ، جناس ، مراعات : فال و اختر . 2- آن همه ناز و فخر فروشي كه پاييز انجام مي داد عاقبت با وارد شدن بهار به پايان رسيد . (با آمدن ابواسحاق دولت پير حسين پايان پذيرفت . ) آرايه : تضاد، تهكم و طنز ، تشخيص 3- خداي را سپاس مي گويم كه با اقبال و روي آوردن گوشه ي تاج گل (دوران اقتدار گل) تكبر و خودپرستي باد دي و قدرت خار سپري گرديد. آرايه : ايهام تضاد (شوكت ) ، كنايه ، تهكم ، تضاد ، ايهام : اقبال ( 1 - بخت ،2- روي آوردن ) تشخيص 4-به صبح اميد كه درپرده ي غيب گوشه نشين شده بود بگو بيرون بيا (طلوع كن ) زيرا كار شب تيره ي نوميدي به پايان رسيد. تشبيه ، تضاد ، تشخيص 5- آن پريشاني و آشفتگي شب هاي دراز دوري و اندوه دل در پناه حمايت محبوب به انتها رسيد . آرايه : مراعات ، سايه ي گيسو : ايهام ( سايه (در معني واقعي ) ، پناه (حمايت) تضاد بين دو مصراع پريشاني شب ها با سايه گيسوي نگار 6- با اين كه دولت تو روي نموده ولي من به دليل بدعهدي و پيمان شكني روزگار ، هنوز باور ندارم كه قصه ي طولاني غم و غصه ي ما به پايان رسيده باشد. آرايه : تشخيص 7- اي ساقي ، به ما لطف و مرحمت نمودي – ساغر و پياله ات هيچگاه از شراب خالي نباشد . زيرا با تدبير و چاره جويي تو بود كه آشفته حالي ما كه از ننوشيدن باده پديد آمده بود – برطرف گردد. آرايه : مراعات ساقي : استعاره 8- هرچند كسي از دوستان ، حافظ را به حساب نياورد ولي خدا را سپاس مي گويم كه غم و اندوه بي حد و اندازه ي ما به پايان رسيد. قطعه مست و هشيار از پروين اعتصامي ص 80 ، 81 و82 قالب قطعه وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن بحر: رمل مثمن محذوف نوع ادبي : تعليمي (انتقاد اجتماعي ) نوع توصيف : نمادين 1 – محتسب (مامور شرعي ، ماموري كه كار وي نظارت بر اجراي احكام دين بود) در راه ، مستي را ديد و يقه ي پيراهنش را گرفت . مست گفت اي دوست اين پيرهن است ، افسار چارپا نيست (كه تو آن را اين جور مي كشي ) (مراعات نظير) 2- گفت : مست هستي ، به همين دليل هنگام راه رفتن افتان و خيزان مي روي و تلو تلو مي خوري . پاسخ داد: تقصير راه رفتن من نيست ، گناه از ناهمواري راه (اوضاع نابسامان و فساد اجتماعي ) است . (كنايه ) 3- گفت : بايد تو را تا خانه قاضي ببرم. گفت برو ، صبح بيا ، قاضي نيمه شب خواب است . (صبح و نيمه شب تضاد – رو ، آي : تضاد ) 4- گفت : خانه والي به اينجا نزديك است به آنجا برويم (تاحكم صادر كند) گفت : از كجا معلوم است والي خود در ميخانه نباشد . (تكرار واژه ي والي) 5- گفت : تاوقتي به داروغه (واژه تركي مغولي : كلانتر ، سردسته نگهبانان ) بگويم تو در مسجد بخواب . گفت من گناهكارم و مسجد خوابگاه افراد بدكار نيست . (تكرار) 6- گفت : پنهاني ديناري به من بده و خود را نجات بده . گفت : كار دين با درهم و دينار و رشوه درست نمي شود ، رشوه خواري در دين حرام است . (اگر كارمن طبق قوانين شرع خلاف است با پول و رشوه درست نمي شود . اشاره به رشوه خواري در زمان شاعر. ) تصدير ، مراعات 7- گفت : براي تاوان گناهت ، لباست را از تن بيرون مي آورم . گفت لباسم پوسيده است و فقط نقشي از تاروپود آن باقي مانده است . (پيام : فقر اجتماعي ) 8- گفت : خبرنداري كه به علت تعادل نداشتن كلاه از سرت افتاده است . (يا خبرنداري كه به علت مستي بي ادبي كردي ) گفت : بايد در سرعقل باشد ، كلاه نداشتن كه مايه ي ننگ و عار نيست . (كلاه از سرافتادن : كنايه – سرو كلاه : مراعات ، تكرار) 9- گفت : بسيار شراب خوردي ، به همين دليل چنين از خود بيخود شدي . گفت : اي ياوه گو صحبت كم و زياد خوردن نيست ، اگر نفس عمل بد است ، انسان چه كم خورده باشد و چه زياد ، در هر حال بد كرده است . (كم و زياد : تضاد) 10- گفت : افراد عاقل و هشيار بايد مردم مست را حد شرعي بزنند. گفت : برو هشياري (در اين ديار) پيدا كن تا مرا حد بزند ، مساله اين است كه اينجا هشياري پيدا نمي شود . (هشيار : آرايه تكرار – تضاد) يادآور گفتار معصوم : اولين سنگ را كسي بزند كه گناهي نكرده باشد . اشعار حفظي نيم سال دوم شعر حفظي گويي بط سفيد جامه به صابون زده است ص 87 و 88 مسمطي از منوچهري دامغاني شاعر قرن پنجم وزن : مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن بحر : منسرح مثمن مطوي مكشوف نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : تخيلي سبك خراساني 1- قمري كه پرهايش به رنگ سنجاب خاكستري است ، آماده آوازخواني شده است و خال هايي سياه درون گوش كبك مثل مشكي است كه انگاركبك آن را در گوش خود ريخته است . آرايه : كنايه ، مراعات : قمري ، كبك ، تشخيص 2- بلبل هاي دوست داشتني شاد وبا نشاط هستند و قمري ها آوازخوان هستند در دهان لاله مشك و دردهان زنبور عسل پر از عسل و شهد است . آرايه : تشخيص ، مراعات 3- گل سوسن ، بوي كافورمانند خود را همه جا پراكنده كرده و بوته ي گل سرخ هم گل هاي خود را مانند جواهر فروشي ارزاني كرده است . (يعني بوته ي گل پر از گل و شكوفه شده است ) يا مي توان اين گونه تعبير كرد كه بوته ي گل سرخ كه بر گلبرگ هايش شبنم نشسته گويي جواهر مي فروشد و زمين با آمدن ارديبهشت (بهار) مانند بهشت برترين شده است . آرايه : تشبيه ، واج آرايي ، اشتقاق ، مجاز 4- چوك يا شباويز (مرغي مانند جغد كه خود را از درخت آويزان مي سازد و فرياد مي كند ، مرغ حق) خود را از شاخه ي درخت آويزان نموده و زاغ سياه دوبال خود را با غاليه( از عطريات و مركب از مواد خوشبو از قبيل : مشك ، عنبر ، كافور و ... به رنگ سياه كه البته در اين بيت منظور رنگ سياه آن است ) رنگ آميزي كرد . آرايه : مراعات ، جناس ، كنايه . 5- ابر بهاري از دور با سرعت به حركت در آمده است (كنايه) و از سم اين اسب سياه (ابرتيره) قطرات باران كه مانند مرواريد هستند ، مي ريزد. آرايه : تشخيص ، استعاره ، تكرار 6- باد دردهن لاله (وسط گل لاله) مشك سياه پاشيده و همچنين روي گلبرگ هاي آن مرواريد گرانبها (قطره هاي باران) ريخته است . آرايه : تشخيص ، استعاره ، تكرار ، جناس( اين بيت لف و نشر ندارد بلكه صنعت تقسيم دارد) 7- مثل اين كه مرغابي سفيد لباسش را با صابون شسته (كنايه از سفيدي و لطافت بسيار پرهاي مرغابي) و كبك دري (كبك خوش خرام و خوش آواز ، منسوب به دره چون كبك در پايين دره و كوه زندگي مي كند) هر دو ساق پاي خود را گويي در ظرف خون فرو كرده كه قرمز شده است . آرايه : كنايه ، تشخيص ، مراعات 8- عندليب (بلبل بر شاخه ي تروتازه و پر طراوت گل سرخ نغمه ي گنج فريدون را مي خواند (به نغمه خواني مشغول است و لشكر چين ( انبوهي سبزه ها ) در فصل بهار خيمه هاي خود را در دشت گسترده است . (همه جا پر از سبزه شده است ) . آرايه : مراعات ، مصراع اول تشخيص ، گنج فريدون ايهام تبادر دارد . 1- نام نوايي در موسيقي 2- نام گنجي منسوب به فريدون معني موردنظر نوايي در موسيقي است و گنج منسوب به فريدون را فقط به ذهن متبادر مي كند بنابراين آرايه ي ايهام تبادر دارد. مصراع دوم : استعاره و كنايه 9- گل لاله در كنار جويبار روييده و خيمه ي سبزه ها ، سبزرنگ و خرگاه گل لاله ، قرمز است . شاعر در اين بيت براي لاله خرگاه و براي لشكر چين (سبزه ها) خيمه ذكر كرده است علت ، اين است كه لاله به تعبير شاعر سلطان چمن است و قد افراشته دارد و از سبزه ها بلندتر است و خرگاه (خيمه بزرگ) را براي شاهان و اميران و فرماندهان برپا مي كردند و سبزه نيز چون بسيار و گسترده است و لشكر چينيان نيز بسياربوده اند براي سبزه استعاره ي لشكر چين را به كار برده است . پس لاله در ميان سبزه ها مثل اميري است كه درميان سپاهيان برايش خرگاه به پاكرده اند . آرايه تشخيص ، مراعات و صنعت تقسيم با ضمير آن و اين به دو مصراع قبل ارجاع داده شده است . مي تراود مهتاب ص 180 ، 181 و182 عنوان درس : مي تراود مهتاب / سراينده : علي اسفندياري (نيما يوشيج ) قالب: نيمايي / دوره ي معاصر / نوع ادبي : غنايي توصيف : نمادين / محتوا: طرح مسايل و مشكلات اجتماعي 1- مهتاب مانند قطره هاي آب زلال مي چكد( استعاره مكنيه) 2- كرم شب تاب مي تابد(مسير روشن است ) قافيه : مهتاب و شب تاب 3- يك لحظه هم نشد كه مردم بيدار شوند . (منظور هرچند همه ي عناصر طبيعي قصد روشنگري و راهنمايي دارند با اين همه مردم در خواب هستند و اميد بيداري نيست . (استعاره مكنيه) 4- غم اين مردم در خواب غفلت خفته و نا آگاه / 5- خواب را از چشمان اشك بار من دور مي كند . غم خواب را مي شكند (استعاره مكنيه ) (منظور خمودي و غفلت مردم نسبت به مسايل اجتماعي و يا تحولات ادبي پديد آمده ،آرام و قرار مرا برده ) / 6- سپيده دم نيز با نگراني ، همراه من اين خفتگان را به تماشا نشسته است .( تشخيص – ايهام) 7- صبح هم با من هم نواست و ازمن مي خواهد (صبح مظهر بيداري و روشني . تشخيص ) 8- تا با نفس مسيحايي اش مردم خفته و درخواب غفلت فرو رفته را بيدار كنم .( جان باخته : كنايه) 9- و رسيدن صبح بيداري را به آنان خبر و مژده دهم . 10- رنج و دردي جان گزا مانند خاري در دلم نشسته . (خار استعاره از مشكلات ) 11- كه مانع رسيدن به آرزوها وخواسته هايم مي شود . (شكستن خار كنايه از رنج كشيدن ) / 12- آرزوهاي من كه مانند ساقه ي نازك و شكننده گلي است . /13- كه آن را با جان و دل پروراندم / 14- و با جان آب دادم . / 15 افسوس كه از پاي در مي آيد و مي شكند (منظور شاعر از مصراع 12 تا15 تلاش هاي آرماني او براي ساختن جامعه و اصلاح اجتماعي فاسد او يا تلاش هاي او براي ايجاد تحول و دگرگوني در راه رسم و محتويات ادبيات عصر خود است كه با مخالفت سنت گرايان ناكام مي ماند ) . / 16- دست به ديوارهاي اجتماع مي سايم . /17- و براي يافتن دري به سوي رهايي ،همه جا را جست و جو مي كنم/ 18و19– تلاش هاي جست و جو گرانه ي من بي ثمر است و انتظار كشيدن بيهوده است . /20و 21- نا اميدي و غفلت و نا آگاهي مردم بر سرم آوار مي شود. (شاعر نه تنها مددكاري نمي يابد ، باعث زحمت و درد سر او هم مي شوند .) /22 و23 – (نيما با تكرار اين دو مصراع بازگشتي به آغاز شعر خود دارد. گويي هيچ تحولي در اجتماع نمي بيند )./ (لذا مي گويد: ) 24- تنها ره آورد من از اين تلاش پاي تاول زده است . / 25- بر آستانه ي دهكده (اجتماع) مردي تنها (نيما) بي هيچ دست مايه و ثمري ايستاده . 26- كوله بار افكار و آرزوهايش را بر دوش مي كشد . /27- درحالي كه مايوس است و دست او بر در است دلتنگي هاي خود را زمزمه مي كند . /28- غم اين مردم در خواب غفلت خفته و ناآگاه . / 29- خواب را از چشم اشك بار من دور مي كند . صداي پاي آب ص 196، 197 و198 عنوان درس : صداي پاي آب / سراينده : سهراب سپهري / قالب : نيمايي دوره ي معاصر / نوع ادبي : غنايي / نوع توصيف : آميزه اي از توصيف خيالي و نمادين / شرح درس و نكات مهم : 1- من متولد شهر كاشان هستم / 2- زندگي و روزگار بدي ندارم / 3- امكانات مالي اندكي و كمي هوش و به اندازه ي سر سوزني ذوق و استعداد شاعري دارم . تكه ناني دارم استفاده از تعبير عاميانه مجازاً مقداري اسباب معيشتم فراهم است ،( سرسوزن ذوق كنايه : تعداد اندك ) 4- مادري مهربان و شاداب تر از برگ درخت دارم . 5- و دوستاني كه در پاكي از آب روان بهترند . 6- و خدايي دارم كه به من نزديك است . 7- لاي اين شب بوهاي خوشبو و در كنار درخت كاج .( تضاد بين كوتاهي شب بو و بلندي كاج ، كنايه : خدا همه جا هست .) 8- من انساني مسلمان هستم . /9- قبله ام يك گل سرخ « عشق » است . / 10- جانمازم چون چشمه پر از لطافت و روشني است (تشبيه) و مهرم جاي تجلي حق است . / 11- و سجاده ي من تمام گستره ي زمين است .(به توضيحات2 ،3 و4 مراجعه كنيد ) 12- من با تپش پنجره ها و هجوم روشنايي به درون وضو مي گيرم . (منظور مصرع اين است كه نگاه به تابش نور مرا آماده ارتباط با خالق مي كند .) 13- نمازم همچون ماه و طيف سرشار از روشني است ومثل آب شفاف و زلال است . / 14- نمازم آن چنان شفاف است ( منظور آن را چنان با خلوص نيت مي خوانم ) كه سنگ از درون آن پيداست ... / 15- همه ي ذرات نماز من سرشار از پاكي و زيبايي و لطافت است (منظور لطافت و تاثير زياد نماز است بر نمازگزار) /16- من وقتي نمازم را مي خوانم كه همه ي عناصر طبيعت در حال تسبيح هستند . (تشخيص ، اين بخش شعر يادآور حكايت گلستان مرغ تسبيح گوي و من خاموش باب دوم حكايت بيست و ششم . ) /17- باد بر سر شاخه ي بلند سرو بوزد و اذان بگويد .( تشخيص ، واج آرايي ) 18- علف و سبزه براي تكبيره الاحرام اماده باشند . (تشخيص) 19- و موج براي نماز خواندن مهيا باشد . (منظور كلي مصراع هاي 16 ، 17 ، 18 و19 انديشه هاي عرفاني است كه همه ي پديده ها در حال تسبيح و عبادت هستند . باد اذان مي گويد ، علف در حال تكبيره الاحرام است ، موج هم قدقامت الصلوه مي گويد ) / 20- من متولد شهر كاشان هستم .( كاشان در اين مصراع نماد كاشاني به وسعت جهان است) / 21- حرفه ي من نقاشي است . /22- گاه گاهي با رنگ قفسي را ترسيم مي كنم و به شما مي فروشم .(منظور از قفسي با رنگ – تابلو نقاشي است كه نمونه اي از آشنايي زدايي است . آشنايي زدايي : تعبيرها و توصيف هاي غيرعادي و بديع از پديده ها و يا به كار بردن واژه ها و جمله ها با ساخت نو است ) /23- تابه آواز شقايق زنداني در قفس كه همان نغمه هاي عاشقانه ي قلب خونين من است و چون پرنده اي در قفس پرده ي نقاشي اسير است ، گوش دهيد . (آواز شقايق زنداني در قفس ، نمونه اي ديگر از آشنايي زدايي . به توضيح 9 مراجعه كنيد .) /24- تا دل تنهاي شما چون گلي تازه روييده ، باز شود . / 25- چه خيال باطلي دارم ... من مي دانم . / 26- پرده نقاشي من روح وطراوت ندارد . / 27- و به خوبي مي دانم كه نقاشي من چون حوض بي ماهي است و بر شما تاثير نمي گذارد . (ماهي : روح زندگي ) / 28- من نمي دانم . /29- چرا مي گويند ، اسب حيوان نجيب و بي آزاري است و كبوتر زيباست . /30- و نمي دانم چرا در قفس كسي كركس وجود ندارد . /31- آيا گل شبدر از لاله ي قرمز چيزي كم تر دارد؟ (منظور مصراع هاي 29، 30 و31 اين است كه نبايد با نگاه مادي به پديده ها بنگريم . همه چيز آيات خدا هستند . آفريده هاي خدا از تبعيض و تمايز رها هستند و هر پديده اي درجاي خود زيباست ) /32- ديدگاه عيب جويانه ي خود را بايد تغيير دهيم و به گونه ديگري به زندگي بنگريم و اين آموخته ها و شنيده ها و عادت ها را چون ديواري ويران كنيم . معادل اين ابيات : چون فلك دايره ي بينش خود ساز وسيع تا بداني كه چه مقدار صفا دارد عشق اگر در ديــده ي مجنـــون نشيـنــــــي به غيــــر از خوبـــي ليلـــي نبينــــي شكوفه اشك (اضافه تشبيهي ) از مهرداد اوستا ص 202 و203 نوع ادبي : غنايي نوع توصيف : تخيلي وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن بحر مثمن مخبون 1- توبي وفايي كردي و من نكردم ، تو ستم كردي و من نكردم / توپيمان (يادل ) مرا شكستي و من نشكستم تو با من قطع رابطه كردي و من نكردم . آرايه : تضاد در افعال 2- اگر از مردم سرزنش و ملامتي شنيدم براي عشق تو بود و اگر از اعمال خود دچار ندامت و پشيماني شدم باز هم براي تو بود. ( لف و نشر نا مرتب ) 3- من چون قطره ي اشكي هستم كه در آرزوي رسيدن به تو هرشب همراه با شكوه و شكايت از چشم جدا شدم و بر صورت فرو چكيدم . تشبيه ، هوا ايهام 1- هوا درمعني واقعي 2- ميل ، چشم ناله و روي شكوه اضافه اقتراني است (مانند اشكي همراه با ناله از چشم شكفتم و با شكوه برچهره دويدم ) تشخيص : (اشك با شكوه مي دود ) استعاره مكنيه : (اشك با ناله مي شكفد ) اشتقاق : شكوفه و شكفتم ، كنايه ، تناسب : ( اشك ، ناله و شكوه ) 4- علت اين كه در برابر شادي هاي همه عالم تنها اندوه نصيب من شد اين بود كه فقط عشق تو را از همه عالم برگزيدم . تضاد ، مجاز : (عالم در مصراع دوم ) 5- تو مانند شمع فقط به بدبختي و سيه روزي من خنديدي (نور شمع در سياهي شب زبانه مي كشد )و مثل بخت واقبال درهنگام پيري به سراغ من آمدي . (وقتي بخت به كسي جلوه مي كند و رو مي كند سفيد بخت مي شود ، حال شاعر مي گويد سفيدي بخت به موهاي من جلوه كرده است ، وقتي كه دير شده و من پير شده ام ) . تشبيه ، كنايه ، روز سياه (بدبختي ) ، تضاد 6- در طول عمرم همه گونه پشيماني وسرزنش نصيب من شد به جز وفا و لطف و عنايت تو كه هيچ گاه از آن بهره اي نبردم . 7- از تو چاره اي نداشتم (از عشق تو راه رهايي نداشتم ) از اين رو بار غمي را كه از عشق تو بر دلم بود گاهي با شكوه و شكايت و گاه با ناله و افغان تحمل مي كردم . (از دست با شكوه و شكايت مي گرفتم و نالان بر دوش حمل مي كردم ) . تناسب : دل ، دست و دوش آرايه استخدام : 1- به دوش كشيدم ( = تحمل كردم ) 2- ناله كشيدم ( ناله كردم ) دست شكوه و دوش ناله : اضافه اقتراني است : همراه با شكوه از دست گرفتم ، همراه با ناله بر دوش كشيدم . تشبيه : بار غم 8- جوانيم مانند اسبي شتابان مي گذشت (سپري شد) ومن مانند گرد به دنبالش دويدم ولي بدان نرسيدم . تشبيه : سمند شتاب ، چو گرد در قدم او دويدم تشخيص : گرد مي دود (من نيز چون گرد مي دويدم ) 9- زماني مثل اشك بر روي بخت نشستم .(بختم اشكبار بود)وگاهي مثل رنگ از صورت عمر پريدم (عمرم بي رونق بود) تشخيص : روي بخت ، چهر عمر – مصراع دوم : تشبيه ديده : ايهام ( 1- چشم 2- ديده ها لف ونشر مرتب ) برخي رنگ را نيز ايهام تناسب گرفته اند 1- رنگ (معني واقعي ) 2- بزكوهي ( با پريدم مراعات دارد) البته اين ايهام تناسب چندان آشكار نيست ، كنايه . 10- تو وفاداري نكردي درحالي كه من كردم توعهد و پيمانت را با من به آخر نرساندي و پاي بند عشق نماندي درحالي كه من به انتها رساندم و پاي بند تو بودم / اي روشنايي اميدم ، تو ثبات و پايداري مرا در عهد وپيمان به عشق ديدي . تضاد ، اي فروغ اميد : استعاره (معشوق مثل فروغ اميد است ) پيروز باشيد گروه آموزشي زبان و ادبيات فارسي استان فارس اشعار حفظي ادبيات تخصصي پيش دانشگاهي انساني آي آدم ها ص 79 وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن بحر رمل البته تعداد اركان در مصراع ها متفاوت است پايان برخي از مصراع ها بحر رمل (مجحوف) و برخي فاعلن (محذوف) است . نوع ادبي : غنايي (اجتماعي) نوع توصيف نمادين قالب : نو( نيمايي ) 1- اي آدم هايي كه بر ساحل آرامش و آسودگي نشسته غرق شادي و خنده هستيد . 2- يك نفر در مشكلات و ناملايمات زندگي دارد از پا در مي آيد و مي ميرد . آب نماد (مشكلات ) جان مي سپارد : مي ميرد 3و4- در اين جامعه ي خفقان زده و پرستم كه مي شناسيد يك نفر دارد درميان مشكلات تقلاي بسيار مي كند بلكه خود را نجات بخشد . درياي تند وتيره و سنگين : نماد جامعه ، دست و پاي زدن كنايه از تلاش و تقلاي بسيار ، دو مصراع موقوف المعاني اند . 5- آن زمان كه از پيروزي و مسلط شدن بر دشمن سرمست و شاد هستيد . دست يابيدن كنايه از پيروز و مسلط شدن 6و7و8- آن زمان كه بيهوده پيش خود تصور مي كنيدكه دست ناتواني را براي كمك به دست گرفته ايد تا توانايي و قدرت و اقتدار را به وجود آوريد . 9و10- آن زمان كه كمربندهايتان را محكم مي بنديد كنايه : (آماده ي انجام كار مي شويد) . 11- در چه زماني بگويم ؟ 12- يك نفر بيهوده در ميان مشكلات و ناملايمات زندگي دارد مي ميرد. جان را قرباني مي كند كنايه از مي ميرد 13و14- اي آدم هايي كه بر ساحل آرامش ، اسباب راحتي و نعمت شما فراهم است و غذا و پوشاكتان نيز مهياست . نان مجازاً اسباب معيشت . جامه تان برتن كنايه : نعمت ورفاه داريد. 15- يك نفر درميان سختي ها شما را براي ياري مي خواند . آب : نماد 16- بادستان خسته و ناتوان با ناملايمات مقابله مي كند . موج سنگين : نماد 17- با چشمان وحشت زده دهانش از سرگرداني بازمانده است . 18- سايه هاي شما را از دور ديده و نور اميدي در دلش زنده شده است . 19- درجامعه ي تيره و ستم زده ناملايمات را چشيده و هرزمان اندوه و اضطرابش بيشتر مي شود . 20و21- او درحال درگيري و دست و پنجه نرم كردن با مشكلات و سختي هاست . سرو پا را بيرون كردن كنايه از : تلاش كردن 22- آي آدم ها 23- او درحال مردن هنوز اميدوار روزنه ي كمك و ياري است. پاييدن ، مراقب بودن كنايه از اميد داشتن . 24- اميد ياري و كمك (از سوي شما) دارد و فرياد مي زند : 25- اي آدم هايي كه در ساحل (نماد) امن و آرام زندگي آسوده به سر مي بريد و نابودي و مرگ ديگران را با بي توجهي تماشا مي كنيد ! 26- موج ناملايمات بر سر ساحل نشستگان غافل فرو مي آيد . (ساحل : نماد) 27- موج (نماد) مثل مستي بيهوش و بي خبر بر ساحل پخش مي شود . تشبيه 28- او فرياد زنان در حال غرق شدن است و صداي فرياد او دوباره از دور به گوش مي رسد . 29- اي آدم ها ! 30- صداي باد تبليغات هر لحظه آزاردهنده تر مي شود (باد نماد تبليغات ) 31- و درميان صداي باد فرياد او واضح و آشكارتر به گوش مي رسد. 32- از ميان گوشه و كنار و درميان ناملايمات جامعه دوباره اين ندا به گوش مي رسد : اي آدم ها ! (اين فرياد فراگير مي شود) ني محزون ص 90 از سيد محمدحسين بهجت تبريزي (شهريار) (1367- 1285 ش ) قالب : غزل ، نوع توصيف : تخيلي ، وزن : فاعلاتن فعلاتن فعلن بحر : رمل مثمن مخبون محذوف در بيشتر مصراع ها در ركن اول فاعلاتن به جاي فعلاتن آمده است . قافيه : تسكيني ، مسكيني ، مي بيني ، باليني ، پرويني ، غمگيني ، غبار آگيني ، شيريني ، نفريني ، فرورديني حروف قافيه : اصلي / ين ، الحاقي : ي قاعده 2 تبصره 1 1- اي ماه ! امشب براي درد و رنج من مايه ي تسكين و آرامش هستي ، زيرا اي ماه تو همدرد من بيچاره و مسكين هستي . استعاره ي مكنيه (تشخيص ) ، اشتقاق 2- همان گونه كه تو درحال كاهش (هلالي شدن) هستي ، من نيز رو به نقصانم و مي دانم كه تو از دوري خورشيد چه رنجي را تحمل مي كني . حسن تعليل 3- اي ماه بيابان گرد (راهرو راه عشق) تو نيز مثل من به علت پريشاني عشق حتي يك شب نتوانستي با آسايش استراحت كني و آرام بخوابي . تشخيص ايهام : باديه پيماي محبت 1- نوشاننده شراب محبت 2- بيابان گرد محبت مراعات: راحت و بالين . ( باديه به معناي ظرف است و در اين جا مجازاً شراب ) 4- هر شب از حسرت دوري معشوق يك دامن اشك مي ريزم اي مهتاب تو هم در دامن خود اشك چون ستاره ي پروين افشاني . آرايه : ماه استعاره از معشوق ، اغراق : يك دامن اشك ، تشخيص : اي دامن مهتاب ، تشبيه مضمر : اشك به پروين ، تناسب : ماه ، مهتاب ، پروين ، دامن مهتاب : استعاره ي مكنيه . 5- همه در نور ماه كه چون چشمه اي است غم هاي خود را مي شويند و فراموش مي كنند ( همين طور كه مردم چهره ي خود را در چشمه مي شويند با ديدن مهتاب غم خود را فراموش مي كنند ) اما اي ماه امشب توهم از بخت و اقبال من غمگين هستي . آرايه : تشبيه : چشمه ي مهتاب ، غم از دل مي شويندكنايه : غم را از بين مي برند ، اي ماه : استعاره ي مكنيه (تشخيص ) 6- شايد بتوانم بخت و اقبال خود را در آينه ي تو بنگرم زيرا تو آينه ي غبار گرفته ي بخت و اقبال من هستي . آرايه : تشبيه تو آينه ي بخت من هستي . 7- شايد ني غمگين از خاك مزار فرهاد روييده است كه از فراق لب شيريني اين چنين شكوه و شكايت سر مي دهد . آرايه : تلميح ، تشخيص ، شيرين ايهام تناسب 1- شيرين (گوارا) 2- نام خاص متناسب با فرهاد. 8- اي معشوق كه مثل بادخزان خانه ي دلم را ويران كردي و دلم را شكستي ، اگر انصاف دهي سزاوار نفرين هستي . آرايه : خانه استعاره از دل ، باد خزان استعاره از معشوق « نمونه ي سبك واسوخت » 9- اي پرستو(معشوق) كه پيام آور بهار وصال هستي كي به دلم كه چون كلبه ي طوفان زده اي است سر مي زني ؟ آرايه : كلبه ي طوفان زده استعاره از دل ، پرستو استعاره ، فروردين استعاره از شادماني وصل . 10- اي شهريار اگر رسم و شيوه محبت موجود باشد چه زندگي و چه دنياي مثل بهشتي پيش رو خواهيم داشت . آرايه : تشبيه دنيا به بهشت .

هیچ نظری موجود نیست:

نظرشمابه این وبلاگ